تشخیص رنج
رنجهایی که تجربه میکنیم بر دو نوعند: رنجهایی که بیدرنگ برای ما انسانها معلوم میشوند و قابل مشاهدهاند و رنجهایی که ما بدون داشتن قدرتهای فراحسی از دیدنشان عاجزیم. دردهایی که با تولد و زایمان همراه است، احساس ناخوشایند بیماریهایی که گاه و بیگاه بروز میکنند، سختیهای سالخوردگی و پیر شدن و وحشت از مرگ همه از رنجهای نوع اول هستند.
برای انسانی معمولی، درد و رنجی که پس از مرگ عارض میشود قابل مشاهده نیست. ممکن است فکر کنیم که بعد از مردن، احتمالاً به صورت یک انسان از نو متولد میشویم. اما این فرض الزاماً درست نیست. هیچ دلیل منطقی ندارد که ما تصور کنیم چنین تحولی روی خواهد داد. این هم درست نیست که فکر کنیم بعد از مرگ هیچ تجدید حیاتی نخواهیم داشت.
دانستن اینکه چه نوع حیات دوبارهای خواهیم داشت بسیار دشوار است و در حال حاضر در حوزه دانش ما نیست. اگر در طول حیات کنونی خود کارمای مثبت بهوجود آوریم، حیات دوباره ما در آینده خود به خود با شادی و خشنوی توأم خواهد بود. برعکس، اگر بیشتر کارمای منفی تولید کنیم، حیات دوباره ما با شادی همراه نخواهد بود بلکه حیاتی در مرتبهای نازل نصیب ما خواهد شد وبا دشواریهای فراوان روبهرو میشویم. این امر قطعی است. تجدید حیات به این صورت عمل میکند. اگر دانهای گندم بکاریم، آنچه سر از خاک بیرون میزند جوانه گندم است. اگر دانهای برنج بکاریم، نشای برنج میروید. به همین ترتیب، با ایجاد کارمای منفی ما دانههایی برای تولد دوباره در یکی از سه مرتبه فرودین حیات کاشتهایم که عبارتند از مخلوقی دوزخی، روحی گرسنه یا یک حیوان.
دوزخ چهار وضعیت یا قلمرو گوناگون (عرصههای عاری از شادی) دارد. این قلمروها خود دارای زیرمجموعههایی هستند و هشت دوزخ سوزان وجود دارد. اولین آنها دوزخ احیاء کننده نام دارد. در این قلمرو درد و رنج تقریبا در کمترین حد است. برای فهم میزان فلاکتی که در این قلمرو تجربه میشود باید گفت درد و رنج کسی که در آتشی بزرگ گرفتار شده است در مقایسه با آنچه موجودات اولین دوزخ سوزان تجربه میکنند بسیار ملایم به نظر میرسد. در هر دوزخی که زیر دوزخ احیاء کننده قرار دارد شدت رنج و بدبختی بیشتر است.
اگرچه ممکن است رنج موجودات دوزخی و ارواح گرسنه برای ما قابل رویت نباشد، رنج حیوانات را میتوانیم به چشم خود ببینیم. اگر از خود میپرسیم که چنانچه به صورت یک جانور از نو به دنیا میآمدیم چه اتفاقی میافتاد، کافی است نگاهی بیندازیم به حیواناتی که در خیابانها هستند و به چارپایانی که دور و بر محل زندگی ما در هند بار میبرند، و از خود بپرسیم که اگر در آن شرایط زندگی میکردیم چه احساسی داشتیم. دارما چیزی است که ما را نهی میکند و مانع از آن میشود تا به درد و رنج موجودات نازل دچار شویم.
تمام چرخه تجدید حیات و هستی که تکرارش مهارناپذیر است (سامسارا) ذات رنج را در خود دارد. دارما چیزی است که ما را از همه رنجهای سامسارایی در امان نگه میدارد. علاوه بر این، دارمای مهایانا، آموزههای محمل بزرگ، نه فقط برای ما بلکه برای تمام موجودات محدود (موجودات ذیشعور) مصونیت ایجاد میکند.
در پیش گرفتن مسیر امن پناه
در آیین بودایی ما مطالب بسیاری راجع به سه گوهر امن – بودا، دارما و سانگا – میشنویم. اولین گوهر دربرگیرنده تمام موجوداتی است که به روشنضمیری کامل رسیدهاند و دارما را میآموزند. شاکیامونی بودا که برای نخستین بار با آموزش چهار حقیقت ناب، چرخه دارما را در واراناسی چرخاند برای ما از همه مهمتر است. از این چهار حقیقت – راههای درست -آخرین حقیقت دارامایی است که باید برای رسیدن به رهایی آن را تمرین کرد. این هدف پناه در مسیر امنی است که گوهر دارما نامیده میشود.
