گفتگوی دالایی لاما با علمای صوفی

والس لاه (رئیس دانشگاه مریلند): عصر بخیر، من والس لاه رئیس دانشگاه مریلند هستم و به همه شما خانم‌ها و آقایان، میهمانان محترمی که این چند روز در این جلسات بی‌نظیر شرکت کردید، خوش‌آمد می‌گویم. دریا همانند ادیان روی زمین منبع نوعی هستی است که روح را بر امواج خود شناور نگاه می‌دارد و امواج باد و توفان که دریا را می‌شکافند به احساسات آیینی انسان‌ها بی‌شباهت نیستند. امروز برای دو اقیانوس ژرف – تصوف و بودیسم ملاقاتی تدارک دیده‌ایم. فرصتی نادر و امیدبخش است و حضورهمه میهمانانمان را صمیمانه گرامی می‌داریم. امروز عالیجناب دالایی لامای چهاردهم با حضورشان دانشگاه ما را عمیقاً به شوق آورده‌اند. ایشان با کمال تواضع، مهربانی و خوشدلی ما را از حضور خود برخوردار نموده‌اند و ما بی‌نهایت از ایشان سپاسگزاریم.

دراین بعد از ظهر ما هدایایی از پژوهشگران سنتی دیگر حضور عالیجناب تقدیم می‌کنیم. شرکت کنندگان از انستیتو میراث فرهنگی روشن وابسته به دانشگاه مریلند همه افرادی بسیار معتبر و محترم می‌باشند که حاصل قرن‌ها سنت، دانش و ایمان را با خود به ارمغان آورده‌اند. من از مدیر دانشکده هنر و علوم انسانی خانم بانی تورنتون دیل (Bonny Thornton Dill) برای مهیا کردن این فرصت ارزشمند کمال امتنان را دارم. استاد دیل به خاطر پژوهش‌های علمی خود در زمینه نژاد، جنسیت، کار، خانواده و فقر در سطح جهانی شخصیتی شناخته شده است. وی عمیقاً و با همه وجود به تدریس به همه افراد متعهد بوده است. لطفاً برای خوش‌آمد گویی به بانی تورنتون دیل من را همراهی کنید.

بانی تورنتون دیل (مدیر دانشکده هنر و علوم انسانی):عصربخیر، اجازه دهید من هم مانند رئیس دانشگاه، جناب لاه، به همه شما خوش‌آمد بگویم و از شما برای شرکت در این برنامه بسیار ویژه تشکر‌ کنم. از اینکه عالیجناب دالایی لامای چهاردهم از تبت میهمان برنامه امروز ما « دیدار دو اقیانوس: گفتگویی پیرامون تصوف و بودیسم» هستند بی‌نهایت احساس مباهات و از ایشان قدردانی می‌کنم.

شعار دانشکده هنر و علوم انسانی این است: «جهان اندیش باش» که برای تجربه‌ای که امروز در پیش داریم عنوان مناسبی است. « جهان اندیش» بودن بدین معنا است که در تفکر خود در جهان فضایی فرا ملیتی منظور کنیم و بکوشیم تا جنبش و حرکت انسان‌ها و عقایدشان را درک کنیم و تفاوت‌های آنها را چه درون و چه بیرون از مرزهای خود پذیرا باشیم. کسب خرد لازم در این جریان بزرگترین چالش است زیرا خردمند بودن مستلزم به کار گرفتن دانشی است که برای رشد خود آموخته‌ایم. باید این دانش را هم در سطح فکری و هم در سطح عاطفی و روحانی به‌کار گیریم. همچنانکه عالیجناب امروز در سخنرانی قبلیشان متذکر شدند باید این مفهوم را درک کنیم که با وجود همه این تفاوت‌ها تنها یک بشریت واحد وجود دارد. وقتیکه به این خرد دست یافتیم باید آن را بعنوان نیرویی در جهت گسترش خوبی در جهان به‌کار بریم.

عالیجناب شما بعنوان انسانی که از دانش و تجربه در جهت اعتلای صلح، تفاهم و همسازی بهره می‌گیرد نمونه بارزی هستید از آنچه شعار «جهان اندیش باش» بدان اشاره دارد. پس آنچه ما از گفتگوهای امروزمان فرا خواهیم گرفت برایمان اهمیت خاص دارد و مشتاقانه منتظر شروع آن می‌باشیم. علاوه برعالیجناب سایر شرکت کنندگان در بحث امروز ما عبارتند از الهه امیدیار میرجلالی مؤسس و رئیس انستیتو میراث فرهنگی روشن،-فاطمه کشاورز رئیس بخش مطالعات فارسی و مدیر-مرکز مطالعات فارسی روشن در دانشگاه مریلند،-حسین عمومی موسیقیدان و استاد نی؛ جسیکا کنی، خواننده؛ در کنار ایشان-احمد قرامصطفی استاد تاریخ دانشگاه مریلند و مدیر توسعه علمی مرکز مطالعات فارسی روشن و کارل و. ارنست-استاد متمایز کینن از دانشگاه کارولینای شمالی در چپل هیل و معاون مطالعات خاورمیانه و تمدن‌های مسلمانان درمرکز کارولینا در آن دانشگاه است.

پیش از آغاز برنامه امروز می‌خواهم در نهایت خرسندی از الطاف بیشمار راهب (لاما) ی محترم تنزین دوندن (Tenzin Dhonden) سپاسگزاری کنم. لاما تنزین دستیار شخصی عالیجناب در امور مربوط به صلح می‌باشند و راهنمایی‌ها و استدلال‌های عاقلانه ایشان در کلیه مراحل برنامه‌ریزی گردهمایی امروز رهنمون کارکنان متعهد ما بوده است. بدون وجود ایشان برگزار کردن این برنامه امکان پذیر نبود. در بسیاری مواقع افراد این جمله را به‌کار می‌برند ولی چندان به آن معتقد نیستند، اما من واقعاً به آنچه می گویم معتقدم.

اکنون موجب افتخار است که دکتر الهه امیدیار میرجلالی را که در تدارک این گفتگوی خاص پیرامون تصوف و بودیسم نقش مهمی داشته‌اند، حضورتان معرفی کنم. دکتر میرجلالی، مؤسس و رئیس انستیتو میراث فرهنگی روشن، در طول عمر حامی بی چون و چرای حفظ واعتلای فرهنگ ایران زمین بوده ‌است. تحت مدیریت ایشان انستیتو روشن هم اکنون نخستین سازمان حفظ، گسترش و آموزش فرهنگ ایران در سطح جهان است که از اقداماتی که در این زمینه در ایالات متحده، اروپا و آسیا انجام شده پشتیبانی می‌کند. در سال ۲۰۰۷، این انستیتو به منظور پشتیبانی از برنامه مطالعات فارسی مبلغی به دانشگاه اهداء نمود. با هدف تحکیم برنامه‌های آموزشی، این مبلغ برای تأمین بودجه پست مدیریت انستیتو میراث فرهنگی روشن و نیز تأمین هزینه بورسیه برای دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد استفاده شد و مبلغی به بخش زبان فارسی اختصاص یافت. در نتیجه به رسمیت شناخته شدن این سخاوت، مرکز مطالعات فارسی که پیش از این جزء بخش زبان، ادبیات و فرهنگ محسوب می‌شد اکنون به مرکز مطالعات فارسی روشن در دانشگاه مریلند تبدیل گردیده است.

