اعتیاد به شبکه‌های اجتماعی و پیامک

مرور

ما نگاهی انداختیم بر آنچه در تعلیم رویکرد یا تعلیم ذهن با آن مواجه هستیم، که عبارت است از تجربه ما از زندگی روزانه. ما زندگی می‌کنیم و در هر لحظه تجربه‌ای تازه به دست می‌آوریم. حتی اگر همه چیز را در تویتر و فیس‌بوک به اشتراک بگذاریم، هنوز ما تنها فردی هستیم که آن را تجربه می‌کنیم.

امروزه، چنین به نظر می‌رسد که افراد بسیار زیادی به پیامک فرستادن و به اشتراک گذاشتن احساساتشان و فعالیت‌هایشان در فیس‌بوک و تویتر اعتیاد پیدا کرده‌اند. چه تفاوتی بین اینکه آنچه در زندگی دیگران اتفاق می‌افتد را بخوانیم و زندگی خودمان وجود دارد؟ مسلماً میان تجربه ما از زندگی روزانه و آنچه فرد دیگری تجربه می‌کند تفاوت‌هایی وجود دارد بخصوص زمانیکه تجربه او در چند کلمه خلاصه شده است.

با وجود آنکه می‌توانیم بر دیگران و آنچه در زندگی آنها اتفاق می‌افتد تأکید کنیم، اما هنوز شادی، اندوه و احساس بی‌تفاوتی که  ما در زندگی‌مان تجربه می‌کنیم با تجربه آنها یکسان نیست. این در سطحی بنیادی، چیزی است که ما در زندگی روزانه با آن مواجه هستیم؛ گاه ما خوشحالیم، گاه ناراحت. گاه مثل این است که احساس خاصی نداریم. علی‌رغم این واقعیت که ما دوست داریم همیشه خوشحال باشیم، اخلاقمان دائماً  تغییر می‌کند، و این الزماً با آنچه انجام می‌دهیم همآهنگ نیست. اغلب مثل این است که ما کنترلی بر اخلاقمان نداریم. با تعلیم رویکردمان، ما به این نگاه می‌کنیم که چگونه در عین‌حال که در لحظه‌های زندگی پیش می رویم و آنچه اتفاق می‌افتد و آنچه انجام می‌دهیم را تجربه می‌کنیم، بهترین بهره را از شرایط ببریم. 

ما دو نکته اصلی که در خصوص چگونه کنار آمدن با زندگی مهم‌اند را بررسی کردیم: ما درباره اهمیت آنچه احساساتمان اغراق می‌کنیم و در مورد اهمیت خودمان نیز مبالغه می‌کنیم. مثلاً، ما اندوهمان را بیش از اندازه بزرگ می‌کنیم، که این کار آن را بدتر می‌کند. وقتیکه خوشحال هستیم، نسبت به آن احساس ناامنی می‌کنیم، که آن را نابود می‌کند. وقتی احساس بی‌تفاوتی داریم، کلافه می‌شویم چون فکر می‌کنیم باید دائم سرگرم باشیم. ما با  احساس راحتی و آرامش راضی نیستیم زیرا گمان می‌کنیم دائماً باید چیزی اتفاق بیافتد، چه تلویزیون باشد یا موسیقی و چیزی دیگر. به نوعی تحریک و انگیزه نیاز داریم، زیرا این به ما احساس زندگی می‌دهد.

من یک عمه دارم که همیشه وقتی می‌خوابد تلویزیون را روشن می‌گذارد. در واقع او ۲۴ ساعت تلویزیونش روشن است. او می‌گوید به این دلیل این کار را دوست دارد چون اگر شب بیدار شود تلویزیون روشن است. او از سکوت کاملاً می‌ترسد. این نه تنها عجیب است بلکه برای من کمی تأسف‌آور است.   

