منشاء سعادت

منبع شادی درون ماست. وقتیکه دیدگاه ما مثبت و توأم با واقع‌بینی باشد، وقتیکه افکار ما نسبت به دیگران با محبت همراه باشد، ما شادی را تجربه می‌کنیم که ما را در مشگلات و رنج‌ها همراهی می‌کند. بودا گفته است اگر می‌خواهیم شاد باشیم باید ذهنمان را رام کنیم.

خشنودی معمولی: رنج تغییر

برخی افراد بودیسم را مذهبی منفی قلمداد کرده‌اند که هر چه را تجربه می‌کنیم منفی می‌شمارد و شادی‌ها را اصلاً در نظر نمی‌گیرد. حال آنکه این قضاوت ناشی از دیدگاهی نادرست می‌باشد. این صحت دارد که بودیسم از خشنودی‌های معمول و متداول ما بعنوان رنج تغییر یاد می‌کند. معنای آن این است که این گونه خوشی‌ها ًرضایت‌آفرین نیستند: هرگز دوام نمی‌آورند و ما را اقناء نمی‌کنند. خشنودی واقعی از این نوع نیست. برای مثال، اگر بستنی خوردن یک خشنودی واقعی بود پس باید در یک وعده هر چه بیشتر بستنی بخوریم خشنودتر شویم. اما می‌دانیم که وقتی بستنی می‌خوریم، پس از لحظاتی به جایی می‌رسیم که خوشی ناشی از خوردن بستنی به ناخوشی تبدیل می‌شود. این در مورد نشستن در آفتاب یا تغییر مکان به سایه هم صدق می‌کند. این رنج تغییر است.

در هر حال، بودیسم، روش‌های بسیاری برای رفع محدودیت شادی‌های زودگذر، یا رنج تغییر پیشنهاد می‌کند، تا ما بتوانیم خود را به مرحله خشنودی ابدی یک بودای واقعی نزدیک کنیم. با این همه، علی‌رغم محدودیت‌ این خشنودی‌های معمولی، بودیسم، به نکاتی برای دسترسی به این گونه خشنودی اشاره می‌کند. بودیسم این نکات را تعلیم می‌دهد زیرا یکی از محورهای فکری بودیسم این باور است که هر انسانی می‌خواهد شاد و خشنود باشد و هیچکس دوست ندارد که غمگین باشد. پس از آنجا که همه افراد در جستجوی سعادت هستند و ما بعنوان افراد عادی بجز روش‌های معمول، راه دیگری برای خشنودی خود سراغ نداریم، بودیسم ما را راهنمایی می‌کند تا به این شادی‌ها نیز دست یابیم. تنها زمانیکه این نیاز در سطح اولیه و عادی بر طرف شود، ما قادر خواهیم بود که سطوح عمیق‌تر را هدف قرار دهیم و با ممارست‌های روحانی پیشرفته‌تر به درجات بالاتر سعادت و خوشبختی ماندگارتر دست یابیم.

اگرچه، متأسفانه، چنانکه استاد بزرگ بودایی، شانتی‌دوا در کتاب تعامل در سلوک بودهیساتوا (Engaging in Bodhisattva Behavior) نوشته است:

هرچند که آرزوی ذهن، نکوهش رنج‌هاست، انسان‌ها با سر به سوی رنج هجوم می‌برند، هرچند که خواهان سعادت‌اند، از روی ساده اندیشی، سعادت خویشتن را، چنانکه گویی دشمن جانشان است، نابود می‌کنند.

به‌عبارت دیگر، با آنکه ما خواهان خشنودی هستیم، از منشاء آن غافلیم و در نتیجه بجای آنکه شادی بیشتری برای خود به‌وجود بیاوریم، تنها بار رنج‌ها و ناخشنودی‌های خود را سنگین‌تر می‌کنیم.

خشنودی یک احساس است

اگرچه انواع مختلف خشنودی وجود دارد، اجازه بدهید در اینجا توجه خود را بر نوع معمول آن متمرکز کنیم. برای آنکه منابع آن را دریابیم، ابتدا باید روشن کنیم که منظور از «خشنودی» چیست. این خشنودی که همه ما بدنبال آن هستیم چیست؟ بر اساس تحلیل‌های بودایی، شادی عاملی مغزی است. بعبارت دیگر، نوعی فعالیت مغزی است که ذهن ما را از حضور حالتی خاص آگاه می‌کند. بخشی از یک حوزه گسترده‌تراز ذهن است که در جمع «احساس» نام دارد که این حوزه احساس، طیف وسیعی را از حس خشنودی کامل تا اندوه کامل در برمی‌گیرد.