در طی دو سال اخیر، افتخار داشته‌ام که از نزدیک با دکتر میرجلالی کارکنم البته ایشان را فردی درستکار شناخته‌ام، انسانی بسیار با استعداد، خیرخواه، متواضع و مصمم. من این صفات را سرسری به‌کار نمی‌برم، من به دوستی با ایشان افتخار می‌کنم. دکتر میرجلالی، با توجه به پیشینه چند فرهنگی که دارند در گسترش ارتباط بین فرهنگ‌ها می‌کوشند. وی در ایران متولد شد و تحصیلات خود را در فرانسه و امریکا ادامه داد. او مدرک کارشناسی ارشد خود را از سوربن و دانشگاه جورج تاون دریافت نمود و موفق به اخذ مدرک دکترا در گرایش زبانشناسی از دانشگاه سوربن شد. وی نویسنده‌ای فاضل است و آثار خود را به سه زبان فارسی، فرانسه و انگلیسی نوشته و منتشر کرده است. علاوه بر تألیف، دکتر میرجلالی، داوطلبانه، وقت و انرژی فراوانی را به ترجمه متون تصوف از فارسی به انگلیسی و فرانسه اختصاص داده است. در این راستا، وی عالیجناب دالایی لاما را به خاطر تعهدشان برای گسترش ارزش‌های اخلاقی مشترک میان انسان‌ها تحسین می‌کند. افتخار دارم دکتر الهه امیدیار میرجلالی را حضورتان معرفی کنم.

دکتر الهه امیدیار میرجلالی: خانم تورنتون دیل متشکرم. بیانات شما آنقدر با فروتنی همراه است که نمی‌دانم چطور پاسخگو باشم. عالیجناب دالایی لاما، جناب والس لاه رئیس دانشگاه، و حاضرین محترم، از جانب انستیتو میراث فرهنگی روشن-با ماموریتی که در زمینه «روشنگری از طریق کسب علم» برای خود در نظر گرفته‌ایم، خوشوقت و خرسندیم که توانسته‌ایم در برگزاری این مراسم ارزشمند، «دیدار دو اقیانوس: گفتگویی پیرامون تصوف و بودیسم »، سهمی داشته باشیم. موجب افتخار است که در حضور عالیجناب دالایی لامای چهاردهم از تبت هستیم و از او می‌خواهیم که الهام بخش و راهنمای گفتگوی ما باشد. عالیجناب الگوی کامل صلح و آشتی است. ایشان به مردم سراسر دنیا آموخته‌اند که چگونه با ایجاد تغییر در رویکردشان در خصوص شفقت و پذیرفتن آن بعنوان پایه اصلی صلح در جهان و با درک وجوه اشتراک میان اهداف و اخلاقیات ادیان بزرگ به حل مشکلات کمک کنند. با توجه به این نکته که دنیا کوچکتر شده و تمام مردم تقریباً به جامعه واحدی تبدیل شده‌اند، عالیجناب بطور خستگی ناپذیری در جهت افزایش مسئولیت جهانی برای مقابله با عواملی که زمانه، امنیت و محیط زیست ما را تهدید می‌کنند گام برداشته‌اند. کار مداوم ایشان در ترویج و تشویق ارزش نوع‌دوستی، عشق و شفقت بخصوص در رابطه با مبارزات غیرخشونت‌آمیز به منظور پایان دادن به استیلای چین بر زادگاهشان، ایشان را شایسته دریافت جایزه صلح جهانی نوبل ۱۹۸۹ کرد. در سطح تجربه شخصی، هنگامی که برای اولین مرتبه در دارامسالای هند با عالیجناب آشنا شدم نه تنها تحت تأثیر پیام صلح و اتحاد جهانی ایشان قرار گرفتم بلکه صمیمیت و حضورآرامش‌بخش ایشان بر من اثر گذاشت. از آن زمان من عبارات و نوشته‌های الهام بخششان را مرتباً مطالعه کرده‌ام و به دفعات سخنرانی‌ها و تعلیماتشان را در تولوس فرانسه و در بسیاری فرصت‌های دیگر دنبال نموده‌ام. تعلیمات عالیجناب برای من یادآور ارزش‌های بنیانی، اصول والای اخلاقی و منش‌های صوفیانه‌ای است که در نوجوانی فرامی‌گرفتم. من ادعا نمی‌کنم که در تصوف تخصص دارم، تنها طالب و دانش آموز این مکتب هستم، کسی که سال‌ها بطور گمنام به ترجمه متون تصوف به زبان انگلیسی و فرانسه پرداخته است تا آنها را در اختیار دیگران قرار دهد.

چنانکه مرشدان صوفی به ما می‌آموزند، «علیک بقلبک» «شما همانید که قلبتان است.» تصوف آن ندای بیدارکننده دانش معنوی درونی است که چکیده تمام اصول اخلاقی همه ادیان بزرگ را در برمی‌گیرد. «تصوف» کلمه‌ای غربی است و معادل فارسی آن «عرفان» است. این کلمه از «عَرَفَ» گرفته شده و معانی «دانش»، «شناخت» و «روشن بینی» را تداعی می‌کند اما معادل غربی آن همه این مفاهیم را در برنمی‌گیرد. در مورد شخص من مطلبی که از آموزش‌های عالیجناب کاملاً با ذهنیت من همخوانی دارد پیام دانش درونی و نیروی ژرف نوع‌دوستی است که در ذات تک تک ما وجود دارد. بر اساس این روحیه اشتراک ارزش‌هاست که از عالیجناب برای اینکه دعوت ما را برای شرکت در گفتگوی پیرامون تصوف و بودیسم پذیرفته‌اند بی‌نهایت سپاسگزارم. همچنین جا دارد که از دانشگاه مریلند واز رئیس دانشگاه جناب لاه که مدیریت این برنامه را به عهده داشتند و نیز از همه افرادی که با کار مداوم برگزاری این مراسم را میسر ساخته‌اند صمیمانه تشکر کنم.

همچنین مایه افتخار اینجانب است که دکتر فاطمه کشاورز را به حضورتان معرفی کنم. ایشان از سال گذشته در سمت مدیریت مرکز مطالعات فارسی روشن در دانشگاه مریلند آغاز به کار کرده و سرپرستی بخش زبان و ادبیات این مرکز را به عهده داشته‌اند. وی، پیش از این بیش از بیست سال در دانشگاه واشنگتن در سنت لویس تدریس می‌کرد و از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۱ ریاست بخش ادبیات و زبان‌های شرقی آن دانشگاه را به‌عهده داشت. ایشان در شهر شیراز،-در ایران، متولد شد و در دانشگاه شیراز و دانشگاه لندن تحصیل کرده است. بسیاری از کتاب‌های وی به دریافت جایزه نائل شده‌اند. همچنین مقالات بیشمار و اشعار الهام‌بخش زیادی به قلم ایشان در نشریات به چاپ رسیده است. دکتر کشاورز مطالبی درباره اهمیت تجلی معنوی شعر و موسیقی در آداب تصوف ارائه خواهند کرد.

ایشان با ادغام تعالیم صوفیانه با تنفس انسان، ضربان قلب و نی، ساده‌ترین و قدیمی‌ترین ساز، هدیه‌ای روحانی به عالیجناب تقدیم خواهد کرد و همراه با ما به ایشان خوش آمد می‌گوید. باشد که این فرصت مهم آغازی باشد برای یکی شدن همه آیین‌ها و ادیان بر اساس ارزش‌های مشترک و همه ما را صرفنظر از تفاوت‌های قومیتی و جنسیتی و رده بندی‌های اجتماعی به‌ یکدیگر بپیوندد. با تشکر از دکتر کشاورز.

دکتر فاطمه کشاورز: دکتر میرجلالی از مقدمه سراسر لطف شما تشکر می‌کنم. عالیجناب از اینکه در گفتگوی پیرامون بودیسم و تصوف شرکت می‌کنم بی اندازه مفتخرم. عنوان این گفتگو «دیدار میان دو اقیانوس» است زیرا بر این باوریم که تصوف و بودیسم مانند دو اقیانوس ژرفند با گنجینه‌های مشترک. اگر به ژرفنای این اقیانوس فرورویم چه بسا که مرواریدهایی همگون در قعر آن خواهیم یافت. عالیجناب، بسیار پیش از آنکه در شعر صوفیانه به تحصیل بپردازم، از کودکی خانواده‌ام مرا با اشعار صوفیانه احاطه می‌کردند که در آن واحد هم در حکم بازی و درس بود و هم نیایش و تمرین تمرکز فکر. من، همچنانکه شما امروزصبح اشاره کردید، اهمیت آموزش را لمس می‌کردم و بخش اصلی دانش من در زمینه اشعار صوفیانه از طریق خانواده و نیز دوستان و همکارانی مثل استاد حسین عمومی به من منتقل شد. استاد عمومی متخصص و پژوهشگر موسیقی هستند و ارمغان موسیقی عرفانی را پیش از تحصیل رسمی در این زمینه مستقیماً از کانون خانواده دریافت کرده‌اند. استاد عمومی زندگی خودرا وقف کشف رموز نی، فلوت ایرانی، کرده‌اند که درباره آن مختصراً صحبت خواهیم کرد. فلسفه ایشان در امر آموزش این است که باید با دانشجو رابطه آموزشی عمیقی بر قرار نمود و آموختن فن به تنهایی کافی نیست. ایجاد آن رابطه نزدیک است که حائز اهمیت است.

