نقش رینپوچه بعنوان کمک مربی دالایی لاما
تسِنژاب سرکونگ رینپوچه مردی درشت اندام بود ـ راهبی با سر تراشیده، ردای قرمز و صورتی با چینهای عمیق که سن او را بیش از آنچه بود مینمایاند. رفتار متواضعانه، منش عاقلانه و طنز ظریفی که بهکار میبرد او را به حکمای قصههای پریان شبیه میکرد. این صفات ایشان از چشم غربیانی که با او آشنا میشدند دور نمیماند. برای مثال، به محض اینکه تولید کنندگان فیلم جنگ ستارگان ایشان را در دارامسالا دیدند تصمیم گرفتند از ایشان بعنوان الگوی شخصیت بودا، راهنمای معنوی حماسه، در فیلمشان استفاده کنند. رینپوچه هرگز فیلم را ندید، ولی اگر میدید بدون شک کاریکاتور کذایی برایش سرگرم کننده میبود .به هر حال، بارزترین صفت رینپوچه نوع ارتباط او با دالایی لاما بود.
دالایی لاما رهبر موقت روحانی تبت است. سلسله جانشینان از طریق حلول ادامه مییابد. پس از درگذشت دالایی لاما نزدیکترین افراد به او طی مراحلی پیچیده به جستجوی محلی میپردازند که او به صورت کودک بار دیگر متولد شده است و او را در جایگاه دالایی لاما مینشانند. پس از آن، هر دالایی لامای جدیدی بهترین علوم موجود را از با صلاحیتترین استادان دریافت میکند. این گروه معلمان خاص مشتمل بر یک استاد ارشد، یک استاد جوان و هفت تسِنژاب معروف به «دستیار استاد» است.
بودیسم تبتی از چهار سنت اصلی تشکیل شده است که از نسلهای مختلف از هندوستان به تبت منتقل شدهاند ولی تناقض قابل توجهی در آموزههای بنیانی آنها وجود ندارد. هر نُه مربی اصلی دالایی لاما به سنت گلوگ (Gelug) که بزرگترین این سنتها است، تعلق دارند. دالایی لاما پس از اتمام تحصیلات مقدماتی، نزد استادان سه سنت دیگر، یعنی نیئنگما (Nyingma)، کاگیو (Kagyu) و ساکیا (Sakya) هم آموزش میبیند. هر یک از این هفت تسِنژاب، از یکی از هفت صومعه اصلی گلوگ در نزدیکی لهاسا، پایتخت تبت، میآیند. آنها بر اساس دانش،[توانایی] تحقق تمرکز و مهمتر از همه، رشد شخصیتشان انتخاب میشوند. سرکونگ رینپوچه تسِنژابی بود که از طرف صومعه گاندن جنگتسی (Ganden Jangtsey)، صومعهای که تسونگکاپا (Tsongkapa) مؤسس سنت گلوگ بنیان نهاده بود. او سی و چهار سال داشت و در سال ۱۹۴۸، زمانی که دالایی لاما سیزده ساله بود، به این سمت منصوب شد. او تنها فرد از هفت تسِنژابی بود که موفق شد پس از تبعید عالیجناب در سال ۱۹۵۹ به هند، به ایشان بپیوندد.
موضوعاتی که رینپوچه در آنها تخصص دارد
رینپوچه تا زمان درگذشتش، در سال ۱۹۸۳، ابتدا در لهاسا و سپس در دارامسالا، صادقانه به عالیجناب خدمت میکرد. وظیفه اصلی او این بود که در تمام جلسات درس عالیجناب حضور یابد و سپس با ایشان مباحثه کند تا اطمینان یابد که وی مطالب را درست درک کرده است. در واقع، خود عالیجناب اصرار داشتند که رینپوچه در همه جلسات درس با ایشان همراه باشد تا حداقل یک لامای دیگر در تمام گستره این تحصیل و تعلیم با او شریک شده باشد. بنابراین، رینپوچه، مانند عالیجناب، در هر چهار سنت تبتی استاد بود. او در دو بخش اصلی تعلیمات بودایی سوترا(sutra) و تنترا(tantra) تخصص داشت. سوتراها آموزهها و تعلیمات اصولی را منتقل میکنند و تنتراها حاوی ژرفترین روشهای تحول فردی هستند.-
رینپوچه همچنین در علم و هنر سنتی بودایی دانش بسیار اندوخته بود. به عنوان مثال، او دراندازه گیری و ساختن آثار دو بعدی یا سه بعدی نمادین معروف به نظمهای جهانی یا ماندالا (mandala) که در آداب سنتی تنتریک (tantric) استفاده میشد، و ساختن انواع بناهای یادبود، معروف به ستوپا (stupa ، گنبد مقبره های)، که برای نگهداری یادبودهای مقدس ساخته میشدند، تخصص داشت. بعلاوه، او در شعر، سرایش و دستور زبان تبتی استاد بود. سبک تدریس او که آمیخته با متانت و حساسیت بود، به جزئیات فنی تعادلی زیبا میبخشید.