تعریف واژه «احساس» چیست؟ احساس یک عامل ذهنی است که ذات آن تجربه است. فعالیتی ذهنی ناشی از تجربه یک جسم یا موقعیت است که آن را به تجربه‌ای واقعی تبدیل می‌کند. هیچ چیزی یا موقعیتی را جدای از این طیفی که از خشنودی کامل شروع می‌شود و به اندوه کامل پایان می‌یابد نمی‌توان تجربه کرد. کامپیوتر اطلاعات را می‌گیرد و آنها را به‌کار می‌بندد، اما از دریافت این اطلاعات «احساس» خاصی را تجربه نمی‌کند. این تفاوت بین کامپیوتر و مغز انسان است.

احساس سطحی از شادی یا اندوه، توأم با این است که از یک تحریک حسی شناخت پیدا کنیم، مانند تصویر، صدا، بو، طعم یا حسی جسمی از نوع لذت یا درد ـ شناختی ذهنی از چیزی به‌دست آورده باشیم، مانند هنگامیکه فکر می‌کنیم. لازم نیست که حتماً احساس‌هایی دراماتیک یا افراطی باشد. می‌توانند احساس‌هایی در سطح خفیف‌تر باشند. در واقع، هر لحظه از زندگی توأم با درجه‌ای از احساس خشنودی یا اندوه است­ ـ هنگامی که خواب هستیم و رویایی هم در کار نیست، با احساسی خنثی میان خشنودی و اندوه سیر می‌کنیم.

تعریف خشنودی

بودیسم دو تعریف برای خشنودی ارائه می‌دهد. یک معنای آن در ارتباط با رابطه ما با یک عامل خاص می‌باشد، اما مفهوم دیگر آن در رابطه با حالت ذهنی ما در طی تجربه این احساس‌هاست.

  • مفهوم اول، خشنودی را بعنوان تجربه چیزی توصیف می‌کند که توأم با رضایت باشد که این رضایت ناشی از آن است که ما این تجربه را برای خود مفید تلقی می‌کنیم، چه در واقع مفید باشد چه نباشد. اندوه تجربه حالتی است که رضایت‌بخش نیست و ما را آزار می‌دهد.

  • معنای دوم خشنودی این است که خشنودی احساسی است که هنگامی که پایان می‌یابد، ما تمایل داریم مجدداً آن را تجربه کنیم و اندوه عبارت از آن احساسی است که وقتی بروز می کند، ما آرزو می کنیم که ما را از خود رها کند. احساس خنثی آن حالتی است که با بروز یا پایان آن، هیچیک از دو تمایل فوق الذکر به ما دست نمی‌دهند.

این دو مفهوم به یکدیگر مربوط هستند. هنگامیکه چیزی را بصورتی رضایت‌بخش تجربه می‌کنیم، این پدیده مورد تجربه، در واقع به شکل خوشایندی «به ذهن ما وارد می شود.» این پدیده را می‌پذیریم و مورد توجه ما قرار می‌گیرد. یعنی این پدیده را برای خود سودمند تلقی کرده‌ایم و نتیجه گرفته‌ایم که موجب خوشحالی ما است و به ما احساس خوشایندی می‌دهد. به این علت، دوست داریم که منفعت ناشی از این تجربه ادامه یابد اگر این تجربه متوقف شود، خواستمان این است که دوباره تکرار شود. به اصطلاح می‌گوییم چیز خوبی بود و از تجربه آن لذت بردم.

اما وقتیکه با پدیده‌ای روبرو می‌شویم که تجربه آن توأم با رنج است، تجربه تلخ مربوط به این پدیده، به معنای واقعی بصورت خوشایند «وارد ذهن ما نمی‌شود.» پذیرای آن نیستیم و از حضور آن در ذهن خود احساس راحتی نمی‌کنیم. حس می‌کنیم که تجربه این پدیده برای ما هیچ سودی ندارد و در حقیقت، زیان‌آور هم هست. خواستمان این است که متوقف شود. اصطلاحاً می‌گوییم از آن چیز و آن تجربه لذت نبردم.

ویدئو: دکتر آلن والیس — «خوشحالی چیست؟»
برای خواندن زیرنویس‌ها لطفاً روی آیکن «سی سی» که در گوشه سمت راست پایین صفحه ویدئو می‌باشد کلیک کنید. برای عوض کردن زبان زیرنویس، لطفاً روی آیکن «تنظیمات» و پس آن روی «زیرنویس‌ها» کلیک کنید و زبان مورد نظرتان را انتخاب کنید.