همچنین امروز خانم جسیکا کنی خواننده و آهنگساز با ما هستند که به تحصیل بسیاری از سنت‌های روحانی، از جمله آواز خوانی با سنت گملن (Gamelan) اهالی جاوا، مشغولند. نه سال پیش، جسیکا در یکی از اجراهای استاد عمومی شرکت کرد و مجذوب موسیقی صوفیانه ایرانی شد و از استاد عمومی خواست که این ساز را به او بیاموزد. جسیکا در طی نه سال گذشته دقیقاً مشغول به همین کار بوده است. او می‌گوید در این نه سال صداها و آواها برای او معنای تازه‌ای پیدا کرده‌اند و حال برای او اصوات تنها مجموعه‌ای آوا نیستند بلکه ابزاری هستند برای بیان عمیق‌ترین تفکرات احساسات درونی او. همچنانکه قرن‌ها صوفیان گفته‌اند آمیزه واژه‌ها و آهنگ‌ها می‌تواند به دروازه‌ای به سوی نیایش، یا لحظه‌ای برای مناجات و دعا و بیدار کردن تفکرات درونی ما، آنچه دکتر میرجلالی « ندای درون» نامیدند، تبدیل شود. این ندای درون گاه به خواب می‌رود و موسیقی در راه نیل به این بیداری مورد استفاده قرار می‌گیرد. همچنین موسیقی آنچه را که شما « صفات قلبی » می‌نامید، پرورش می‌دهد.

آوای آهنگین مثل تنفس وضربان قلب زبان بیان همه انسان‌هاست. نیازی به ترجمه ندارد از این روی صوفیان آن را زبانی می‌دانند که از طریق آن می‌توانند با تمام دنیا گفتگو کنند. فارسی زبانان با آن زندگی می‌کنند و در خوشنویسی از آن مدد می‌گیرند، چنانکه این را در هدایایی که خدمتتان تقدیم می‌کنیم خواهید دید، و آن را در ضرب‌المثل‌هایشان می‌آورند، آن را می‌خوانند، می‌سرایند و می‌آموزند در مجموع بخشی از زندگی روزانه آنهاست. تصاویری که از کلام موزون برمی‌خیزد پاره‌ای از زندگی مردم می‌شود و یکی از این تصاویر مهم تصویر نی، یا فلوت نی، است. [میان پرده، موسیقی فلوت.]

جلال الدین رومی، شاعر صوفی قرن سیزدهم، انسان عاشق و سالک جوینده راه را که از سرزمین خود دور شده به نی تشبیه می‌کند که از نیستان جدا شده تا از آن ساز نی درست شود. همانطور که شما توصیف کردید که بنا بر اسطوره‌شناسی بودیسم ما موجوداتی نورانی هستیم که از منشاء نور خود جدا شده‌ایم و در اقلیم آرزوها به سر می‌بریم، ما احتمالاً منشاء آسمانی خود را به بوته فراموشی سپرده‌ایم. رومی نیز به ما می‌گوید که فراموش کرده‌ایم که به کجا تعلق داریم. گاه آنقدرغافل می‌شویم که فراموش می‌کنیم که از مبدائی والاتر منشاء گرفته‌ایم و راه به‌یاد آوردن آن مبداء گوش فرا دادن به ندای درون است به این سبب رومی مهمترین اثر صوفیانه خود را با کلمه «بشنو» آغاز می‌کند.

[میان پرده، نواختن قطعاتی با نی همراه با اشعار صوفیانه به زبان فارسی.]

پس رومی می‌گوید: «بشنو از نی چون حکایت می‌کند، – وز جدایی‌ها شکایت می‌کند/-از نیستان تا مرا ببریده‌اند،-در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند»

[پخش موسیقی همراه با شعر.]

و سپس می‌گوید: « سینه خواهم شرحه شرحه از فراق، تا بگویم شرح درد اشتیاق/-هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش.»

برای صوفیان عامل این جستجو برای یافتن اصل و منشاء خویش عشق است. « آتش عشق است کاندر نی فتاد.» رومی می‌گوید: «این عشق است.» عشق برای صوفیان تنها یک مفهوم نظری نیست البته در باب عشق در سطح نظری صحبت‌های بسیاری می‌شود. اما تجربه حائز اهمیت است. صوفیان بر این باورند که باید به خود فرصت دهیم تا طعم عشق را بچشیم. مفهوم چشیدن در اینجا حائز اهمیت است. زیرا تنها در این صورت ما کیفیت دگرگون کننده عشق را درک می‌کنیم. بدین علت رومی می‌گوید: «عاشقی پیداست از زاری دل» پس عشق خود را می‌نمایاند بدون آنکه خود را توصیف کند یا نیازی باشد که ما آن را توصیف کنیم. این شوق به دریافت عشق به جوینده توان پیشروی می‌دهد و در عین حال خود این شوق قابل شرح و توصیف نیست زیرا شکل و فرم خاصی ندارد.

رومی می‌گوید: «هر چه گویم عشق را شرح و بیان، چون به عشق آیم خجل باشم از آن» بنابراین کار شاعر صوفی و موسیقی صوفیانه این است که طعم عشق، این طعم بی‌شکل و توصیف ناپذیر یا این زیبایی بی اندام را در دسترس جوینده قرار دهد.

[ادامه نواخت نی وخواندن شعر.]

عاشقی پیداست از زاری دل، نیست بیماری چو بیماری دل، چون قلم اندر، نوشتن می‌شتافت، چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت، چون سخن در، وصف این حالت رسید، هم قلم بشکست، و هم کاغذ درید. 


عالیجناب حال با کسب اجازه از شما پرفسور احمد قرامصطفی محقق برجسته رشته تصوف و استاد تاریخ در دانشگاه مریلند را به حضورتان معرفی می‌کنم. ایشان به اختصار در باره مفاهیم اصلی تصوف صحبت خواهند کرد.

پرفسور احمد قرامصطفی: دکتر کشاورز متشکرم. عالیجناب وهمکاران و مهمانان گرامی نعمت نادری است که بتوان برخی مفاهیم تصوف را برای شما عالیجناب توضیح داد و من مفتخرم که این کار را انجام می‌دهم. بودیسم و تصوف براستی دو اقیانوس وسیع هستند. از آنجا که در این فرصت محدود پرداختن به تمام جنبه‌های تصوف عملی نخواهد بود، توجه شما را به برخی خصوصیات فکری و ممارست‌های صوفیانه‌ای معطوف می‌کنم که به زعم من در اندیشه‌های بودیسم طنین انداخته‌اند. اجازه دهید از موضوع تأکید تصوف بر «خود» یا «منیت» شروع کنم. اغراق‌آمیز نیست اگر بگویم که در بطن تمام تلاش‌های تصوف مقصود اصلی کنترل و اصلاح فرد است. از دیدگاه صوفیان درون هر فردی یک سرشت معنوی وجود دارد که زیر پوششی از دل‌ مشغولی‌های پیش ‌پا افتاده زندگی روزمره پنهان‌ شده و در حالتی راکد و خفته به سر می‌برد. لذا انسان در زندگی اجتماعی روزمره به سمت خودمحوری و خودخواهی تمایل می‌یابد. حال آنکه می‌توان با توجه به نشانه‌های الهی که در اطراف ما وجود دارند، و آنها را مشاهده کرده‌ایم، دل-را بیدار کرد. صوفیان معتقدند که برای رسیدن به این هدف شعر و موسیقی ابزاری بسیار غنی تلقی می‌شوند. هنگامی که دل انسان بیدار شود، معنویت در آن نمو می‌کند و بتدریج جایگزین آن خود سفلی و بی ارزشی می‌شود که ابتدا انسان را زیرسلطه خود گرفته بود. این روند جایگزین شدن نفس با قلب سرشار از معنویت اغلب مانند سفری طولانی و دشوار ترسیم شده است که در طی آن [سالک باید] با دقت و صبوری دل خود را پرورش دهد.