تمرین دارما مستلزم دو چیز است: تشخیص ریشه رنج سامسارایی و از میان بردن این ریشه. ریشه زندگی تکرارشونده چیست؟ میل به خویشتنی که به راستی حاضر است و هستی راستین پدیدهها. ما باید نسبت به این تمایل که باعث و بانی تمام رنجهای ماست، در خود بیزاری ایجاد کنیم. باید به درک و شناختی از پادزهر این میل دست یابیم. این پادزهر خرد (قدرت تشخیص) از خودگذشتگی یا نداشتن هویت است. با شناخت از خودگذشتگی میتوانیم به رهایی از رنج برسیم.
رنجهایی که ما در سامسارا تجربه میکنیم بدون علت پیش نمیآیند. احساسات و نگرشهای مزاحم (وهمها) و کارمایی که از آنها پدید میآید مسبب این رنجها هستند. ریشه تمام احساسات و رویکردهای آزاردهنده میل به چنگ آوردن خویش است. وقتی این موضوع را درک کنیم، درصدد برمیآییم که پادزهر این میل را بهدست آوریم. چرا تا کنون در زنجیره ذهنی خود این پادزهر را نساختهایم؟ چرا از خودگذشتگی را درک نمیکنیم؟ یک دلیل آن این است که به حد کافی از مرگ و ناپایداری آگاه نیستیم.
مرگ و ناپایداری
یگانه پیامد ممکن تولد مرگ است. ما را از مرگ گریزی نیست. هیچ موجود زندهای نیست که حیاتش با مرگ پایان نگیرد. مردم برای جلوگیری از وقوع مرگ راههای گوناگونی را میآزمایند، اما ممانعت از مرگ ناممکن است. هیچ دارویی نمیتواند مرگ را از ما دور کند.
اینکه فقط با خود بیندیشیم: «من خواهم مرد» راه صحیحی برای تأمل درباره مرگ نیست. بدیهی است که همه خواهند مرد، اما صرف اندیشیدن به این واقعیت به انسان قدرت نمیبخشد. این شیوه درستی نیست. به همین ترتیب، صرف اندیشیدن به این واقعیت که ما از هم فرومیپاشیم و میپوسیم و بدنمان میگندد کافی نیست. چیزی که باید درباره آن فکر کنیم این است که چطور مانع سقوط خود شویم.
اگر به ترسی که هنگام مرگ فرا میرسد فکر کنیم و اینکه چطور این ترس را از میان ببریم، تفکر ما درباره مرگ مؤثر خواهد بود. کسانی که در طول عمرشان کارمای منفی زیادی انباشتهاند هنگام مرگ بسیار وحشتزده میشوند. زاری میکنند، اشک بر گونههایشان جاری میشود، آب از دهانشان سرازیر میشود، لباس خود را آلوده میکنند و به کلی از پا درمیآیند. اینها نشانههای روشن رنجی هستند که هنگام مرگ بروز میکند و دلیل آن هم ترس ناشی از کارهای منفی است که در طول حیات انجام دادهایم.
در همین حال اگر در دوران زندگی خود از انجام کارهای منفی پرهیز کنیم، رویارویی با زمان مرگ برای ما بسیار آسان خواهد بود. در این حالت مرگ تجربهای شیرین میشود، مانند تجربه کودکی که به خانه خود و نزد پدر و مادرش بازمیگردد. اگر ما وجودمان را پاک کرده باشیم سعادتمندانه میمیریم. با خودداری از ده شیوه منفی و با پرداختن به اعمالی برخلاف رفتارهای منفی، یعنی با انجام ده عمل سازنده، مرگ ما آسان میشود و درنتیجه لازم نیست که تجدید حیات را در رنج و سختی تجربه کنیم. میتوانیم مطمئن باشیم که در شرایطی به مراتب بهتر از نو زاده خواهیم شد. اگر بذر درختی را بکاریم که خواص طبی و دارویی دارد، صاحب درختی میشویم که نیروی درمانکننده دارد و اگر بذر درختان سمی را بکاریم آنچه برداشت خواهیم کرد میوههایی سمی و مهلک است. اگر در خودآگاهیمان بذر اعمال سازنده را برویانیم، در زندگیهای آینده نیکبخت خواهیم بود. هم از نظر فکری و هم از نظر جسمی سعادتمند خواهیم بود. بر این آموزه اصلی دارما – یعنی پرهیز از اعمال ویرانگر و انجام کارهای سازنده – نه فقط در آیین بودا بلکه در بسیاری از ادیان از جمله در مسیحیت تأکید شده است.