مبالغه پیرامون خصوصیت‌های یک شئ

معنای اینکه با موضوع یا چیزی احساس راحتی کنیم چیست؟ هنگامی که با پدیده‌ای احساس راحتی می‌کنیم، آن را به همان شکلی که هست، بدون سهل اندیشی یا مبالغه در صفات خوب و بد آن یا انکار آنها، می‌پذیریم. این نکته ما را به مبحث احساسات آزاردهنده (سانسکریت klesha: احساسات مصیبت‌بار) و رابطه آنها با اینکه چگونه پدیده‌ای را با خشنودی یا ناخشنودی تجربه می‌کنیم، نزدیک می‌کند.

یک گروه از این احساسات آزاردهنده شهوت، وابستگی و حرص است. با این سه ما در مورد خصوصیت‌های خوب یک شیء اغراق می‌کنیم. از طریق شهوت می‌خواهیم بهر نحو ممکن آنچه را که نداریم به‌دست آوریم. در وابستگی، تمایل به این است که چیزی را که در تملک داریم نگاه داریم و از دست ندهیم. و در حرص، حتی وقتیکه چیزی را در اختیار داریم، تمایلمان به این است که باز هم مقدار بیشتری از آن داشته باشیم. با این احساسات آزاردهنده، تمایل داریم به اینکه از خصوصیت‌های منفی آن شیء غفلت کنیم. با وجود این احساسات آزاردهنده، از نقاط ضعف آن شیء غافل می‌شویم. در این حالت‌ها در ذهنمان احساس خشنودی نمی‌کنیم چون آن شیء برای ما رضایت‌بخش نیست. آن را به همان شکلی که هست نپذیرفته‌ایم.

بعنوان مثال، هنگامیکه دوست خود را که به او دلبستگی داریم می‌بینیم، احتمالاً از دیدار او احساس شادی می‌کنیم. از دیدن آن فرد احساس رضایت می‌کنیم؛ این اتفاق را رضایت‌آور تلقی می‌کنیم. اما به محض اینکه وابستگی ایجاد می‌شود، در مورد خصوصیت‌های او و شادی ناشی از دیدن وی و بودن با او مبالغه می‌کنیم و مضرت نبودن با او را در ذهنمان بیش از حد بزرگ می‌کنیم، آنوقت نارضایتی و ناخشنودی شروع می‌شود. حاضر نمی‌شویم به وضعیت جاری و ملاقات فعلی اکتفا کنیم و از لحظه حاضر لذت ببریم، بلکه می‌خواهیم ملاقات طولانی‌تر شود و پیش از اینکه او ما را ترک کند از رفتن او هراس داریم. در نتیجه، یکباره، در همان ملاقات با فرد مورد علاقه خود، احساس نارضایتی، ناآرامی و ناراحتی به ما دست می‌دهد.

مجموعه دیگری از این احساسات آزاردهنده شامل بیزاری، خشم و نفرت است. با این احساسات ما در مورد نقاط ضعف و خصوصیت‌های منفی یک شیء اغراق می‌کنیم و می‌خواهیم اگر آن را نداریم، از داشتن آن دوری کنیم؛ و اگر دارای آن هستیم، آن را از بین ببریم. وقتیکه از میان برداشته شد، آرزو می‌کنیم مجدداً بازنگردد. این سه حالت آزاردهنده با ترس همراهند. از آنجا که ما از وجود آن چیزی که هست خشنود نیستیم وجود آن به رضایت ما نمی‌انجامد. چون آن پدیده را به همان شکلی که هست نمی‌پذیریم.

مثلاً، قرار است روی ریشه دندانمان کار شود. پدیده‌ای که باید تجربه کنیم احساس جسمانی درد است. اگر آن را همان گونه که هست، بدون بزرگ کردن کیفیت منفی آن، بپذیریم، در حین انجام کار احساس نارضایتی شدیدی نمی‌کنیم. می‌توانیم در حالی که در طی انجام این کار درد را تحمل می‌کنیم، نسبت به این موضوع که کار درد ناکی است احساسی خنثی داشته باشیم و زمانی را که باید صرف شود قبول کنیم و مرتباً مشغول دعا کردن برای اتمام آن نباشیم. مسلماً وقتیکه دندانپزشک مته را کنار می‌گذارد، نمی‌گوییم ای کاش ادامه می‌داد! باید نسبت به درد این مته کردن درون ریشه دندان در وجودمان نوعی احساس متانت داشته باشیم-ـ نه احساس کراهت و بیزاری می‌کنیم، نه برایمان جاذبه‌ دارد و نه بیش از حد آن را سهل می‌انگاریم. در حقیقت، حتی می‌توانیم در طی جریان، با مجسم کردن این واقعیت که از این به بعد دندان درد نخواهم داشت و دارم از مشکلات احتمالی آینده پیش‌گیری می‌کنم، احساس خوشحالی هم بکنیم.