در این سفرصوفی می‌کوشد تا خود اجتماعی و روزمره را بشکند و آن را لایه لایه بشکافد تا دل خود را آشکار کند و سپس بکوشد تا نهال معنویت را در دل خود بکارد [ و به مراقبت از این نهال بپردازد] تا با آن یکی شود. این سیر از خودخواهی تا بی‌خودی، از نفس اماره تا خود برتر و انسان معنوی تهذیب یافته در همه اندیشه‌ها و آداب صوفیانه موضوعی بنیادی است. جالب اینکه صوفی در طی این سفر در گذر از یک مقام به مقام دیگر با حس فروتنی ذاتی عمیق و نوعدوستی خلل ناپذیری با همه موجودات مواجه می‌شود. صوفی با مدد جستن از دلی که معنویت در آن رشد کرده در درون خود همه آثار خودمحوری را می‌زداید. او من خود را به آیینه‌ای تبدیل کرده ‌است که در آن کل وجود خالصانه منعکس می‌شود: که در کلیت وحدت است و همه چیز به هم پیوسته است و در این جستجویی که آن را «زندگی» نامیده‌ایم همه ما با هم یکی هستیم. با پی‌بردن به این امر صوفی تبدیل به خدمتگزار از خودگذشته‌ای می‌شود که برای بهبود وضعیت دیگران می‌کوشد. او جهد می‌کند تا انسان‌ها را از قعر خودخواهی به اوج اتصال هدایت کند. صوفی به حلقه اتصال دهنده یا، به عبارت بهتر، به آیینه‌ای تبدیل می‌شود که پیوستگی همه عالم هستی را باز می‌تاباند. زدایش خودخواهی قفل گنجینه‌های پنهان در قلب انسان، یعنی عشق، شفقت و نوعدوستی را می‌گشاید. صوفی ثروت بدست آمده از این گنجینه را سخاوتمندانه و بی‌ چون و چرا در اختیار دیگران می‌گذارد.

صوفی بعنوان حلقه‌ای نوعدوستانه که همه موجودات را به هم متصل می‌کند در عمق زندگی اجتماعی به‌سر می‌برد. برای او راه گریزی از جامعه به بیابان وجود ندارد و از اجتماع به کنج خلوت یک جماعت محدود نمی‌گریزد. حتی در مواقعی که صوفی برای پالایش روح خود به خلوت با خود نیازمند می‌شود زندگی اجتماعی را بطور مطلق ترک نمی‌کند. این تعهد به جامعه و همزیستی با دیگران ویژگی خاص تصوف است. بدین جهت صوفیان اجتماعات خود را در اطراف مرشدان معروف تشکیل می‌دهند اما از اینکه گروهی خاص و جدا از دیگران برای خود تشکیل دهند خودداری می‌کنند. آنها در جامعه گسترده‌تر شهری یا روستایی مانند افراد عادی اجتماع زندگی می‌کنند. تشکل‌های آنها معمولاً به مراکز اجتماعی تبدیل می‌شود که به جامعه فراگیر اطرافشان همه گونه خدمات اجتماعی اعم از ارائه مواد غذایی و محل سکونت موقت، کمک‌های مادی و معنوی تا مشاوره، گردهمایی اجتماعی، سوادآموزی و سرگرمی‌های سالم و مفید را ارائه می‌دهند.

این حضور صوفیان در بطن جامعه، این غریزه اجتماعی، این حضور فعال صوفی در جامعه نشان تکامل سیر معنوی صوفی است. او نفس خود را مهار نموده و آن را با خود متعالی و معنوی جایگزین کرده و چشمه‌های عشق و شفقت را که از این روحانیت حاصل می‌شود برای خدمت متواضعانه به انواع موجودات به کار می‌برد.

من بر این باورم که این سفر صوفی با آیین‌های اصلی بودیسم که با فصاحت و قدرت در زندگی کاری عالیجناب متجلی شده همخوان است. من مشتاقانه منتظر شنیدن پیشنهادات عالیجناب که شامل پیش‌بینی‌های واقعی است می‌باشم. اما ابتدا اجازه می‌خواهم که سخنران بعد، همکار برجسته و دوست عزیز کارل ارنست را به حضورتان معرفی کنم. همانطور که رئیس دانشکده اشاره کردند ایشان از دانشگاه کارولینای شمالی تشریف آورده‌اند و متخصص مطالعات اسلامی با تمرکز بر غرب و جنوب آسیا می‌باشند. آثاری که از وی منتشر شده عمدتأ به سه بخش قابل تقسیم است: حوزه‌های عام و منتقدانه مطالعات اسلامی،-تصوف-و فرهنگ‌های هندی ـ اسلامی. کارل حضور شما در اینجا باعث افتخار ما‌ است.

کارل ارنست: احمد بسیار متشکرم و حقیقتاً موجب افتخار است که می‌توانم در حضور عالیجناب دالایی لاما پیرامون برخوردهای گذشته و آینده بین آیین‌های هندویی، بودیسم و تصوف صحبت کنم. از این فرصتی که به من داده شده سپاسگزارم. بدون شک کسانی هستند که از دیدگاه شرایط عقیدتی سخت حاکم بر محیط اسلامی که تصوف در آن ظهور نمود امکان تبادل نظر درست بین این سنت‌های معنوی را زیر سؤال می‌برند. در واقع، ممکن است مردم از درگیری‌هایی که بین هندوها و مسلمانان پیش آمده و تاریخ هند، پاکستان و بنگلادش کنونی را مخدوش کرده است آزرده خاطر باشند. چه بسا آنها به واسطه خط [مشی‌های] نادرستی که بین بودایی‌ها ومسلمانان تایلند، سریلانکا و برمه وجود دارد به مشکلات فراوانی دچار شده‌ باشند. فراتر از خاطرات اختلافات مذهبی این حقیقت خاص و ساده نهفته است که در سنت‌های تاریخی هندو، بودیسم و تصوف وفاداری و تابعیت عمیق خاصی بین سلسله آموزگاران و مراکز محلی حاکمیت روحانی وجود دارد که تعیین کننده دیدگاه معنوی میلیون‌ها جوینده حقیقت می‌باشد.

اگرچه دانشمندان اروپایی پیشین حدث می‌زدند که تصوف از آیین هندویی یا بودیسم منشاء گرفته است اما مشکل بتوان این را انکار کرد که بخش بزرگی از آداب تصوف که اساس رابطه مرشد و مرید است به پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، مرتبط می‌شود. چنان که صوفیان قرآن مُنزل را دائماً قرائت می‌کنند تا آن را بر قلب خود نقش کنند. این واقعیت است که غیر مسلمانان سخت مجذوب آن دسته از آموزه‌های تصوف گشته‌اند که آرمان‌های جهانی و آرزوهای روح بشر را در برمی‌گیرد. لذا رامون لیول (Ramon Llull)، متفکر مسیحی قرن سیزدهم، زبان عربی را یاد می‌گیرد و به‌ شیوه صوفیان درباره عشق می‌نویسد. همچنین آبراهام مایمونیدس (Abraham Maimondes) نوه فیلسوف معروف یهودی درباره راه معنوی یا طریق تصوف که به نظر وی با یهودیت هماهنگ است به تفصیل قلم می‌زند.