هیچ چیز خاصی درباره آنچه احساس می‌کنم وجود ندارد

اولین چیزی که باید در فراز و نشیب‌های زندگی ببینیم این است که هیچ چیز خاصی وجود ندارد. هیچ چیز خاص یا ویژه‌ای درباره این حقیقت که گاه ما احساس اندوه می‌کنیم، گاه حالمان خوب است و گاه آرام و ساکتیم وجود ندارد. این کاملاً طبیعی است. این مثل موج‌هایی است که روی دریاست، گاه موج‌ بلند است، گاه شما بین موج‌ها گیر کرده‌اید و گاه اقیانوس کاملاً آرام است. این طبیعت اقیانوس است، اینطور نیست؟ و این چیز مهمی نیست. گاهی اوقات طوفانی بزرگ با موج‌هایی بسیار بلند و سرکش ظاهر می‌شود؛ اگر شما به اقیانوس از عمق آن گرفته تا بالای آن فکر کنید متوجه می‌شوید که در عمق اقیانوس اتفاق چندانی نمی‌افتد، اینطور نیست؟ این چیزی است که در سطح اتفاق می‌افتد که ناشی از علل و شرایط بسیار است مثل هوا و غیره. هیچ چیز شگفت‌آوری در اینباره وجود ندارد. 

ذهن ما مانند این اقیانوس است. نگاه کردن به این روش مفید است زیرا می‌بینیم که در سطح اقیانوس موج‌هایی از شادی، اندوه و بی‌تفاوتی هستند که بالا و پایین می‌روند، موج‌هایی از احساسات اما در عمق ما چندان تحت تأثیر این امواج قرار نمی‌گیریم. این به آن معنی نیست که ما نباید سعی کنیم که ذهنی آرامتر و شادتر داشته باشیم، زیرا این چیزی است که ذهن خواهان آن است. اما وقتیکه طوفانی از احساسات و عواطف بی‌نهایت ظاهر می‌شود، آن را به آتشفشان تبدیل نکنیم. ما فقط با آنچه هست کنار می‌آییم.

بسیاری از مردم از روش‌های بودایی بهره می‌برند و در دراز مدت نتیجه آن را به دست می‌آورند، اینکه بی‌اندازه خشمگین نمی‌شوند یا حسادت نمی‌کنند، نسبت به دیگران حالت وحشتناکی ندارند و موارد از این قبیل. پس از سالیان طولانی شاید آنها یک دوره خشم شدید را تجربه کنند یا عاشق کسی شوند و به او بیاویزند و احساسات سرکش بر آنها غلبه کند و از ادامه تمرین دلسرد شوند. منشاء این دلسردی آن است که آنها اصل رویکرد «چیز خاصی وجود ندارد» را فراموش کرده‌اند، زیرا تمایلات و عادت‌های ما عمیقاً در ما حک شده‌اند و تسلط بر آنها به زمان طولانی و تلاش بسیار زیادی نیاز دارد. ما می‌توانیم به طور موقت مراقب آنها باشیم تا اینکه ریشه عصبانیتمان را دریابیم و غیره، این هر از گاهی دوباره عود می‌کند. پس وقتیکه دوباره عود کند باید مطمئن باشیم که بگویم «چیز خاصی نیست.» ما هنوز موجودات آزادی نیستیم، مسلماً خشم و وابستگی باردیگر عود می‌کند. اگر آن را به مسأله‌ای بزرگ تبدیل کنیم، آنوقت در آن گیر می‌افتیم.

عقیده این است که اگر ما این را بفهمیم و متقاعد شویم که هیچ چیز خاصی درباره آنچه تجربه یا احساس می‌کنیم وجود ندارد، آنوقت حتی اگر مسأله‌ای خارق‌العاده اتفاق بیافتد، می‌توانید با آن کنار بیایید. شما در تاریکی شست پایتان را به میز می‌زنید و دردتان می‌گیرد. خوب چه انتظاری دارید؟ البته وقتی شستتان به جایی بخورد درد می‌گیرد. می‌توانیم مطمئن شویم که آیا انگشتمان شکسته یا نه، اما پس از آن به زندگی ادامه می‌دهید. این چیز مهمی نیست. لازم نیست که بالا و پایین بپرید تا اینکه مامانتان بیاید و آن را ببوسد و آنوقت شما احساس بهتری داشته باشید. پس ما سعی می‌کنیم که زندگی‌مان را با روشی آرام و بدون اضطراب پیش ببریم. این به ما کمک می‌کند تا آرام بمانیم و مهم نیست که چه اتفاقی می‌افتد یا چه احساسی داریم.