توجه داشته باشید که خشنودی یا رضایت از چیزی موجب نمی‌شود تا ما بر حسب نیاز، خواهان مقدار بیشتر یا کمتری از آن باشیم. خشنودی ما نباید باعث شود که در وضعیت و در زندگی خود بی‌تحرک بمانیم و برای نیل به سطوح بالاتر کوشش نکنیم. بطور مثال، در مورد طی دوران نقاهت پس از یک عمل جراحی، یا در هنگام به پایان رساندن یک طرح و پروژه شغلی، ممکن است از پیشرفت خود کاملاً احساس رضایت و نهایتاً احساس خوشحالی کنیم. اما، بر اساس نیاز، چه بسا که بدون عدم رضایت از کار انجام شده، معتقد شویم که باز هم کار بیشتری انجام دهیم و احساس کنیم که کارانجام شده کافی نیست. همین امر در مورد میزان غذایی که در سفره خود داریم یا پولی که در بانک پس انداز کرده‌ایم صدق می‌کند. واقعیت این است که اگر در مضیقه مالی قرار گرفته‌ایم. بدون آنکه در جنبه‌های منفی نداشتن غذا یا پس انداز کافی مبالغه کنیم و بدون انکار فواید دارایی بیشتر و بدون احساس ناراحتی، برای کسب پس‌انداز بیشتر و تهیه مایحتاج خود بیشتر کوشش کنیم. اگر موفق شدیم که چه بهتر و اگر شکست خوردیم، ایرادی ندارد، به نحوی این دوران را سپری خواهیم کرد. مهم این است که به اندازه کافی سعی کرده باشیم. مهمتر از همه اینکه، کوشش کنیم بر اندوخته خود بیفزاییم بدون آنکه برای رسیدن به مقصود خود به سرگردانی روانی دچار شویم یا در رابطه با شکست در فعالیت‌هایمان نگران باشیم.

شانتی‌دوا در کتاب خود در فصلی درباره صبر (شماره ۱۰) مطلب را به نحو زیبایی مطرح می‌کند:

اگر راه چاره‌ای وجود دارد، چرا باید خلق خود را برای چیزی تنگ کرد؟ و اگر چاره‌ای ندارد، چرا باید برای چیزی که علاجی ندارد بد خلقی کنیم؟

رفتار سازنده بعنوان منشاء اصلی خشنودی

علت اصلی خشنودی، در دراز مدت، رفتار سازنده است. این بدان معنا است که از کردار، گفتار و افکاری که تحت تأثیر احساسا ت ناهنجار، بدون در نظر گرفتن پیامدهای دراز مدت آنها، برای خودمان و دیگران، در ما بروز می‌کنند مانند هوس، وابستگی، طمع، بیزاری، خشم، ساده اندیشی و امثال اینها اجتناب کنیم. در مورد رفتار ناسازگار بعنوان ریشه اصلی نارضایتی از زندگی، موضوع تنها این نیست که خود را از این احساس‌ها دور کنیم، بلکه مشکل وارد شدن به اجرای این خواست‌های ناهنجار است. برای نمونه، هنگامی‌که برای تملک چیزی در ما میل مفرط وجود دارد خصوصیت‌های خوب آن را بزرگ می‌کنیم، مثلاً وقتیکه چیزی را در فروشگاه می‌بینیم ممکن است بدون توجه به پیامدهای قانونی، دست به دزدیدن آن شیء بزنیم. یا در مورد خشم، ممکن است آن قدر به وجهه منفی صحبت یکی از همکاران در ذهنمان شاخ و برگ بدهیم، که بدون اینکه فکر کنیم رفتارمان چه اثری روی رابطه ما با او خواهد گذاشت، سر او داد بزنیم وظالمانه او را مورد حمله لفظی قرار دهیم.

هنگامیکه در کردار، گفتار و پندارمان از بروز تأثیر احساسات ناهنجار جلوگیری می‌کنیم، رفته رفته عادت می‌کنیم که در آینده هم مانع بروز این گونه احساسات شویم. در نتیجه، در آینده اگر احساس ناهنجاری به ما دست بدهد، فوراً بر اساس آن احساس خاص واکنش نشان نمی‌دهیم، بلکه نهایتاً، از نیروی این احساس منفی و ناهنجار کاسته می‌شود، تا اینکه به مرحله‌ای می‌رسیم که آن احساس دیگر بروز نمی‌کند. از سوی دیگر، هر چه بیشتر بر اساس این گونه احساس‌های منفی رفتار کنیم، در آینده بیشتر بروز می‌کنند و با قدرت بیشتری بر اعمال ما تأثیر می‌گذارند.