به علاوه، درقرن‌های گذشته چندین نسل‌ از دانشمندان هندی فارسی-زبان در سمت منشی امپراتوری مغول استخدام می‌شدند و به آنها شعر کلاسیک فارسی آموخته می‌شد. از آنجا که بیشتر ادبیات فارسی سرشار از آموزه‌های تصوف می‌باشد جای شگفتی نیست که بسیاری از این دانشمندان عمیقاً تحت تأثیر بینش عرفانی حافظ، رومی و سایر شاعران قرار می‌گرفتند. شرح رو در رویی‌های بین هندی‌ها و صوفیان و بسیاری از ترجمه‌های آثار سانسکریت به فارسی تحت‌الشعاع درگیری‌های سیاسی که بر تاریخ امروزما غالب شده‌اند قرارگرفته‌اند.اما خوشوقتم بگویم که اخیراً توجه اهل علم دوباره به سمت این برهه‌های چشمگیر تاریخ جلب شده است. اینها نقش‌های مهمی است که نشان دهنده روش شکل‌گیری این تعاملات فرهنگی و معنوی پیچیده است.

در خصوص بودیسم می‌توان گفت که در آینده نزدیک با تصوف مواجه خواهد شد. در گذشته لحظاتی گفتگوی بین تصوف و بودیسم اتفاق افتاد. اگرچه این مواجهه امیدوارکننده بود، اما ناتمام ماند. حکمران مغول، ارغون، مرشد صوفی آسیای صغیر، علاءالدوله سمنانی، را وادار کرد که در مباحثه با راهبان بودایی شرکت کند ـ البته این کار خوش آیند علاءالدوله نبود؛ جالب توجه اینکه ساختار تمرکز فکری که وی به‌وجود آورد و عبارت بود از تجسم ضمنی پیامبران پیشین در ذهن به صورت پیکره‌هایی از نور درون جسم انعکاسی است از آداب روحانی مرسوم در بودیسم ماهایانا (Mahayana).

تعالیم رسمی اسلام از دیرباز بت پرستی را مردود دانسته‌ است. در فارسی کلمه «بت» واژه‌ای مأخوذ از بودا است: اما تفاسیر رمزی متون صوفیانه بت پرستی را به معنی عشق منحصر به «معشوق واقعی» که می‌تواند خدا یا مرشد صوفی باشد، تحسین می‌کنند. در این زمان کوتاه نمی‌توان نتیجه‌ گرفت که چه انگیزه‌هایی بصیرت معنوی هندوها، بوداییان و صوفی‌ها را به هم متصل می‌کند. با اینهمه می‌توان، چنان که دکتر میرجلالی گفتند و عالیجناب هم بدان اشاره نمودند، به این دست یافت که دانش عمیق از روح درونی، همدلی و تشخیص انسان بودن دیگران یکی از مشترکات این سه است. اکنون در برهه‌ای از تاریخ به سر می‌بریم که می‌توانیم بکوشیم تا اشکال امروزه این مراودات معنوی را به تصویر بکشیم. مشتاقانه منتظر شنیدن نظریات عالیجناب درباره این جریان مهم هستم. با سپاس.

عالیجناب دالایی لاما: من یک مرشد صوفی را می‌شناسم که نمیدانم اهل کجاست ولی می‌دانم که در پاریس زندگی می‌کند و در چند مناسبت‌ در گردهمایی‌های بین‌الادیان او را ملاقات کردم. ایشان شخص مسن مؤدبی با ریشی بلند است. یک نکته عجیب اینکه ایشان پسر بسیار جوانی داشت که می‌خواست تحصیل کند، او را به مدت چند ماه به هندوستان فرستاد تا درباره بودیسم مطالعه کند. این کار غیرمتداول است. به نظر می‌رسد که این مرشد مسن به یادگیری بیشتر درباره طرز اندیشه بودیسم بسیار علاقه‌مند بود. این ارتباط شخصی من با صوفی‌ها است.

بعد از جلسات ما ممکن است مردم بگویند که میان برخی رسوم تصوف و بودیسم شباهت‌ زیادی وجود دارد اما من دانش و تجربه چندانی از آیین تصوف نداشته‌ام. لذا وقتیکه گفته شد که نام «صوفی» در فارسی به معنی «دانش» و «شناخت» می‌باشد این نشان می‌دهد که تأکید بر حکمت و تحلیل است. این شبیه یکی از جنبه‌های بودیسم بخصوص در سنت سانسکریت است که از طریق تحلیل و تحقیق موارد روشن‌تر و روشن‌تر می‌شوند. پس جایی که تکیه بر حکمت است نه فقط ایمان، این شباهت به‌ حساب می‌آید. چنین به نظر می‌رسد که در صحبت‌های شما نوعی سطوح متفاوت وجود دارد. در سطحی عمیق‌تر گونه‌ای طبیعت انساندوستانه پاک و در سطح ناخالص‌تر احساسات مخرب وجود دارد.

این نشان می‌دهد که به تحقیق و مطالعه نیاز است و در پی آن به از بین بردن این احساسات منفی. اگر بر حسب طبیعت ما از این احساس‌های منفی درست شده‌ایم پس نخواهیم توانست که خود را از آنها جدا کنیم. این کار بسیار دشواری خواهد بود. پس شما بین سطح عمیق‌تر و ناخالص‌تر تمایزی قائل شده‌اید. با درک عمیق این «من» عمیق‌تر می‌توان احساسات مخرب را کاهش داد یا از میان برد. این هم به طرز تفکر بودایی نزدیک است. شما همچنین به استفاده از تخیل و تجسم اشاره کردید که ما هم در آیین بودایی از آن استفاده می‌کنیم.

وقتیکه از این برنامه مطلع شدم، خیلی مشتاق شدم که بیشتر درباره‌ آن بدانم. دانش من درباره تصوف صفر است اما امروز مطالب تازه‌ای آموختم. البته هنوز هم معلوماتم بسیار اندک است و مطمئن نیستم که چطور پیشنهاد دیگری بدهم. من اساساً معتقدم که تمام سنت‌های مذهبی اصلی روش‌های متفاوتی به‌کار می‌برند. بیشتر ادیان یکتاپرست به ایمان مطلق و تسلیم مطلق به خداوند معتقدند. برای افزایش دادن به عنصر ایمان مفهوم خداوند بعنوان آفریننده شکل گرفت. شما هیچ نیستید مگر یک جزء از آفرینش خداوند. این نوع عقیده قوی خود بخود رویکرد خودمحوری را کاهش می‌دهد. ما بودایی‌ها برای مقابله با این خودمحوری می‌گوییم که هیچ خود مستقلی وجود ندارد. طرز برخوردهای متفاوتی وجود دارد منتهی همه آنها کم و بیش در کاهش رویکرد خودمحوری که اساس خشم، حسادت، بدبینی و سایر احساسات منفی است به یک شکل اثر می‌گذارند. از آنجا که احساس خودخواهی بیش از حد منشاء مشکلات بسیاری است همه ادیان اصلی عشق، شفقت، بردباری و بخشش را آموزش می‌دهند. تمامی ادیانی که در نهایت به وجود خدا اعتقاد دارند خداوند را عشق لایتناهی تعریف می‌کنند و اعتقاد راسخ به عظمت این عشق به ایجاد اشتیاق به عشق ورزیدن و شفقت کمک می‌کند.

ظاهراً این ملاقات بر حکمت تأکید دارد. درشهر ایتاکا رهبر گروه کوچکی، یک آدم واقعاً فوق العاده، اعتقاد داشت همه سنت‌ها بخصوص سنت‌های هندیان باید یکی باشند. او فکر می‌کرد که همه بخش‌های مهم باید همانند یکدیگر باشند و بر اساس این باورمی‌کوشید تا همانندی فلسفه‌های متفاوت را آشکار کند. او به‌ من گفت انجام این کار بسیار مشکل است. یک روز وقتیکه از آشتی دادن همه اختلافات و ضد و نقیض‌های فلسفه‌های گوناگون نزد من گله می‌کرد، از آنجا که با هم دوست نزدیک بودیم، به او گفتم کاری که در پیش گرفته احتمالاً کاری اضافه و غیرضروری است.