هیچ چیز خاصی درباره من وجود ندارد  

نکته دوم، باز هم، اغراق کردن بود. این دفعه، به جای آنکه در مورد احساساتمان اغراق کنیم درباره اهمیت خودمان اغراق می‌کنیم. این موضوع اصلی آموزش تعلیم رویکرد (تعلیم ذهن) است، زیرا مشکلات و دشواریهایی که تحمل می‌کنیم ناشی از یک چیز است: گرامی داشتن خود. این به معنی آن است که ما غرق و متمرکز در «من» هستیم. ما فقط به خودمان توجه داریم. این جنبه‌ای از خودبینی و فقط خودبینی است و همچنین خودخواهی و مشغولیت ذهنی نسبت به خود. روش‌های بسیاری برای توصیف این رویکرد و آنچه ناشی از آن است وجود دارد.

منشاء مشکلات ما از آنجایی شروع می‌شود که خودمان را چیزی یا کسی خاص بدانیم. ما فکر می‌کنیم، 

«من خیلی مهمم. پس احساس من بسیار مهم است.» اگر شما درباره «من، من، من» فکر کنیم، آنگاه ما نسبت شادی و اندوه این «من»‌ احساس نگرانی می‌کنیم. 

چرا ما احساساتمان را از طریق شبکه‌های اجتماعی به اشتراک می‌گذاریم؟

بودیسم همیشه تأکید می‌کند که از افراط دوری کنیم، بهتر این است که راه میانه را در پیش بگیریم. یک نوع افراط این است که آنچه برای «من» اتفاق می‌افتد را به مسأله‌ای بزرگ تبدیل نکنیم، احساس کنیم که باید آن را با همه دنیا به اشتراک بگذاریم زیرا همه به آن اهمیت می‌دهند. در واقع اینکه من صبحانه چی خورده‌ام برای هیچکس مهم نیست، یا اینکه آن را دوست داشتم یا نه. اما، ما فکر می‌کنیم که این بسیار مهم است. و مردم از پیام‌های ما خوششان می‌آید. اما چرا برایمان مهم است که چند نفر به اینکه من صبحانه چی خوردم اهمیت می‌دهند؟ این چه چیزی را ثابت می‌کند؟ این نکته جالبی است که باید به آن فکر کرد.

شاید مردم در زندگی مکالمه واقعی نداشته‌اند و فقط می‌خواهند حرفشان را با دیگران به اشتراک بگذارند. خوب، بله، من فکر می‌کنم، این ناشی از احساس تنهایی است. اما این به تنهایی بیشتر شما منجر می‌شود، زیرا به جای آنکه با دیگران تعامل واقعی داشته باشید، آن را از طریق تلفن دستی و کامپیوترتان انجام می‌دهید که به نظرتان فضایی امن است. 

پیشنهاد من این است که ما به این توجه کنیم که چرا می‌خواهیم احساسمان را با دیگران به اشتراک بگذاریم؟ از یک سوی، علت این است که فکر می‌کنیم دیگران به اینکه بدانند ما صبحانه چی خوردیم و آیا آن را دوست داشتیم یا نه اهمیت می‌دهند. البته این مثال مسخره‌ای است اما اگر تعداد کافی از افراد به این پیام ما علاقه نشان ندهند ما احساس ناراحتی می‌کنیم. ما این را بیش از اندازه مهم می‌دانیم ـ «من،» آنچه من انجام می‌دهم و آنچه من احساس می‌کنم ـ و بخصوص اینکه دیگران چه احساسی نسبت به آن دارند. به جای آنکه اعتماد به نفس داشته باشیم و به زندگی‌مان ادامه دهیم، به نظر می‌رسد که می‌خواهیم آنچه انجام می‌دهیم را با همه دنیا به اشتراک بگذاریم، تقریباً فکر می‌کنیم که اهمیت ما به اندازه‌ای است که همه افراد کارشان را رها می‌کنند و پیام‌های ما را می‌خوانند. آیا این نوعی اغراق بر اهمیت ما نیست؟ و علاوه بر این، ما نوعی احساس ناامنی داریم، حالتی که ذهن آرام نیست. پس ما دائماً کار دیگران را بررسی می‌کنیم تا مطمئن باشیم که پیامی را نخوانده نگذاریم.

به هر حال، دو جنبه افراط آمیز عبارت است از اینکه یا خودمان را مهمترین فرد بدانیم یا فکر کنیم که ما کسی نیستیم. یا همه باید بدانند ما چه احساسی داریم، چه برایشان مهم باشد یا نه یا ما کاملاً نسبت به احساساتمان بی‌توجه خواهیم بود.