درباره مرگ و ناپایداری زندگی چگونه میاندیشیم؟ همان طور که پیشتر گفته شد اینکه فقط فکر کنیم «من خواهم مرد،» چندان سودمند نیست. بلکه باید فکر کنیم: «اگر من هر یک از ده کار ویرانگر را انجام داده باشم، هنگام مرگ با ترس و رنج فراوانی مواجه خواهم بود و در نتیجه به حیات دوبارهای از بدبختی و فلاکت شدید دچار خواهم شد. اما اگر در طور حیاتم نیروی مثبتی (شایستگی) پدید آورده باشم، هنگام مرگ با ترس و رنج روبهرو نیستم و در موقعیت به مراتب بهتری از نو زاده میشوم.» این شیوه صحیح تأمل درباره مرگ است.
لازم نیست که چنین تأمل و تعمقی صرفاً اندوهناک و بدبینانه باشد و مثلا با خود بگوییم: «من قرار است بمیرم و هیچ کاری هم نمیتوان کرد.» بلکه باید به این فکر کنیم که وقتی بمیریم چه اتفاقی میافتد. میتوانیم از خود بپرسیم: «بعد از مرگ به کجا میروم؟ چه هدفها و انگیزههایی را بهوجود آوردهام؟ آیا میتوانم کاری کنم که مرگم تجربهای خوشایند باشد؟ چگونه؟ آیا میتوانم در حیات آیندهام شادمانی بیشتری داشته باشم؟ چگونه؟»
وقتی به زندگیهای آینده میاندیشیم باید به یاد داشته باشیم که در سامسارا جایی مطمئن وجود ندارد. جسم ما هر گونه که باشد سرانجام از میان خواهیم رفت. در تاریخ میخوانیم که بعضی افراد صد سال و یا حتی هزار سال زندگی کردهاند. این داستانها هر چقدرهم که شگفتآور و جالب باشند، موردی یافت نمیشود که کسی را از مرگ گریزی بوده باشد. هر جسم سامسارایی که به ما تعلق دارد طعمه مرگ خواهد شد.
جایی هم نیست که برای فرار از مرگ به آن پناه ببریم. وقتی زمان مرگ فرا برسد، هر جا که باشیم باید بمیریم. در این مورد هیچ دارو، منترا یا عملی مؤثر نیست. ممکن است با عملهای جراحی بعضی بیماریها را در بدن خود درمان کنیم، اما هیچ عملی نیست که مانع از آمدن مرگ شود.
تولد دوباره ما از هر نوع که باشد دستخوش مرگ خواهد شد. این روند همواره ادامه دارد. اگر درباره تأثیر بلندمدت اعمال خود و اینکه چگونه روند تولد، حیات، مرگ و تولد دوباره همواره ادامه دارد فکر کنیم، این اندیشه کمک میکند که کارمای مثبت فراوانی بهوجود آوریم.
اگرچه ما گاهی برای انجام دارما برنامه ریزی میکنیم، معمولا تحقق آن را به فردا یا روزهای بعد موکول میکنیم. در حالیکه هیچیک از ما نمیداند کی خواهد مرد. اگر تضمینی وجود داشت که ما بطور حتم تا صد سال زنده خواهیم بود آن وقت فرصت کافی داشتیم که برای تحقق دارما برنامه ریزی کنیم. اما هیچ یقینی وجود ندارد که ما کی خواهیم مرد. بنابراین به تعویق انداختن عمل به دارما احمقانه است. بعضی انسانها حتی از رحم مادر متولد نشده میمیرند، بعضی در خردسالی و پیش از آنکه راه رفتن را بیاموزند میمیرند. بر کسی معلوم نیست که عمرش طولانی خواهد بود یا کوتاه.