سرکونگ رینپوچه در نوعی از پیشگویی تبتی به نام مو (mo) تبحر داشت. در این سیستم، فرد وارد مرحله فشردهای از تمرکز میشود و در زمانهای متعدد سه عدد تاس را با هم میریزد و با تفسیر نتایج، به افراد در تصمیم گیریهای دشوار کمک میکند. بعلاوه او علم ستاره شناسی تبتی را میدانست. لازمه این علم تسلط بر فورمولهای پیچیده ریاضی برای اندازه گرفتن موضع ستارهها است. اگر چه باید افزود که او همیشه با این موضوعات رمزآمیز بطرزی عملی و بسیار متواضعانه برخورد میکرد. بهکار بردن این فنون کمک جانبی تلقی میشود و نباید به جای قضاوت معقولانه بهکار رود.
فروتنی رینپوچه دراین خصوص که مدرس دالایی لاماست
برغم سمت رسمی مهم و وسعت دانشی که داشت، رینپوچه همیشه متواضع بود. با وجود آنکه او در واقع یکی از معلمان اصلی عالیجناب ـ بخصوص در زمینه کالاچاکرا (دورههای زمانی) بود، این یکی از پیچیدهترین سیستمهای تنترا است، و با وجود آنکه بسیاری از تنتراهای توانبخشی را به شاگردان ممتاز خود منتقل کرد، هرگز دوست نداشت که او را «دستیار استاد» خطاب کنند کلمهای که در زبان انگلیسی متداول است. خواست او این بود که برای نامیدنش از عنوان تسِنژاب به معنی «خادم مباحثات» استفاده شود. اما سرانجام رضایت داد که او را « استاد همکارمباحثه» بنامیم.
سرکونگ رینپوچه هم به صورت رسمی و هم غیر رسمی به عالیجناب خدمت میکرد. بعنوان مثال، عالیجناب غالباً آداب خاص تمرکز و مراسم آیینی پوجا (puja) را برای بهبود شرایط همه مردم دنیا، بطورعام، و برای هموطنان خود بطور خاص، اجرا میکرد. برخی از این مراسم را بطور خصوصی، بعضی را به اتفاق چند راهب برگزیده و بعضی دیگر را با شرکت جمعیتی عظیم انجام میدهد. عالیجناب معمولاً از رینپوچه درخواست میکرد که در این مراسم با او همراه شود یا اگر عالیجناب درگیر کارهای دیگر بود او به نیابت از وی این مراسم را اجرا میکرد. علاوه بر آن هنگامیکه عالیجناب تدریس میکرد، رینپوچه در سمت راست او مینشست و اگر ایشان به واژهای نیاز داشت در اختیارشان میگذاشت یا به درخواست عالیجناب برخی پرسشها و تردیدها را پاسخ میداد. وقتی شرم حضور مانع میشد تا افراد آنچه را که آموخته بودند، یا نسبشان را مستقیماً با عالیجناب در میان بگذارند، آنها را برای رینپوچه بازگو میکردند. آنوقت رینپوچه مثل یک کانال روحانی آنها را به سمت عالیجناب هدایت میکرد.
مهارتهای سیاستمدارانه
عالیجناب اغلب ارائه خط مشیهایش را به صومعهها و عموم مردم به عهده سرکونگ رینپوچه میگذاشت. درواقع رینپوچه مشاور و وکیل عالیجناب محسوب میشد. زیرا رینپوچه در امور سیاست مذهبی و غیر مذهبی خبره بود. او اغلب برای حل اختلافات منطقهای میانجی میشد و کارمندان عالیجناب را در زمینه تشریفات و رسوم محلی مناطقی که با آنها آشنا بود راهنمایی میکرد.