شرایطی وجود دارد که به اشتراک گذاشتن احساساتمان مهم است، مثلاً وقتیکه با کسی در ارتباط هستیم و از ارتباطمان ناراحتیم. این خوب است که حرفمان را به دیگران بزنیم و آن را در دلمان نگه نداریم، وقتیکه لازم است که کسی بداند ما چه احساسی داریم: «حرف شما واقعاً من را آزرد،» و غیره. اما ما می‌توانیم این را به صورتی متعادل انجام دهیم که آن را بیش از اندازه بزرگ نکنیم، اما احساسمان را انکار نکنیم. البته اگر درباره ارتباطاتمان صحبت می‌کنیم، دو نوع افراد وجود دارند، و این به همان اندازه مهم است (و البته مسأله بسیار بزرگی هم نیست) فرد دیگر چه احساسی دارد.

وقتیکه ما درباره تعلیم رویکردمان حرف می‌زنیم، فقط رویکرد خودمان نیست، رویکرد همه افرادی است که در این مسأله شرکت دارند. به عبارت دیگر، دیدگاه من تنها دیدگاه نیست، درست؟ این یکی از روش‌هایی است که در درمان مشکلات خانواده‌ها به کار می‌رود که هر فردی تجربه‌ای که در خانه دارد را با دیگران به اشتراک می‌گذارد. بنابراین، اگر والدین با هم دعوا می‌کنند، آنها متوجه می‌شوند که چگونه رفتارشان بر فرزندشان تأثیر می‌گذارد. در غیراینصورت، شاید آنها از آن مطلع نباشند. دیدگاه آنها تنها نکته مهم در خانواده‌شان نیست.

روش‌هایی برای غلبه بر گرامی داشتن خویش 

در روش سنتی تعلیم رویکرد یا تعلیم ذهن، تأکید اصلی بر این است که مشغولیت ذهنی که نسبت به خودمان داریم، که آن را «گرامی داشتن خود» می‌نامیم غلبه کنیم تا بتوانیم به دیگران بیاندیشیم. ما به روشی‌هایی که می‌توانیم آن را انجام دهیم نگاهی انداختیم، از آن جمله است که خودمان را در یک طرف و دیگران را در طرف دیگر تصور کنیم و به این فکر کنیم که «چه کسی مهمتر است؟ من به عنوان یک فرد یا دیگران به عنوان یک گروه؟» و مثال ترافیک را به کار بردیم، «آیا من از سایر افرادی که در ترافیک مانده‌اند مهمترم که فکر می‌کنم من باید به جایی که می‌خواهم برسم و به آنها اهمیت ندهم؟»

مطلب مهم این است که وقتی ذهنمان را آزاد می‌گذاریم که به افرادی که در ترافیک مانده‌اند فکر کنیم، این بر مبنای واقعیت است. واقعیت این است که همه در ترافیک مانده‌اند. ما تنها کسی نیستیم که در ترافیک هستیم، درست؟ پس وقتیکه درباره بهبود رویکردمان صحبت می‌کنیم، آن را بر مبنای واقعیت انجام می‌دهیم؛ ما می‌بینیم که واقعیت چیست، و رویکردمان را بر اساس‌ آن تطبیق می‌دهیم. یکی از دوستانم، یک استاد بودایی، گفت شما می‌توانید رویکرد بودیسم را در یک کلمه خلاصه کنید: «واقع‌گرایی.»

گاه بودیسم به نوعی ارائه شده که مردم آن را تجسم‌ و آداب و رسوم عالی می‌انگارند، چیزی شبیه دیزنی لند بودایی. اما این اصلاً نیروی محرکه بودیسم نیست. البته اینها وجود دارند و نمی‌توان آن را انکار کرد، اما این روش‌ها بر واقع‌گرایی استوارند. وقتی شما از این روش‌ها استفاده کنید، تفاوت بین واقعیت و خیال و قدت تخیل را می‌آموزید.

ما همه انسان هستیم، خوب چه چیزی ما را از حیوانات متمایز می‌کند؟ به چیزهای بسیاری می‌توان اشاره کرد، اما مهمترین این است که ما قدرت هوش و خیال داریم. ما می‌توانیم بیاموزیم که از هر دو اینها استفاده کنیم. یک مثال این است که شما آرزو می‌کنید که با فرد خاصی رابطه جنسی داشته باشید. این بسیار آزاردهنده است. بنابراین، ما می‌توانیم این را تغییر دهیم و از هر دو توانمان، یعنی هوش و خیال، استفاده کنیم.