چنانکه ملاحظه کردیم، وقتیکه با خشنودی چیزی را تجربه می‌کنیم، این تجربه همراه با احساسات آزاردهنده‌ای از قبیل ساده‌انگاری، هوس، وابستگی، طمع، خشم و نفرت نیست. تجربه ما براساس طبیعت واقعی آن بدانگونه که هست استوار می‌باشد، بدون مبالغه یا انکار معایب یا محاسن آن. این روش رویارویی با پدیده‌ها، در اثر عادت رفتار سازنده‌ای به‌وجود می‌آید که ما در مورد کردار، پندار و گفتارمان در خودمان ایجاد کرده‌ایم و نیز بر این اساس است که ما طبیعت واقعی انسان‌ها، پدیده‌ها و اتفاقات را همانگونه که وجود دارند، بدون مبالغه یا انکار خوبی‌ها و بدی‌های آنها، پذیرا هستیم.

شرایط بالقوه‌ای که به شادی می‌انجامند

روش تجربه ما از اشیاء یا افکار ـ توأم با خشنودی یا ناراحتی ـ ناشی از ماهیت خود این افکار و پدیده‌ها نیست. چنانکه دیدیم، اگر طی مدت طولانی خود را عادت داده باشیم که از مبالغه یا انکار جنبه‌های خوب و بد چیزی خودداری کنیم، می‌توانیم حتی درد کشیدن ریشه دندان را هم با حالت رضایت ذهن تجربه کنیم. به معنای خشنودی که برمی‌گردیم، می‌بینیم که می‌توان مراحل کشیدن ریشه دندان را با نوعی رضایت طی کرد، زیرا باور داریم که این عمل برایمان مثمر ثمر است.

هرچند که ممکن است ما پرهیز از کردار، گفتار و پندار تحت تأثیر احساست منفی را خوب فرا گرفته و آموخته باشیم که چگونه پدیده‌ها و افکار مختلف را با خشنودی تلقی کنیم، باز هم در مواردی، باید شرایطی خاص وجود داشته باشد تا تحت آن شرایط این توانایی بالقوه به تجربه‌ای از خشنودی بیانجامد. چنانکه گفتیم، پدیده مورد تجربه ما به‌ خودی خود موجب این نمی‌شود که ما احساس خشنودی یا ناراحتی کنیم. بلکه تجربه خشنودی از هر چیزی، بیشتر به رویکرد و نحوه برخورد ما در پذیرفتن آن چیز، صرف نظر از واقعیت وجودی آن، بستگی دارد ـمانند تجربه دردناک کشیدن دندان و یا دیدار یکی از عزیزان. پس این رویکرد، و حالت ذهنی ما، چه در لحظه تجربه‌ای خشنود کننده باشیم و چه در حال تجربه‌ای نامطلوب، بسیار حائز اهمیت است. صرف نظر از اینکه چه می‌بینیم، می‌شنویم، می‌بوییم، می‌چشیم، لمس می‌کنیم یا از فکرمان می‌گذرد.

همچنین ملاحظه کردیم وقتیکه واقعیت چیزی را همانطوری که هست بپذیریم و در مورد آن ساده اندیش نباشیم، و در مورد خصوصیت‌های خوب آن مبالغه و خصوصیت‌های بدش را انکار نکنیم تجربه ما از آن چیز با هوس، طمع، وابستگی، یا خشم و بیزاری توأم نخواهد ‌شد. بنابراین، آنچه در هر لحظه خاص موجب پدید آمدن خشنودی می‌شود اجتناب از ساده اندیشی و نادانی است.

ساده اندیشی

در هر لحظه‌ای که احساس ناخشنودی می‌کنیم، لزوماً ساده اندیشی ما به این محدود نمی‌شود که در مورد آنچه تجربه کرده‌ایم، کاملاً ساده انگاریم. ساده اندیشی طیف بسیار وسیع‌تری را در برمی‌گیرد. حتی می‌تواند بر خود ما متمرکز باشد. به این صورت که مشکلی را با اندوه عمیقی تجربه می‌کنیم، با ساده انگاشتن آن، کاملاً روی خودمان متمرکز می‌شویم تا آنجا که فکر می‌کنیم که ما تنها فردی هستیم که چنین مشکلی را تجربه کرده است.