شوخ طبعی توأم با صمیمیت مهارتهای سیاسی وی را غنیتر میکرد. اغلب مواقع افراد میآمدند تا برای او لطیفه یا داستانهای خنده دار تعریف کنند. زیرا او هم میخندید و از آنها قدردانی میکرد و هم آنها را به شیوهای جالب برای دیگران تعریف میکرد. طوری تمام بدنش از خنده میلرزید که شادی را به همه اطرافیانش منتقل میکرد. این ترکیب درایت هوشمندانه و شوخ طبعی که از صمیم قلب داشت او را نزد همه افردی که ملاقات میکرد عزیز میداشت.
بازسازی صومعهها و تعلیم واسطه [احضار ارواح] برای ایالت اوراسل
بسیاری از معابد و صومعههای تبتی که در اثر حمله چینیها در تبت منهدم شده بودند در هند ساخته شد و رینپوچه در این امر نقش مهمی ایفاء کرد. او با تدریس و توان بخشیدن [به دیگران] این کار را به انجام رساند تا این معابد بار دیگر بتوانند آداب سنتی خود را از سربگیرند. این بخصوص در مورد دو صومعه پیشگوییهای دولتی نچونگ (Nechung) و گادونگ (Gadong) که او در تمام عمر رابطه نزدیک خود را با آنها حفظ نمود، صدق میکرد. درست به همان شکلی که رینپوچه برای عالیجناب نقش مشاور اصلی در امور انسانی را ایفاء میکرد، معبدهای دولتی در حکم مشاوران دالایی لاما در زمینه امور ماوراء الطبیعه سنتی میباشند. آنها از طریق یک واسط (medium) در حالت غیرهوشیار با او صحبت میکنند. رینپوچه بر تعلیم روحانی واسطها نظارت میکرد تا به کانالهای پاکی برای خرد برتر تبدیل شوند.
رینپوجه هرگز از تحمل سختی در راه دریافت یا اشاعه تعالیم بودا اجتناب نمیکرد. برای مثال یک سال گرمای شدید تابستان بوده گایا (Bodh Gaya) را تحمل کرد تا تعالیم رینپوچه کونو لاما (Kunu Lama Rinpoche) را در باره کالاچاکرا دریافت کند. این مربی عزیز، اهل کینائور (Kinnaur) منطقه فرهنگی تبتی است که در سمتی از هیمالیا واقع شده که به جانب هند است. او تنها استاد زنده علوم عصر جدید است که تبتیها بعنوان بودیساتوا (bodhisattava) میشناسند. بودیساتوا کسی است که کاملاً از خود گذشته و زندگی خود را برای نیل به روشنضمیری اختصاص داده است تا به دیگران منفعت رساند. بوده گایا محل مقدسی است که بودا در آنجا زیر درختٍ بودهی به روشنضمیری نائل گردید. این محل در گرمترین و فقیرترین منطقه هندوستان قرار دارد. در تابستان دمای هوا به ۱۲۰ درجه فارنهایت، حدود ۵۰ درجه سانتیگراد، میرسد. با توجه به این که در این منطقه برق مکرراً قطع میشود و این همراه است با کمبود آب و نبود شرایط مناسب برای خنک کردن هوا، اقامت در آنجا میتواند آزمایش دشواری محسوب شود. کونو لاما اغلب در آنجا در یک اطاق محقر بیپنجره و بدون بادبزن زندگی میکرد.
اصلاح بودیسم در دره هیمالایان اسپیتی
رینپوچه، به منظور تدریس، مسافرتهای متعددی به هند و نپال کرد و دو بار به اروپای غربی و امریکای شمالی رفت. علیرغم آنکه او غالباً از مراکز بزرگ دیدن میکرد، اما همیشه مکانهای کوچکتر و دور افتادهتری را که معلمان در آنجا کم بودند و دیگران رغبتی به بازدیدشان نشان نمیدادند ترجیح میداد. بطور مثال، گاه سوار بر گاو کوهی میشد تا به ناحیه مرزی بین هند و تبت سفر کند و در آنجا به سربازان گروهان تبتی ارتش هندوستان درس دهد. او بدون توجه به سختی این کار در ارتفاعات بلند کوهستان در چادر اقامت میکرد.