آریادوا، استاد بزرگ بودایی، در آیه ۴۰۰ رساله‌اش (به سنسکریت، شاتوشاکاـ شاستراـ کاریکا) (III.4) نوشت:

هر کسی می‌تواند دیگران را جذاب ببیند و مجذوب آنها شود و از زیبایی آنها ‌شاد باشد. اما این در میان حیوانات از جمله سگها نیز متداول است، آه، ای فرد نادان، چرا مجذوب خودت شده‌ای؟

به عبارت دیگر، اگر شریک جنسی یک سگ یا خوک برایش جذاب باشد، چه چیزی ما را از آنها متمایز می‌کند. کیفیت جذابیت جنسی از ذهن هر فرد ناشی می‌شود؛ این در ذات آنچه جذاب است، نمی‌باشد. در غیراینصورت شریک جنسی ما باید برای خوک نیز جذاب باشد. این از لحاظ فکری کاملاً درست است. ما از قدرت خیالمان استفاده می‌کنیم و یک خوک را تصور می‌کنیم، این کمک می‌کند تا این مفهوم برای ما معنی پیدا کند. بنابراین، هیچ چیز خاصی درباره فردی که به نظرمان جذاب می‌آید نیست. برای من این فرد جذاب است و برای او فرد دیگری جذاب است. این مانند یک رستوران است: یک فرد از لیست غذا یک چیز می‌خواهد و فرد دیگر چیز دیگری. خوب که چی؟ هیچ چیز خاصی وجود ندارد.

وقتیکه این نوع تفکر را افزایش دهید، این بسیا جالب خواهد شد. چرا دیگران باید دوست داشته باشند که کارها را همانطوری انجام دهند که من انجام می‌دهم؟ البته، پشت این اندیشه گرامی داشتن خویش است: «این بسیار اشتباه است!» این بسیار خوب است که می‌توان کارها را به طریق متفاوت انجام داد، همانطور که چیزهای بسیاری وجود دارد که از لحاظ جنسی جذاب اند.

وقتیکه ما درباره تعلیم رویکرد می‌خوانیم، تأکید اصلی بر این است که از گرامی داشتن خویش پرهیز کنیم و به دیگران بیاندیشیم، البته لازم نیست که تا آنجا پیش برویم که ما کار می‌کنیم تا به هر موجودی در جهان منفعت برسانیم. البته می‌توان، همانطور که قبلاً اشاره کردیم، اینطور گفت، «من یک نفر از هفت بیلیون انسانی هستم که همراه با تعداد بیشماری از حیوانات و حشرات در روی کره زمین زندگی می‌کنند. هر یک از اینها احساس خوشحالی، ناراحتی یا بی‌تفاوتی می‌کند، یا حس می‌کند که چیز خاصی درباره من وجود ندارد.» در این حالت، ما احساسمان را نسبت به دیگران تغییر می‌دهیم و ذهن ما بازتر خواهد شد و دائمأ به «من، من، من» فکر نمی‌کنیم. این مانند مسأله گرم شدن زمین است؛ شما باید به این توجه داشته باشید که چگونه روی همه افراد تأثیر می‌گذارد و به یک فرد محدود نیست.

هنوز، نباید آنچنان دور شویم که گرامی داشتن خویش را به گرامی داشتن دیگران تغییر دهیم. ما می‌توانیم آن را به اندازه‌ای متعادل انجام دهیم، به کسانی که دور و بر ما هستند نگاه کنیم ـ «من تنها فرد در این رابطه نیستم،» یا «من تنها فرد خانواده نیستم.» با این روش ما به‌تدریج به گروه بزرگتری تبدیل می‌شویم. شاید هنوز نمی‌توانیم همه افراد این دنیا را در نظر بگیریم، اما می‌توانیم در این  مقیاس کار کنیم، نه اینکه به سطح خیالی چیزهایی مثل فیس‌بوک قانع شویم، بلکه باید به طور واقعی با افراد روبه‌رو شویم.