همه مرشدان بزرگ بودایی بسیاری از سؤالات و بحث‌ها و جدل‌های بین آنها وسنت‌های قدیمی هندی را مطرح می‌کردند. مرشدی به نام دارماکیرتی (Dharmakirti) می‌خواست فلسفه‌هایی را که بر علیه‌‌شان استدلال می‌کرد بیاموزد. ولی این کار مشکل بود زیرا مفاهیم عمیق‌تر تنها شفاهاً از گورو (معلم) به یک یا دو دستیار مورد اعتماد او منتقل می‌شد. این مفاهیم هرگز نوشته یا برای عامه مردم مطرح نمی‌شدند. با آنکه او برای مدت کوتاهی خدمتکار یک مرشد هندو شده بود ولی به‌ دشواری می‌توانست به این آموزه‌های محرمانه دسترسی پیدا کند. او از همسر گورو کمک خواست و او به گورو گفت که خدمتکارشان بسیار علاقه‌مند است که بیشتر بیاموزد، اما این هم نتیجه نداشت. آنوقت همسر گورو تدبیری به فکرش رسید اینکه دارماکیرتی را زیر تختش پنهان کند و از همسرش سؤال‌هایی بپرسد و دارماکیرتی گوش کند. پس این منطق‌دانان بودایی ابتدا سخت مطالعه می‌کردند و سپس در مباحثات دینی پرسش‌های خود را مطرح می‌نمودند. حتی بوداییان سؤالات بسیاری مطرح و درباره آنها بحث می‌کردند. در نتیجه ما امروزه چهار مکتب فکری اصلی داریم که حتی می‌توانیم آنها را به گروه‌های دیگری تقسیم کنیم. از طریق مباحثه دیدگاه‌های متفاوت مطرح می‌شود. به این دلیل، به دوستم گفتم که این کار دشوار است زیرا همه آن مرشدان بزرگ بودایی با دانش کامل از سنت‌های مختلف قبول کردند که تفاوت‌هایی وجود دارد.

اگر به متون کلاسیک هندو نگاهی بیندازید بسیاری از رهبرانی که حقیقتاً در مباحثه با سایر سنت‌ها متبحر بودند یک قاعده را پذیرفته بودند اینکه شما نمی‌توانید به سادگی مترسکی را در موقعیت دیگری قرار دهید و بعد آن را تکه پاره کنید. آنها برای اینکه از دید انتقاد شونده حق مطلب را ادا کرده باشند آنچه را که مورد مباحثه بود به دقت مطالعه می‌کردند. اینکه این مرشدان آنهمه وقت و انرژی صرف می‌کردند تا نکات مورد نظر فرد مخالفشان را کاملاً بفهمند دلالت بر این دارد که آنها تفاوت‌ها و تمایزها را کاملاً جدی می‌گرفتند. پس تفاوت‌ها وجود دارند و ضرورت ندارد که همه را مثل هم کنیم.

همچنین قبلا گفتم که در آیین بودا نظرات فلسفی متفاوتی وجود دارد که بسیاری از آنها را خود بودا آموزش می‌داد-ـ دیدگاه‌های مختلف از یک آموزگار واحد:-بودا! من به مردم می‌گویم دلیل اینکه بودا این فلسفه‌های متناقض را آموزش داد عدم اطمینان او به تعالیم خود نبود که یک روز چیزی آموزش دهد و روز بعد چیز دیگری، البته که اینطور نبود. مسلماً به این دلیل هم نبود که او سردرگم باشد یا با تدریس نظریه‌های فلسفی مختلف برای شاگردانش ایجاد سردرگمی کند. ابداً! جواب این است لازم بود که به این صورت باشد. در میان مریدان خود بودا مشرب‌های گوناگونی وجود داشت از این رو رویکردهای متفاوتی مورد نیاز بود. در حوزه معنویات رویکردهای متفاوت یعنی دیدگاه‌های فلسفی متفاوت که همه لازمند و همه یک هدف عالی را در نظر دارند که عبارت است از حساس بودن و شفقت داشتن کلّ بشریت. این رویکرد و شیوه فکری من است. تا اینکه بخواهم همه چیز را یکی یا مشابه یکدیگر کنم.

همانطور که این متخصصان تصوف یادآور شدند شباهت‌هایی بین تصوف و بودیسم وجود دارد. اما در بودیسم، در آیین جین و نیز در سنت فلسفی قدیم هندوستان که به فلسفه سامکیا (Samkhya) معروف است-مفهوم آفریدگاری خارج از هستی وجود ندارد ـ ما خود آفریدگار هستیم. آنچه که اتفاق می‌افتد ناشی از اعمال و انگیزه‌های ما است. منتهی باید تمایزی قائل شد. در سنت بودایی سببیت و استناد به اصول سببیت برای شناخت منشاء همه چیز بسیار مهم است، از این رو بین منشاء موجودات ذی‌شعور و موجودات فاقد قوه ادراک ـ اشیاء بی‌جان ـ تمایز وجود دارد. اگرچه ظهور ناشی از علل خاص خود است، در قانون سببیت رنج و لذت را تنها موجوداتی تجربه می‌کنند که قدرت شناخت دارند.

البته در مورد آواز و موسیقی همه سنت‌ها رسوم مشابهی دارند. تجربه شخصی‌مان به ما نشان می‌دهد که اگرچه ممکن است کلمات یکی باشند یا شبیه به هم، اما شیوه بیان یا روش نواختن آنها می‌تواند تاثیرمتفاوتی بر شنونده بگذارد. این هم یک وجه تشابه دیگر است، ولی گاه افراد چنان به موسیقی و آلات موسیقی وابسته می‌شوند که معنای اصلی را فراموش می‌کنند. بسیاری از خانقاه‌های تبتی مراسم را بسیار دوست دارند، چون فرصتی برای استفاده از آلات موسیقی فراهم می‌شود اما آنها هرگز به اندازه کافی به مطالعه توجه نمی‌کنند. در اینگونه مواقع به قول یک مرشد تبتی « شاخه ها را محکم چسبیده‌اند و فراموش کرده‌اند که از ریشه‌ها مراقبت کنند.»

دکتر فاطمه کشاورز: عالیجناب، شما به این نکته اشاره فرمودید ـ و به نظر من هم اشاره بسیار عاقلانه‌ای است ـ که شباهت‌های زیادی وجود دارد و تفاوت‌هایی هم هست و جالب است که به آنها نیز نگاهی بیندازیم مثلاً موسیقی راهی است برای رسیدن به اعماق نه چیزی که انسان را از هدف اصلی دور کند. به عبارت دیگر موسیقی وسیله‌ای است که گشایش قلبی ایجاد می‌کند تا بتوان به تمرکز پرداخت. احتمالاً تمرکز به این شباهت دارد و وسیله‌ای برای سرگرمی و گذراندن وقت نیست بلکه نوعی نیایش است. اما می‌خواهم از شما سؤالی بپرسم، بعنوان یک شاگرد سنت تصوف همیشه چنین می‌اندیشیدم که خدا بخشی از وجود ماست و در واقع مرزی بین ما و او وجود ندارد. آفریننده‌ای خارج از هستی من وجود ندارد، مبداء و منشاء نوری در من است که اگر از آن مراقبت کنم و آن را پرورش دهم آنوقت دیگر مرزی میان من و خدا باقی نخواهد ماند. به نظر من این اغراق آمیز نیست اگر بگوییم که بسیاری از صوفیان همین را به شما می‌گویند که ما در این شکل انسانی زندگی می‌کنیم اما قادریم که در را بگشاییم، آنوقت، قطره‌‌ای می‌شویم که به اقیانوس می‌ریزد، پس دیگر قطره نیست بلکه اقیانوس است. من اینطور فکر می‌کنم...

عالیجناب دالایی لاما: من فکر می‌کنم شما به سطوح مختلف «خود»-ـ یا سطحی عمیق‌تر که در ادبیات بودایی گاه آن را «بودا-سرشت» می‌نامند، یعنی قابلیت ما برای بودا، یا می‌توانیم بگوییم «خدا» شدن، اشاره کردید. اخیراً همراه با دوستان مسیحی در چند سمینار در هند بودیم، یک نفر نوعی برداشت متفاوت داشت، به این صورت که خداوند درون ماست و رفتار ما او را در درونمان بیدار می‌کند. این برای من تازگی داشت. ظاهراً تصوف هم بر این عقیده است که عبادت و اعتقاد به خدا در حقیقت روشی است برای بیدار کردن او. این عقیده به ممارست‌های بودایی بسیار نزدیک است.