جسم ما بسیار شکننده است. اگر از سنگ یا آهن ساخته شده بودیم، شاید میشد احساس پایداری و ماندگاری کرد. اما اگر دقت کنیم میبینیم که جسم انسانی ما بسیار ضعیف است. خیلی راحت ممکن است یک جای کار عیب پیدا کند. بدن ما مثل ساعت مچی ظریفی است که از قطعات ریز و شکننده بیشمار تشکیل شده است. نمیتوان به آن اعتماد کرد. عوامل و شرایطی که ممکن است باعث مرگ ما بشوند بسیارند: غذای مسموم، نیش یک حشره کوچک یا حتی فرورفتن یک خار سمی در گوشت تنمان. همین چیزهای جزئی چه بسا ما را بکشد. همین غذا و مایعی که میخوریم و مینوشیم تا زنده بمانیم ممکن است عامل مرگ ما بشوند. به هیچ رو مشخص نیست که ما چه وقت و تحت چه شرایطی خواهیم مرد.
حتی اگر مطمئن باشیم که صد سال عمر خواهیم کرد، میبینیم که سالهای بسیاری از همان صد سال به سرعت سپری شده و ما هیچ دستاوردی نداشتهایم. نزدیک شدن ما به مرگ مانند نزدیک شدن مسافری به خواب رفته در کوپه قطار به مقصد است، ما پیوسته به مقصد نزدیکتر و نزدیکتر میشویم، اما از این حرکت مداوم آگاه نیستیم. برای توقف این روند کار چندانی از ما برنمیآید. بلکه همواره هر چه بیشتر به مرگ نزدیک میشویم.
هر چقدر که در طول زندگی پول، جواهر، املاک و لباس اندوخته باشیم، هنگام مرگ هیچکدام اینها تاثیری نخواهد داشت. وقتیکه میمیریم دست خالی از این جهان میرویم. حتی کوچکترین شیئی را نمیتوانیم با خود ببریم. جسم خود را هم باید در این جهان به جا بگذاریم. جسم و ذهن از هم جدا میشوند و جریان ذهن به خودی خود تداوم مییابد. نه فقط نمیتوانیم هیچیک از متعلقاتمان را با خود ببریم بلکه حتی از بردن جسم خود عاجزیم.
کارما
پس از مرگ چه چیز هشیاری را همراهی میکند؟ وقتیکه ناگزیریم جسم خود، دوستانمان و همه متعلقات خود را به جا بگذاریم و برویم، آیا یاریرسانی یا چیزی هست که هشیاری ما را در زندگی آینده همراهی کند؟
یک چیز هست که پس از مرگ هم با هشیاری همراه خواهد بود: میراث کارمایی (دانههای کاشته شده) که ما در طول عمر ساخته و پرداختهایم. اگر در آن مدت یکی از ده عمل منفی کارمایی را انجام داده باشیم، میراث کارمایی یا بدهی کارمایی با زنجیره ذهنی ما در زندگیهای آیندهمان همراه خواهد شد. با کشتن موجودات دیگر، دزدی اموال دیگران یا رفتارهای جنسی نامشروع میراث کارمایی منفی این اعمال مخرب جسمی بر زنجیره ذهن من جای میگیرد. با دروغگویی، تهمت زدن به دیگران و نفاق افکنی، رنجاندن دیگران با کلام، یا گفتن حرفهای بیاساس بدهی کارمایی منفی ایجاد میشود که در لحظه مرگ با ما همراه خواهد شد. اگر افکار آزمندانه زیادی داشته و اغلب در حسرت داراییهای دیگران بودهایم، اگر بدخواه دیگران بوده و آرزو داشتهایم که به آنها گزندی برسد یا اتفاق بدی برایشان روی دهد یا اگر از موضعی خصمانه و مغرضانه با خود گفتهایم «هیچ زندگی گذشته و آیندهای وجود ندارد»، «هیچ علت و معلولی در کار نیست» و «مسیر امنی برای رسیدن به پناه در کار نیست» این رفتارهای ویرانگر ذهن میراث کارمایی منفی ایجاد میکنند که با ذهن ما همسفر میشوند و آن را به سوی تولدهای دیگر هدایت میکنند.
خلاف این روند هم صادق است. اگر کارهای مثبت انجام داده باشیم و از ایجاد میراث کارمایی منفی پرهیز کرده باشیم، میراث کارمایی مثبت این رفتارها با زنجیره ذهن ما همراه میشود و شرایط بهتری را برای زندگیهای آیندهمان فراهم میسازد.