مشکل از دست دادن شغل را در نظر بگیرید. واقعیت این است که میلیون‌ها تن در اطراف دنیا هستند که کار خود را از دست داده‌اند و بیکار شده‌اند. یک نحوه بر خورد با مشکل این است که درباره این وضعیت تفکر و تأمل کنیم بی‌آنکه به فرض، از این نکته غافل شویم که این وضعیت دائمی نیست. بیاد بیاوریم که تمام پدیده‌هایی که از علت‌ها و معلول‌های مختلف سرچشمه می‌گیرند، نهایتاً تحت نفوذ علت‌ها و معلول‌های تازه‌ای قرار می‌گیرند واین شرایط سرانجام پایان می‌یابد. این می‌تواند رویکرد معقولی باشد. اما مؤثرتر از آن این است که دایره فکر خود را وسیع‌تر کنیم و نه تنها به وضعیت خود، بلکه به همه افراد دیگری که احتمالاً بیکار شده‌اند فکر کنیم. باید این طور بیندیشیم که «این تنها مسئله من نیست، این مشکل جمع کثیری از افراد مختلف است. من تنها فردی نیستم که نیازمند یافتن راه حلی برای این مشکل است، دیگران هم دنبال راه حل می‌گردند. همه افراد نیاز دارند که این مشکل را حل کنند و این نارضایتی را پشت سر بگذارند» این در حقیقت، اصل واقعیت است.

با چنین تفکری که به دور از ساده اندیشی است، بجای اینکه به حال خود متأسف باشیم احساس شفقت نسبت به دیگران را در خود پرورش می‌دهیم. آنوقت ذهن مطلقاً روی خود ما متمرکز نمی‌ماند بلکه بازتر شده و به دیگران که وضعیت مشابهی دارند، فکر می‌کنیم. وقتیکه آرزوی کمک به دیگران را در خود پرورش می‌دهیم تا آنها نیز در رفع مشکلاتشان پیروز شوند دیگر مشکلات شخصی خودمان چندان مهم جلوه نمی‌کنند و در هنگام رویارویی با آنها به طریقی منطقی، احساس امیدواری می‌کنیم. بدیهی است که خواسته ما این نبوده که شغلمان را از دست بدهیم، اما حقیقت را با متانت می‌پذیریم و،با فکر کردن به دیگران، این موقعیت را فرصتی برای توجه و کمک به سایرین تلقی می‌کنیم.

رابطه بین شفقت و خشنودی

بنابراین، شفقت یکی از عوامل اصلی است که توانایی‌های بالقوه ما را برای دریافت تجربه خشنودی از موقعیت‌ها و چیزهای مختلف برمی‌انگیزد. اما این چگونه اتفاق می‌افتد؟ شفقت عبارت از این است که ما برای دیگران هم آرزو کنیم که از مصائب و دردها به دور باشند، همانطور که برای خودمان آرزو می‌کنیم. هنگامی که به مصائب و اندوه‌های دیگران فکر می‌کنیم، بالطبع غمگین می‌شویم نه خوشحال. یا شاید احساس‌ها را مهار کرده باشیم و هیچ احساس خاصی نداشته باشیم. در هر دو صورت، از رنج آنها احساس رضایت و خشنودی نمی‌کنیم. پس چگونه است که می‌گوییم شفقت به ایجاد حالت خشنودی در ذهن ما می‌انجامد؟

برای وضوح بیشتر، لازم است که فرق بین احساسات ناراحت کننده (upsetting) و احساسات غیرناراحت‌ کننده (non-upsetting) را روشن کنیم. من در اینجا معنای دقیق این اصطلاحات را به‌کار نمی‌برم بلکه فقط به معنی محاور‌ه‌ای و غیر فنی آنها اشاره می‌کنم. تفاوت در این است که آیا احساس خشنودی، ناخشنودی یا بی‌تفاوتی با حس سرگردانی و ساده اندیشی درباره این احساس‌ها توأم است یا نه. به‌یاد بیاورید هنگامی که در مورد تفاوت بین احساس خشنودی و ناخشنودی، بطور عام، بحث می‌کردیم یکی از عواملی که در نظر می‌گرفتیم این بود که آیا به احساس خود نسبت به چیزی که تجربه می‌کردیم آگاه بودیم یا نه. در اینجا، حتی اگر ما مبالغه یا انکار درباره خصوصیات‌ چیزی که تجربه می‌کنیم ـ مثلاً احساس نارضایتی ـ را- کنار بگذاریم، هنوز هم ممکن است که که آن احساس نارضایتی را به صورتی جامد، مثل یک «شیء» واقعی، بطور مثال یک قطعه ابر سنگین تاریک، در مغزمان حس کنیم. آنوقت خصوصیت‌های منفی آن احساس را در ذهنمان بزرگ کرده و مثلاً آن را «افسردگی وحشتناک» فرض کنیم و خود را در پنجه آن گرفتار ببینیم. در این صورت، ساده اندیشی ما نارضایتی فوق را به شکلی که واقعیت دارد نپذیرفته است. سرانجام احساس اندوه چیزی است که از لحظه‌ای به لحظه دیگر دائماً در تغییر است و درجه سختی آن مدام بالا و پایین می‌رود و چیزی نیست که مثل یک شیء جامد به خودی خود وجود داشته باشد و هیچ چیز دیگری بر آن اثر نگذارد.