پرفسور احمد قرامصطفی: من هم دقیقاً می‌خواستم به این نکته برسم که همه اینها برای این است که لایه‌هایی را آشکار کنیم که از ما پنهان‌اند. به‌عبارتی آنچه را که شما «خود عمیق» مان نامیدید کشف این نکته است که «همه یکی است» و اینکه ما به یکدیگر پیوسته‌ایم. به این دلیل است که عشق، شفقت و از خود گذشتگی از درون ما به بیرون جاری می‌شود. اما باید آن را پرورش دهیم، در این صورت است که می‌توان گفت بله نیایش، آواز و موسیقی به گشودن لایه‌هایی که «خود واقعی» را پنهان کرده‌اند، کمک می‌کند.

مترجم عالیجناب دالایی لاما: استعاره پوست انداختن بسیار شبیه است به آنچه ما در متون بودایی می‌بینیم.

پرفسور احمد قرامصطفی: ... در واقع در تصوف هم [صدای خانمی را می‌شنویم که می‌گوید «مثل پوست کندن پیاز»] گاهی از اعداد استفاده می‌شود برای اینکه به مردم کمک کنند که سختی انجام دادن این کار درک کنند. مثلاً: «هفتاد هزار پرده وجود دارد» یعنی هفتاد هزار پرده مانع است که شما باید لایه لایه آنها را پس بزنید تا بتوانید آن حقیقت پنهان و ژرف را عریان کنید.

مترجم عالیجناب دالایی لاما: در متون بودایی قدیم به هشتاد و چهار هزار نوع مصیبت اشاره می‌شود.

پرفسور احمد قرامصطفی: مصائب شما بیشتر از ماست! [خنده حضار].

عالیجناب دالایی لاما: حتی اعداد یک شباهت محسوب می‌شوند. صادقانه بگویم، اگر به انواع این هشتاد و چهار هزار مصیبت توجه کنید متوجه می‌شوید که این تعداد فقط مصیبت‌های عام است، آنها طبقه‌بندی‌هایی دارند. از جمله بیست ویک هزار مصیبت متعلق است به یک دسته و بیست و یک هزار تا به دسته دیگر [خنده حضار].

پرفسور احمد قرامصطفی: در سیر تصوف هم کاملاً به همین شکل است که مراحل و مقام‌های عالی‌تری وجود دارد که در سر راه هر یک موانعی است و شخص می‌کوشد که در نهایت به معنویت قلبی برسد. وقتیکه به این مرحله ‌رسید دیگر از خود یا موجود خودمحور اثری نیست و چیزی از آن باقی نمی‌ماند. آن قطره‌ای می‌شود که به اقیانوس راه ‌یافته و با آن یکی شده است. من فکر می‌کنم که این کنه مطلب است که....

عالیجناب دالایی لاما: باز هم در رابطه با این همانندی‌ها در متون بودایی به قطره اشاره نشده اما استعاره‌ای درباره جویبارهای مختلف وجود دارد که در یگانگی اقیانوس به یک نقطه مشترک می‌رسند.

پرفسور احمد قرامصطفی: بله بله دقیقاً همینطور است.

دکتر فاطمه کشاورز: عالیجناب آیا در کتاب‌هایتان به اشعار یا حکایت‌های کوتاه هم اشاره می‌کنید؟ کنجکاوم بدانم آیا از شعر برای تمرکز استفاده می‌کنید و اینکه آیا شعر برای شما الهام بخش است، آیا این کار در سنت شما رواج دارد یا نه؟

عالیجناب دالایی لاما: غالباً همه متون و سوره‌های ما به وسیله مرشدان هند دوران باستان نوشته شده ‌است. در واقع ما باید از کودکی آنها را حفظ کنیم و به‌خاطر بسپاریم. امروزه در هنگام تمرکز بعضی از آنها را قرائت می‌کنم و در معنای آنها تفکر می‌کنم. این بسیار بسیار مفید واقع می‌شود. در میان کسانی که آداب آیین بودیسم را به‌جا می‌آورند بعضی‌ها هنگام تمرکز برای ادای برخی از سوره‌های الهام‌بخش از موسیقی استفاده می‌کنند ولی این کار بخشی از رویکرد من نیست.

داستانی راجع به کسی که درعزلت زندگی می‌کرد و آداب این آیین را انجام می‌داد نقل شده است. چند زاهد دیگر هم درنزدیکی او زندگی می‌کردند اما از هم جدا بودند. یکی از این زاهدان سوره یا مناجاتی را با آهنگ می‌خواند و رفته رفته صدایش ضعیف‌تر می‌شد تا اینکه صدا متوقف می‌شد. یکی از این راهبان فکر کرد شاید خواننده خوابش برده. آهسته نزدیک رفت و دید راهبی که می‌خواند در حالت تمرکز کامل است. این نشان می‌دهد که آن راهب از آهنگین ادا کردن سوره‌ها و زمزمه کردن آنها بعنوان راهی برای رسیدن به حالت ذهنی خاص استفاده می‌کرد. وقتیکه به مقصود می‌رسید و در حالت تک جهتی ثبات پیدا می‌کرد صدا به تدریج ضعیف می‌شد، این حالتی است شبیه به «ورای صدا.» وقتیکه صدا هست هوشیاری گوش در حال کار است. زمانی که تمرکز عمیق حاصل می‌شود دیگر پنج اندام حسی فعال نیستند.

پرفسور احمد قرامصطفی: عالیجناب این در آداب صوفیان هم وجود دارد که ما آن را «ذکر» می‌نامیم که نوعی منترا (mantra) است که تکرار می‌شود گاه بصورت آهنگین و گاه غیرآهنگین. بسیاری از صوفیان عقیده دارند که اگر آنها را سرودوار یا به صدای بلند ادا کنید شکل حسی پیدا می‌کنند، اما لازم است که آنها نهادینه شوند، وقتیکه بیشتر آنها را تکرار کنید آنها سرانجام به جزئی از ذهن و قلب شما تبدیل می‌شوند. به طوری که اگر تکرار آنها را متوقف کنید و به ظاهر ساکت به نظر برسید «ذکر»، و مناجات در وجود شما جریان دارد. این معنی به این شکل تعریف می‌شود که گاه در خون یا در روح شخص جریان می‌یابد و دیگر حواس آن را دریافت نمی‌کنند، دیگر صدای آن را نمی‌شنوید و آن را نمی‌بینید، بلکه شخص با مناجات یکی شده است.

عالیجناب دالایی لاما: در سنت هند و تبتی اشکال مختلف از حفظ خواندن وجود دارد. بعضی با صدای بلند خوانده می‌شوند و بعضی زمزمه مانند هستند. برخی هم بدون صدا فقط در ذهن تکرار می‌شوند.

کارل ارنست: باید بگویم در میان صوفیانی که یوگا را مطالعه کرده‌اند، برخی از آنها تکرار بعضی از منتراهای سانسکریت را خیلی شبیه به نام‌هایی که در عربی ذکر می‌شود دانسته‌اند. بنابراین، خواندن این هجاها به نحوی ما را به درونمان مرتبط می‌سازند و سطحی جدید از آگاهی را در درون ما پدید می‌آورند.

دکتر الهه امیدیار میرجلالی: عالیجناب می‌دانم که وقت کمی باقی مانده است، اما وقتیکه شما راجع به آن راهب و تمرکز و تکرارهایی که به تدریج متوقف می‌شد صحبت کردید من به یاد این شعر رومی افتادم که می‌گوید: «غیر نطق و غیر ایما و سجل، صد هزاران ترجمان خیزد ز دل » و اینکه در نهایت می‌توان به آن سطح رسید.