از میان تمام این نواحی مرزی، رینپوچه رابطه خاصی با اسپیتی (Spiti)، درهای واقع در ارتفاعات هیمالیای هندوستان، مجاور کینائور، داشت جایی که بهدنیا آمده بود و در آنجا نیز درگذشت. هزار سال پیش از این، این ناحیه خشک پوشیده با خاک در تبت قرار داشت و مرکز تجدید حیات بودیسم بود. اما اخیراً معیارها عوض شدهاند و برخلاف یک هزاره پیش، راهبان پیمان وفاداری به تجرد و امتناع و اجتناب از الکل را فراموش کردهاند. آنها تعلیمات واقعی بودا را کاملاً نمیآموختند و به آنها عمل نمیکردند.
رینپوچه در خلال پنج دیدارش از این دره، کوشید تا تحول تازهای ایجاد کند. او با تجدید وقف کهنترین معبد اسپیتی، به نام تابو گونپا (Tabo Gonpa) و تفویض توانبخشی و اجرای انتقال شفاهی سنتهای آیینی به راهبان، این کار را به انجام رساند. او مربیان معنوی ورزیدهای به محل اعزام و مدرسهای برای کودکان این منطقه تأسیس کرد و بالاخره در سال ۱۹۸۳، رینپوچه شرایطی فراهم کرد تا از عالیجناب دالایی لاما دعوت شود که مراسم پیوستن به کالاچاکرا را در تابو (Tabo) اجرا کنند. انتقال مفاهیم و تعلیمات کالاچاکرا از هند به تبت، حادثه تاریخی مهمی بود که در سال ۱۰۲۷ میلادی اتفاق افتاد، زیرا پس از یک دوره طولانی سردرگمی، برقراری مجدد بودیسم را به دنبال داشت. رینپوچه امیدوار بود که این توان بخشی به نیل به همان هدف بینجامد.
اهداء قربانیهای بسیار به صومعهها
سرکونگ رینپوچه حامی دانشپروری بود. برای نمونه، همه پیشکشهایی که در اسپیتی دریافت مینمود، عیناً آن را به صومعه اهداء میکرد. در نتیجه این موقوفات سخاوتمندانه، تابو گونپا هم توانست فستیوالهای سالانه نیایش را آغاز کند که درطی آنها مردم محلی گرد هم آمده و به مدت سه روز مناجات ام مانی پادمه هوم(om mani padme hum) را تکرار میکنند. این هجاهای مقدس (منترا) ها، با آوالوکیتشوارا (Avalokiteshvara) که در پیکره بودا (یدام yidam) تجسم یافته و منشاء شفقت است و همه پیروان بودیسم تبتی به آن ارادت خاص دارند مرتبطند. خواندن این منترا به تمرکز بر عشق نسبت به تمام موجودات کمک میکند.
رینپوچه با پیشکشهایی که در اولین سفرش به غرب دریافت کرده بود یک طومار پارچهای سفارش داد که کالاچاکرای پیکره بودا بر آن تکه دوزی شده بود و آن را به عالیجناب تقدیم نمود تا در سفرهایش هنگام بجا آوردن آداب انتقال توانبخشی به سیستم تمرکز از آن استفاده کند. او همچنین با این پول یک سری کامل طومارهایی که مراحل زندگی تسونگکاپا (Tsongkhapa) بر آنها نقاشی شده بود را سفارش داد و آن را به صومعه عالیجناب گاندن جنگتسی اهداء کرد. او سالها پیش به بازسازی این صومعه در موندگاد (Mundgod) واقع در جنوب هند کمک کرده بود. او کمکهای مالی که در سفر دوم خود به غرب دریافت کرده بود را در سال ۱۹۸۳ به چهار هزار تن راهب و راهبهای که برای اولین جشنواره کامل مونلام (Monlam) در هند، در صومعه درِپونگ (Drepung) و موندگاد گردآمده بودند، پیشکش نمود. مونلام جشن نیایشی است که از قدیم همواره در لهاسا برپا میشده است. همه راهبان در آنجا گرد میآیند تا به مدت یک ماه دستجمعی نیایش کنند.