ما می‌توانیم مشابه این تحلیل را برای مواردی که اندیشیدن درباره رنج دیگران هیچ احساسی را در ما برنمی‌انگیزد نیز به‌کار ببریم. در این شکل قضیه، ما در ذهن خود کیفیت منفی احساس غم یا اندوه را بزرگ می‌کنیم و از روبه‌رو شدن با این احساس می‌ترسیم و مانع از بروز آن در ذهن خود می‌شویم. سپس احساس بی‌تفاوتی را در خود راه می‌دهیم، احساسی که نه خشنود کننده است و نه ناراحت کننده. اما آنوقت در مورد همین احساس خنثی هم اغراق می‌کنیم، به این نحو که آن را چیزی جامد، یک «نبود» منسجم بزرگ فرض می‌کنیم که در درون ما نشسته و مانع از درک صادقانه هر احساسی می‌شود.

برای پرورش شفقت، این نکته مهم است که، مثلاً درمورد از دست دادن کار، بپذیریم که وضعیت دیگران، مثل وضعیت خود ما می‌تواند غم‌انگیز باشد. ترس از این غم و سرکوب یا پنهان کردن آن روشی ناسالم محسوب می‌شود. برای اینکه بتوانیم در درد دیگران شریک شویم و صادقانه خواستار رهایی آنها از چنگ این غمزدگی باشیم و تا حدی شخصاً مسئولیت کمک به آنها را به عهده بگیریم، باید این غم را حس کنیم، اما با رویه‌ای که آزاردهنده نباشد. خلاصه کلام این است که بودیسم اندرز می‌دهد که « احساس غم را، به یک ’چیز‘ جامد تبدیل نکنید، و به آن شاخ و برگ ندهید.»

آرام کردن ذهن

برای اینکه احساس غم را بدون اضطراب تجربه کنیم، باید ذهن خود را از همه سرگردانی‌ها و کسالت‌های فکری راحت کنیم. در سرگردانی فکری، تمام توجه ما به سمت افکار مخرب بیرونی مانند افکار سرشار از نگرانی و بیم و واهمه، یا افکار سرشار از پیش‌بینی‌های خوش‌بینانه وقایع امید آفرین جلب می‌شود. در تسامحات ذهنی،فکر ما در نوعی مه تیره ذهنی فرو می‌رود و به ما حالت بی‌تفاوتی نسبت به همه چیز دست می‌دهد.

بودیسم سرشار از روش‌هایی است که به ما می‌آموزند چگونه ذهن خود را از سرگردانی و تسامحات در امان بداریم. یکی از اساسی‌ترین روش‌ها این است که با متمرکز شدن روی دم و بازدم خود را آرام کنیم. با محدود کردن سرگردانی و تسامحات ذهن آرام و آسوده می‌شود. در چنین شرایط ذهنی، ما می‌توانیم با راحتی بیشتری کسب آرامش کنیم و میزان مبالغه، بیزاری، یا بی‌تفاوتی خود را نسبت به مشکلات و رنج‌های دیگران و احساسی که نسبت به آنها داریم، کاهش بدهیم. در این صورت حتی اگر ابتدا احساس اندوه داشته باشیم این احساس ناراحت کننده نخواهد بود.

وقتیکه رفته رفته ذهن ما آرام و آرام‌تر می‌شود، سرانجام، بطور طبیعی به مرحله‌ای می‌رسیم که در خود اندکی احساس خوشحالی می‌کنیم. در وضعیتی که فکر آرامش یافته باشد و عواطف در کیفیت مطلوبی قرار گرفته باشند، لطافت و خشنودی طبیعی ذهنی خود را بروز می‌دهد. چنانچه با شرکت در رفتار سازنده، به اندازه کافی توانایی لازم را در خود ایجاد کرده باشیم که خشنودی را تجربه کند، این آرامش فکری باعث انگیزش بیشتر این استعداد و ظرفیت می‌گردد.