ما وقتی به موقعیتی که در آن قرار داریم فکر میکنیم، مصمم هستیم که به هر شکل ممکن کارمای مثبت به وجود آوریم و کارمای منفی را از میان ببریم. باید بکوشیم که تا حد ممکن خود را از این میراث منفی پاکیزه کنیم و حتی کوچکترین بدهی کارمایی به جا نگذاریم که مجبور شویم در زندگی بعدی تاوان آن را بدهیم.
باید ببینیم که در چهارچوب قانون علت و معلول چه واکنشهایی به اعمال ما پدید خواهد آمد. بعنوان مثال، میگویند شخصی ویژگیهای خوب زیادی داشت، اما زبانش تند بود. یک بار به یک نفر دیگر گفت: «تو مثل سگ حرف میزنی.» به همین دلیل خود این فرد پانصد بار در کالبد سگ تجدید حیات یافت. پس میبینیم که حتی یک عمل کوچک ممکن است پیامدی سنگین داشته باشد.
به همین ترتیب، یک کار کوچک مثبت هم ممکن است نتیجهای عظیم داشته باشد. میگویند کودکی پیشکش ناچیزی به بودا داد و برای همین کارش در زندگی بعدی خود پادشاه آشکوکا شد که هزارها بنای بودایی ایجاد کرد و کارهای ارزشمند بیشماری انجام داد.
انکارنفس و شفقت
یک راه مؤثر برای تضمین نیکبختی و شادی این است که درباره انواع گوناگون اعمال ویرانگری که از ما سر زده است و نیز پیامدهای آنها فکر کنیم. اگر به رنجی بیندیشیم که به دلیل منفی بودنمان در انتظار ماست و از این رو مصمم شویم که خود را از چنگ چنین فلاکتی دور نگه داریم زمینه را برای پیدایش آنچه «انکار نفس» خوانده میشود فراهم کردهایم.
آشنایی با این نوع تفکر خود نوعی مدیتیشن است. نخست باید متوجه رنجی باشیم که بر اثر منفی بودن در انتظار ما خواهد بود. بعد باید دامنه این توجه و هشیاری را به تمام موجودات زنده تعمیم دهیم. باید این نکته را در نظر بگیریم که هیچ موجودی خواهان این نیست که درد و رنجی متحمل شود، با این حال موجودات اسیر مشقت و سختی میشوند. این نوع تفکر ما را به سوی شفقت هدایت میکند. اگر میل به رهایی از همه رنجها را در خود به وجود نیاوریم، چطور میتوانیم این میل را در دیگران ایجاد کنیم که از رنج های خود رها شوند؟ ما میتوانیم به تمام رنج های خود پایان دهیم، اما این در نهایت سودمند نیست. باید این میل را در تمام موجودات زنده که آنها هم در آرزوی شادی و خشنودی هستند ایجاد کنیم. میتوانیم ذهن خود را تعلیم دهیم و این خواسته را در آن ایجاد کنیم که همه بطور کامل از درد و رنج رها باشند. این تفکر تفکری به مراتب فراگیرتر و سودمندتر است.
چرا باید نگران دیگر موجودات زنده باشیم؟ چون ما بسیار مدیون دیگرانیم. بعنوان مثال، شیری که مینوشیم ناشی از مهر گاوها و بوفالوهاست، لباسهای گرمی که ما را از سرما و باد در امان نگه میدارند از پشم گوسفند و بز و حیوانات دیگر تهیه شدهاند. اینها فقط چند مورد از مواردی است که ضرورت یافتن راهی برای برطرف کردن درد و رنج دیگران را به ما نشان میدهد.
صرف نظر از نوع تمرینی که انجام میدهیم – ذکر منترا یا هر نوع مدیتیشن باید همیشه پیش خود فکر کنیم: «باشد که خیر این کار به تمام موجودات محدود برسد.» این فکر خود به خود برای ما نیز خیر به همراه میآورد. نمونههای عینی این را در زندگی روزمره شاهد هستیم. بعنوان مثال، کسی که بسیار خودخواه است و همیشه فقط منفعت خود را میجوید هیچگاه محبوب نیست. برعکس کسی که مهربان است و همیشه به فکر یاری به دیگران است معمولا محبوب است و دیگران دوستش دارند.