بیعلاقگی به تشریفات و تمرین سادگی
با اینکه رینپوچه استاد تشریفات و آداب سنتی بود، او همیشه فروتن بود و هرگز به تشریفات علاقه نداشت. مثلاً در سفرهایش به غرب هیچوقت ابزار مراسم و نقاشیهای بسیار ظریف با خود نداشت. هر وقت در مراسم توانبخشی به تصویری نیاز داشت خودش شخصاً آن را نقاشی میکرد. بجای مجسمههای خمیری پیشکش شده که تورما (torma) نامیده میشد، کیک و نان شیرینی میگذاشت و برای گلها بجای گلدانهای سنتی خاص از یک گلدان معمولی یا حتی یک شیشه خالی شیر استفاد میکرد. در سفرهایی که بدون برنامه ریزی هر دو ماه یک بار برای برگزاری مراسم تسوگ(tsog) انجام میشد، ایشان در طی مراسم پیشکشهایی که اهداء میشد از جمله الکل مقدس ،گوشت، تورما، میوه و شیرینی ـ یا هرنوع غذایی که دریافت میکرد ـ را بدون سر و صدا به دیگران میداد.
از این گذشته، رینپوچه همیشه آموزههای بودا را مطابق با وضعیت شنوندگانش درس میداد. یک بار رینپوچه به مرکز ذن به نام Mount Tremper Zen Center نزدیک ووداستاک نیویورک دعوت شده بود اعضاء مرکز از او خواهش کردند برای اینکه از آن پس بتوانند آداب منجوشری، تجسم خرد در پیکره بودا، را انجام بدهند، مراسم جنانگ (jenang)، اعطاء اختیار، را اجرا کنند. رینپوچه بنا بر رسم ذن که بر سادگی تأکید دارد، روی زمین نشست، نه روی تخت، و بدون استفاده از لوازم خاص یا اشیاء زینتی آداب و مراسم را بهجا آورد.
بیتکلفی و تواضع صادقانه
عالیجناب همیشه از تسِنژاب سرکونگ رینپوچه بعنوان یک گشه کادامپا (Kadampa Geshe) ی واقعی نام میبرد. گشه کادامپاها استادان بودایی تبتی بودند که از قرن یازدهم تا سیزدهم زندگی میکردند. آنها به عمل صادقانه بیواسطه و تواضع مشهور بودند. به عنوان مثال، در طی سخنرانی، عالیجناب در تعریف از رینپوچه گفتند اینجا فقط یک نفر بسیار متواضعانه نشسته است، درحالیکه هیچ نیازی به این کار ندارد حال آنکه سایرین همه با غرور نشستهاند. یک بار وقتی از رینپوچه پرسیدند که مهمترین اندرز او چیست، او جواب داد همیشه متواضع و بیتکلف رفتار کنید، خونگرم باشید و همه را جدی بگیرید.
رینپوچه دقیقاً مطابق همین پند عمر خود را گذراند. یکبار او در میلان ایتالیا در آپارتمان بزرگی که متعلق به خانواده خوبی بود اقامت گزید. اکثر لاماهای بزرگ که به این شهر میآمدند، در این منزل اقامت میکردند. مادربزرگ خانواده میگفت سرکونگ رینپوچه را از همه لاماها بیشتر دوست دارد. دیگران بسیار رسمی در اطاقشان مینشستند و تنها غذا میخوردند. اما سرکونگ رینپوچه در حالی که لباس راحتی به تن داشت صبح زود به آشپز خانه میآمد، چایش را بیتکلف سر میز آشپزخانه مینوشید و در حالی که با تسبیحش منتراهایش را زمزمه میکرد خیلی راحت و متبسم آنجا مینشست تا مادر بزرگ صبحانه را آماده کند.
تبحر یافتن در آموزش تواضع به دیگران و جدی گرفتن آنها
رینپوچه به دیگران هم میآموخت چگونه تمام تکبرها را کنار بگذارند. یکبار راهبان صومعه نالاندا (Nalanda) در لاوار فرانسه، رینپوچه را به تدریس یک دوره سه روزه دعوت کرده بودند. از ایشان خواسته بودند تا یک بخش بسیار پیچیده درباره خرد را از مبادرت به رفتار بودیساتوا نوشته استاد شانتی دوا برای آنها توضیح دهند. شانتی دوا اهل هند بود و در قرن هشتم زندگی میکرد. رینپوچه سخنرانی را با توضیح درباره خلاء در سطحی بسیار پیچیده و ادیبانه آغاز کرد که هیچکس نمیتوانست بحث را دنبال کند. سپس رینپوچه صحبت خود را قطع کرد و راهبان را به خاطر رفتار متکبرانهشان نکوهش کرد. او به آنها گوشزد کرد در جایی که تسونگکاپا در فهم درست مقوله خلاء با مشکل مواجه بود و مدت طولانی را صرف تمرینهای اولیه کرده بود، چطور ممکن بود که آنها فکر کند که میتوانند سه روزه، بر کل موضوع احاطه یابند. رینپوچه سپس تدریس خود را در سطحی سادهتر، که برای راهبان قابل فهم بود، ادامه داد.