پرورش عشق

پس از این مرحله، ما عشق را به این احساس خشنودی می‌افزاییم. عشق چیزی جز این نیست که برای دیگران هم خشنودی و عوامل آن را آرزو کنیم. چنین خواست و آرزویی، بالطبع از دلسوزی شفقت‌آمیز نشأت می‌گیرد. با آنکه رنج و درد دیگران ما را غمگین می‌کند، هنگامیکه فعالانه خواستار خشنودی و شادی آنها باشیم، غم بر ما غلبه نمی‌کند. وقتیکه از فکر کردن راجع به خودمان دست می‌کشیم و بجای آن بر خشنودی دیگران تمرکز می‌کنیم، طبیعتاً دلگرم می‌شویم. این بطور خودکار احساس خرسندی لطیفی را به‌دنبال می‌آورد که می‌تواند آن احساس خشنودی را که ما طی مدتی طولانی با اختیار کردن رفتار و کردار درست در خود تقویت کرده‌ایم به ثمر برساند. پس وقتیکه عشق صادقانه و بدون خودخواهی باشد، نوعی خشنودی به‌همراه دارد که پریشان کننده نیست و غم را کنار می‌زند. درست مثل مادری که هنگام مراقبت از فرزند بیمار خود سر درد خودش را فراموش می‌کند، ما هم هنگامیکه افکار توأم با عشق را به‌حرکت در می‌آوریم، موجب می‌شویم که غمی که بخاطر دردها و رنج‌های دیگران به ما دست می‌دهد، از خاطرمان محو شود.

خلاصه

خلاصه اینکه، بر اساس بودیسم، در دراز مدت، بیشتر منابع خشنودی به این مربوط می‌شوند که خود را عادت دهیم تا از کردار، گفتار و پندار آزاردهنده‌ای که تحت تأثیر احساسات ناسازگار، مانند هوس، طمع، وابستگی، خشم و بیزاری که از ساده اندیشی پدید می‌آیند، دوری کنیم. در پیش گرفتن چنین رفتار سازنده‌ای توانایی‌های بالقوه‌ای در زنجیره ذهنی ما ایجاد می‌کند تا در آینده بر تجربه خشنودی و خرسندی خود بیفزاییم. با دوری جستن از مبالغه یا انکار خصوصیت‌های خوب و بد هر پدیده یا موقعیتی که تجربه می‌کنیم یا هر سطحی از خشنودی یا اندوه که حس می‌کنیم ـ صرف نظر از کیفیت واقعی آن پدیده یا موقعیت-می‌توانیم توانایی‌های‌ بالقوه خود را برای خشنود زیستن افزایش دهیم. سپس، با ازبین بردن ساده اندیشی و در نتیجه با حذف احساس وابستگی، بیزاری، یا بی‌تفاوتی محض، نیاز است که ذهن خود را از سرگردانی و تسامحات ذهنی بیرون بیاوریم. بخصوص ضروری است که ذهنمان را از دل‌نگرانی و توقعات مختلف رها کنیم. در یک چنین وضعیت ذهنی آرام و بی‌دغدغه‌ای، بی‌درنگ کمی احساس خشنودی به ما دست می‌دهد که این پتانسیل‌های موجود برای دست یافتن به خشنودی بیشتر را در ما برمی‌انگیزد.

آنگاه با معطوف کردن توجه خود به سمت دیگران و اینکه چگونه ممکن است آنها در وضعیتی به مراتب بدتر از وضعیت ما قرار گرفته باشند، ذهن خود را بازتر می‌کنیم. دیگر تنها به خودمان فکر نمی‌کنیم. چنین می‌اندیشیم که چه خوب می‌شد اگر تمام افراد می‌توانستند رها از رنج و درد زندگی کنند و چه مطلوب بود اگر می‌توانستیم آنها را برای دست یافتن به این موفقیت یاری کنیم. این حس شفقت قوی بالطبع به عشق منجر می‌شود-و باعث می‌شود که خواستار خشنودی دیگران باشیم. تجسم احساس خوشحالی آنها، انگیزشی می‌شود که حتی توانایی‌‌های بالقوه ما را، برای خشنودی شکوفا می‌کند.

با یک چنین افکاری که آمیخته با مهر و شفقت است می‌توانیم ذهن خود را به سمت بوداها یا تجسمات انسانی دیگر سوق دهیم. به الگوهای رفتاری که آنها پیش روی ما گذاشته‌اند فکر کنیم و این اشتیاق را در خود به‌وجود آوریم که شخصاً مسئولیت کمک به دیگران را به‌عهده بگیریم. این به ما کمک می‌کند تا نه تنها برای رفع مشکلات دیگران، بلکه برای مشکلات خودمان هم جرأت و نیروی لازم را به‌دست بیاوریم. البته باز هم، بدون اینکه نسبت به نتیجه حاصل، احساس بزرگ‌بینی داشته باشیم، یا اینکه بر عکس از مواجه شدن با شکست ترس و واهمه بخود راه دهیم.

Top