عالیجناب دالایی لاما: اخیراً من با شخصی آشنا شدم که آداب هندو را به‌جا می‌آورد. او زبان انگلیسی را می‌فهمید و به این زبان صحبت می‌کرد. یکی از مریدانش می‌گفت ایشان در بیست و دو سال گذشته در سکوت کامل به ‌سر برده است. بیست و دو سال! چقدر مشکل! ما در برخی از آدابمان برای مدت مشخصی در سکوت کامل به ‌سر می‌بریم. خود من هم گاه این کار را می‌کنم اما حتی یک هفته سکوت هم کار دشواری است. باید سخت مواظب بود وگرنه کلمات همیشه خودشان بیرون می‌پرند!

دکتر الهه امیدیار میرجلالی: عالیجناب وظیفه من است که خاتمه این همایش را اعلام کنم. به من اشاره می‌کنند که وقت تمام شده در حالیکه ما هنوز تشنه مطالب بیشتر درباره این مطالعه تطبیقی هستیم، اما نمی‌خواهیم شما را خسته کنیم. زیرا شما راه طولانی را از هندوستان تا اینجا طی کرده‌اید، تقریباً شانزده ساعت در راه بودید. نمی‌خواهیم بیش از این موجب خستگی شما شویم. با اجازه عالیجناب به نقطه پایان برنامه می‌رسیم.

عالیجناب دالایی لاما: چنین صحبت‌هایی واقعاً عالی است. ما می‌توانیم بطور جدی شباهت‌ها را مطرح کنیم وقتی تفاوت‌ها را پیدا کردیم سعی کنیم بفهمیم هدف اصلی از این رویکردهای متفاوت چیست. این کار بسیار مفید است. همانطور که گفتم به این نتیجه می‌رسیم که هدف مشترک است. ما واقعاً در سطح پژوهشی و آکادمیک به افزایش چنین همایش‌هایی نیاز داریم تا بتوان تفاوت‌ها و شباهت‌ها را بررسی کرد و هدف آنها را دریافت. سپس باید با کسانی که حقیقتاً این آداب را انجام می‌دهند ملاقات کرد. اگرچه حضور آن مرشدی که گفتم بیست و دو سال است که در سکوت به سر می‌برد در اینجا فایده‌ای ندارد.[خنده حضار].

تبتی‌ها و چینی‌ها دوست دارند مجسمه‌های عظیمی مثل مجسمه بودا یا سایر شخصیت‌های برجسته بسازند. سال گذشته یک گروه تبتی مجسمه بزرگی ساخته بودند و از من دعوت کردند که در تقدیس آن شرکت کنم. من شرکت و در باره بودیسم صحبت کردم. من بودایی هستم و بالطبع مجسمه بزرگ بودا مورد احترام من است. درعین‌حال شاید آن پیکره جامد هزاران سال آنجا بماند اما هرگز کلامی نخواهد گفت! [خنده و دست زدن حضار]. پس آدم‌هایی که تمرین سکوت می‌کنند حضورشان بی‌فایده است مگر اینکه معجزه‌ای نشان دهند. به هرترتیب، افرادی که سال‌هاست که این آداب را انجام می‌دهند باید دور هم جمع شوند و تجربیات خود را با هم در میان بگذارند. به نظر من این خیلی مهم است که آنها نشان دهند که همه دارای ظرفیت مشترک هستند و می‌توانند بر یکدیگر تأثیر مشترک داشته باشند.

دکتر الهه امیدیارمیرجلالی: عالیجناب، آنها بطور خصوصی این کار را انجام می‌دهند اما این مسائل را برای عموم مطرح نمی‌کنند زیرا، همانطور که شما اشاره فرمودید، آنچه گفته می‌شود در سطوح متفاوتی درک یا توصیف می‌شود. به علت ترس از سوء تعبیر دیگران آن افراد سکوت می‌کنند و فقط با یکدیگر تبادل فکر و اندیشه می‌کنند. رومی و شمس تبریزی و بسیاری از افراد دیگر مثال‌های خوبی هستند ـ بنابراین بیشتر کسانی که این آداب را انجام می‌دهند، آنها را برای عموم آشکار نمی‌کنند. آنها با زبانی متناقض تعالیمشان را به مردم ارائه می‌دهند. همانطور که درباره بودا فرمودید که او برخی از تعالیمش ضد و نقیض بود، مرشدان صوفی هم این کار را انجام می‌دهند چون معتقدند که در هر جمعی افراد در حد توان خود مسائل را می‌فهمند، و آنچه را که می‌خواهند، یا می‌توانند، از این تعلیمات درمی‌یابند. بنابراین، برای اجتناب از ایجاد سردرگمی در خصوص مفاهیم پیچیده و دشوار، صوفیان فقط با یکدیگر [درباره این مفاهیم] صحبت می‌کنند. در واقع آنها به سطحی از فهم مفاهیم رسیده‌اند که احتمال سوء تفاهم بسیار کم است.

عالیجناب دالایی لاما: در اینصورت لازم نیست که حتماً جلسه‌ای همگانی باشد. حتی گردهم آمدن یک جمع ده یا بیست نفری از افراد متخصص که بتوانند تجربیات واقعی عمیق‌تر خود را با هم مبادله کنند، می‌تواند مفید باشد. این می‌تواند در فهم سنت‌های مختلف مؤثر باشد که بسیار مهم است. اکنون وقت آن رسیده است که در ترویج همسازی دینی همت کنیم تا هماهنگی حقیقی را گسترش دهیم. ما باید ـ نه فقط از طریق گفتارهای علمی و سخنرانی‌های زیبا، بلکه از راه تجربه واقعی معنوی در جهت افزایش احترام و تفاهم متقابل گام برداریم.

اخیراً سعی ‌کردم با یک نفر که آداب هندو را انجام می‌داد ارتباط برقرار کنم. دو ماه پیش در مراسم کومب ملا (Kumbh Mela) شرکت کردم. این مراسم هر دوازده سال یکبار برگزار می‌شود و تقریباً هفتاد میلیون زوار در آن شرکت می‌کنند. من قبلاً در سه مورد شرکت کرده بودم. آخرین مرتبه که می‌خواستم شرکت کنم وضعیت هوا مانع از بلند شدن هواپیمای چارتر از فرودگاه دارامسالا شد. خوب خدا نخواست [خنده حضار]. من پیامی فرستادم و گفتم که مایلم کسانی را که کاملاً برهنه در مراسم شرکت می‌کنند ببینم. شنیده بودم که برخی از این افراد ده‌ها سال در کوهستان‌های پر از برف بدون هیچ پوشاکی به‌سر می‌برند. پس باید تجربیاتی داشته باشند. ما تمرین‌هایی داریم که از طریق آنها در درون خود ایجاد حرارت می‌کنیم. بدون این تمرین‌ها نمی‌توان در برف زنده ماند. خلاصه خیلی دلم می‌خواست این افراد را ملاقات کنم ولی متاسفانه هوا اجازه نداد!

من واقعاً از زحماتی که برای تنظیم این برنامه متقبل شدید قدردانی می‌کنم و امیدوارم که در آینده بیشتر از این گونه جلسات داشته باشیم. نه به منظور تبلیغات بلکه برای درک عمیق‌تر سنت‌های مختلف، تعلیمات واقعی آنها، تأثیراتشان و غیره.

دکتر الهه امیدیارمیرجلالی: گردهمایی امروز یک حرکت تاریخی است و نخستین برنامه از مجموعه اقداماتی است که با راهنمایی عالیجناب صورت خواهد گرفت. امید است که این آغازی باشد برای گفتگوهای صمیمانه بین همه مذاهب. عالیجناب، از حضور شما قدردانی می‌کنیم و از دانشگاه مریلند و همه شرکت کنندگان سپاسگزاریم. همچنین من از حاضرین محترم برای شرکت در این برنامه و بهره بردن از راهنمایی‌های عالیجناب و استفاده از این گفتگو تشکر می‌کنم. انستیتو روشن برای یادبود اولین دیدارمان هدیه‌ای برای تقدیم به عالیجناب تهیه کرده است. شعری خطاطی شده به زبان فارسی است: غیر نطق و غیر ایما و سجل / صدهزاران ترجمان خیزد ز دل.

Top