یکبار رینپوچه گفته بود هیچ چیز درغرب به اندازه گرایش صادقانهای که بسیاری از مردم نسبت به تعلیمات بودا داشتند او را تحت تأثیر قرار نداده است. لذا، او بدون اینکه در نظر بگیرد تقاضا از جانب چه کسی است، علاقه آنها را برای آموختن گرامی میداشت. اگرچه او همواره به آنها در سطحی تعلیم میداد که برایشان قابل درک باشد و آنها را به سطحی هدایت میکرد که کمی بالا تر از حد استعدادشان بود. رینپوچه عاشق سیرک بود، همیشه میگفت اگر میشود به خرس دوچرخه سواری یاد داد، پس با به کار گرفتن مهارتهای کاری و صبر میتوان به یک انسان همه چیز را آموخت.
یکبار یک غربی به ظاهر هیپی که از مصرف مواد مخدر گیج بود و تازه با بودیسم آشنا شده بود، از رینپوچه خواهش کرد شش روش ناروپا (Naropa) را به او بیاموزد. قاعدتاً، شخص پس از سالهای متوالی تمرین تمرکز در سطحی پیشرفته، مطالعه درباره چنین موضوع پیشرفتهای را شروع مینماید. رینپوچه بجای اینکه این مرد جوان را فردی نامعقول و متکبرتلقی کند ودرخواست او را ندیده بگیرد خواهش او را پذیرفت و گفت عالی است که او به این موضوع علاقهمند است. اما او باید ابتدا خود را آماده کند. پس رینپوچه تمرینهای اولیه را به او یاد داد. رینپوچه، با بها دادن به علاقهای که افراد برای پیشرفت نشان میدهند، به بسیاری از غربیان آموخت که چگونه خودشان را جدی بگیرند. این به آنها کمک میکرد تا در راه معنویت قدم بردارند.
احترام یکسان برای همه افراد
رینپوچه با هر فردی که روبرو میشد، چه شخص عالیجناب پاپ بود، چه مستی در خیابان یا یک گروه کودک خردسال، با متانت و احترامی یکسان برخورد میکرد. او هرگز به یک فرد به دیده تحقیر نگاه نمیکرد، از هیچ فردی طلب خاصی نداشت و هیچگاه سعی نکرد دیگران را تحت تأثیر قرار دهد. یکبار، اعضاء مرکز عصای طلایی خرد (Wisdom’s Golden Rod) در ایتاکای نیویورک، از وی خواستند برای بچههایشان صحبت کند. او به نوجوانان گفت که چقدر برای آنها احترام قائل بود زیرا آنها جوان و فکرشان باز بود و اینکه آنها میتوانستند از حد والدین خود بیشتر پیش روند. به این طریق، او احترام به خود را در کودکان برمیانگیخت .
توانایی تشخیص روابط کارمایی خاص
اگرچه سرکونگ رینپوچه غالباً میتوانست رابطه کارمایی (karmic) بین خود و افرادی که ملاقات میکرد را تشخیص بدهد، اما هیچگاه تظاهر نمیکرد که میتواند بیش از توانش به آنها کمک کند. یکبار در دارامسالا یک مرد سویسی به او مراجعه کرد و گفت که ارواح او را به ستوه آوردهاند. رینپوچه جواب داد که وی رابطه کارمایی خاصی برای حل این مشکل ندارد و او را به لامای دیگری که در زمینه اینگونه روابط کارمایی اطلاعاتی داشت ارجاع داد. اما در سایر موارد رینپوچه بلافاصله در اولین جلسه مشکل را شناسایی میکرد و معمولاً به دستیارش میگفت تا نام و آدرس شخص مراجعه کننده را یادداشت کند. بدیهی است که به این ترتیب روابط عمیقی پدید میآمد. من یکی از این افراد خوش شانس بودم، اگر چه نیازی نبود که رینپوچه آدرس مرا یادداشت کند. من بودم که نزد او میرفتم.