اندیشهای که باید در زنجیره ذهنی ما شکل بگیرد این است: «باشد که همه شاد باشند و هیچکس رنج نکشد.» ما باید با یادآوری مکرر این فکر آن را ضمیمه تفکر خود کنیم. این بسیار سودمند خواهد بود. کسانی که در گذشته این نوع تفکر را در خود پرورش دادهاند اکنون بوداهایی بزرگ، بودهیساتواها یا قدیس هستند؛ همه مردان یا زنان به راستی بزرگ جهان کار خود را بر مبنای این تفکر بنا کردهاند. چه عالی خواهد بود اگر بتوانیم خودمان این تفکر را ایجاد کنیم.
کارمای آسیب رساندن به دیگران برای حفظ عزیزان خود
آیا توصیه میشود که وقتی کسی قصد آسیب رساندن به ما را دارد از خود دفاع نکنیم؟
این پرسش باب موضوعی بسیار وسیع را باز میکند. اگر کسی با یک چماق یا چوب به سر شما بکوبد، بهترین واکنش این است که فکر کنید این اتفاق به دلیل اعمال منفی گذشته شما برایتان پیش آمده است. به این فکر کنید که چگونه این شخص با کارش اجازه میدهد این میراث کارمایی خاص اکنون و نه زمانی در آینده به عمل درآید. باید شاکر باشید که او این بدهی کارمایی را از زنجیره ذهنی شما برداشته است.
اگر کسی به همسر یا فرزند من که تحت حمایت من قرار دارند حمله کند چه؟ از آنها دفاع کنم؟ اگر چنین کنم کارم عملی منفی است؟
همان طور که وظیفه و مسئولیت شما ایجاب میکند از همسر و فرزند خود دفاع کنید، باید بکوشید این کار را با نهایت مهارت انجام بدهید. باید هوشمند باشید. بهترین کار این است که از آنها محافظت کنید بدون آن که به حمله کننده آسیب بزنید. به عبارت دیگر باید برای محافظت از آنها روشی پیدا کنید که باعث لطمه به دیگران نشود.
او میتواند به فرزندان من آسیب برساند، اما من نمیتوانم به او لطمه بزنم؟ آیا این وظیفه ما نیست که از فرزندان خود در برابر اعمال وحشیانه و خشن دفاع کنیم؟ آیا فقط باید جان خود را فدا کنیم؟
برای رویارویی ماهرانه با این موقعیت باید شهامت زیادی داشته باشید. داستانی درباره زندگی پیشین بودا از این قرار است که او دریانورد بود و همراه با پانصد نفر دیگر به جست وجوی گنجی مدفون به دریا رفت. در میان این افراد مردی بسیار طماع بود که میخواست تمام جواهرات را خودش تصاحب کند و به همین دلیل نقشهای برای قتل پانصد نفر دیگر تدارک دیده بود. بودهیساتوا (شاکیامونی بودا در زندگی پیشینش) از قصد مرد آگاه بود و فکر کرد که درست نیست اجازه دهد چنین اتفاقی روی دهد و یک تن پانصد نفر را بکشد. از این رو تدبیری شجاعانه اندیشید تا برای نجات پانصد نفر آن مرد را بکشد و حاضر شد تمام مسئولیت قتل را به عهده بگیرد. اگر شما داوطلبانه بپذیرید که برای نجات جان دیگران از نو در دوزخ زاده شوید شخصیتی بسیار شجاع دارید. در این صورت میتوانید همان طور که بودا عمل کرد چنین کاری را انجام بدهید.
تحت شرایطی که گفتید آیا کشتن دیگری همچنان عملی منفی محسوب میشود؟
ناگارجونا در اثر خود با عنوان نامهای به یک دوست نوشته است که اگر کسی به بهانه حفاظت از پدر و مادر، فرزندان، آیین بودایی یا سه گوهر امن مرتکب عملی منفی بشود باید عواقب کار خود را ببیند. تفاوت موضوع در این است که آیا شما از عواقب کار خود مطلع هستید یا نه و اینکه آیا با از خودگذشتگی حاضرید برای حمایت از همسر و فرزندتان این عواقب را بپذیرید یا خیر. اگر شما به دشمن آسیب برسانید، حیات دوبارهای توأم با درد و رنج در انتظارتان است. اما باید آماده رویارویی با پیامد کار خود باشید و به خود بگویید: «من این رنج را میپذیرم و به جان میخرم تا همسر و فرزندم رنج نکشند.»
پس بر اساس آیین بودایی این کار همچنان عملی منفی است؟
محافظت از همسر و فرزند کاری مثبت و سازنده است، اما آسیب زدن به دشمن منفی و ویرانگر است. شما باید برای پذیرش پیامدهای هر دو عمل آماده باشید.