بله این دارای محدودیت است، زیرا در شبکه‌های اجتماعی می‌توانیم با افراد دیگر مرتبط شویم به جای ارتباط با کسانی که در زندگی روزمره می‌بینیم. اما وقتیکه یک شبکه اجتماعی مجازی جایگزین یک ارتباط مستقیم می‌شود، این آغاز مشکلات است. شاید شما با یک فرد باشید، اما ذهنتان واقعاً آنجا نباشد، چون مشغول پیامک فرستادن برای فرد دیگری است. این در حال حاضر، پدیده‌ای مشترک است، این به نوجوانان محدود نیست، اما آنها می‌گویند که احساس می‌کنند مورد توجه نیستند زیرا والدینشان در حال پیامک فرستادن برای دیگرانند  و به آنها وقعی نمی‌گذارند.

روش‌های متفاوت تمرین ذهن

سطوح متعددی برای تعلیم ذهن وجود دارد که می‌توان آنها را تمرین کرد. این به هیچ تمرین عجیب و غریبی نیاز ندارد؛ تنها کاری که لازم است انجام دهیم، این است که از هوشمان استفاده کنیم و ببینیم چه کاری واقعی است. واقعیت این است که ما تنها فرد در این دنیا نیستیم و مهمترین فرد در این دنیا نمی‌باشیم، البته ما هیچ هم نیستیم. ما یکی از موجودات، و بخشی از آنها هستیم. ما می‌توانیم از تصورمان برای همدردی با دیگران استفاده کنیم، تا شرایط و احساسات دیگران را و اینکه آنها چگونه مسائل را تجربه می‌کنند، بفهمیم.

هوش و نیروی خیال ما دو ابزار عالی هستند که می‌توانیم از آنها بهره بریم. ما هوشمان را از طریق منطق پرورش می‌دهیم و خیالمان را با تجسم، نه با پرورش فکرمان مثل یک کامپیوتر می‌شویم و نه با تجسم انواع ریزه‌کاری‌ها یک مدال طلا می‌بریم، اما برای این است که بر دشواریها و مشکلات زندگی‌مان غلبه کنیم. ما، در قلمروی وسیعتر، به دیگران نیز کمک می‌کنیم تا بر مشکلات زندگی‌شان فائق شوند. داشتن چنان دامنه وسیع و گسترده‌ای که بتوانیم آنچه برای دیگران اتفاق می‌افتد را درک کنیم و با آنها همدردی کنیم، درباره اینکه در حال حاضر چه اتفاقی برایشان افتاده و ممکن است در آینده چه اتفاقی بیفتد، بسیار خوب است. لازمه این هوش عالی و قدرت تخیل بسیار است.

ما می‌توانیم به روش‌های متفاوت این را در زندگی پیاده کنیم. اولین سطح این است که احساس کنیم «چیز خاصی وجود ندارد،» یعنی هرچه اتفاق می‌افتد، چه خوب، بد یا بی‌طرفانه، چیز خاصی در باره آن وجود ندارد. در طول تاریخ از یونان باستان گرفته تا حال، همه افراد می‌گویند «این بدترین دوران است: نسل جوان کاملاً انحطاط یافته و وحشتناک و فاسد است.» اگر به ادبیات دوران‌های متفاوت نگاه کنیم می‌بینیم که همه این را می‌گویند اما این واقعیت ندارد. هیچ چیز خاصی در این حوادث تاریخی نیست، هیچ چیز خاصی درباره من و آنچه احساس می‌کنم وجود ندارد. این همچنان ادامه دارد و ادامه خواهد یافت، این ناشی از علت‌ها و معلول‌های فراوان است که بر یکدیگر اثر می‌گذارند. ما فقط باید به شیوه‌ای که مفید است با آن کنار بیاییم، از قدرت هوش و خیالمان استفاده کنیم تا بر خودمان و دیگران تأثیر بگذاریم.

خلاصه 

ما یکی از هفت بیلیون انسانی هستیم که در این سیاره زندگی می‌کند. اما هیچیک از ما متفاوت از دیگران نیست. وقتیکه سعی می‌کنیم که بر رویکرد گرامی داشتن خویش غلبه کنیم، به طور اتوماتیک واقع‌بین‌تر می‌شویم: ما به جای آنکه فکر کنیم که دیگران بر علیه‌مان هستند، می‌بینم که همه با هم در آنجا حضور داریم. هیچ چیز خاصی درباره ما وجود ندارد، باید این را تشخیص دهیم که واقع‌گرایی به بهبود وسیع کیفیت احساساتمان و رابطه‌مان با دیگران منتهی می‌شود.

Top