کدام احساس آزاردهنده است؟

14:01
وقتیکه ذهنمان از خشم، وابستگی، خودخواهی یا حسادت سرشار است انرژی‌های ما آزرده می‌شوند. ما احساس ناآرامی می‌کنیم، ذهنمان آرام نیست، افکارمان وحشیانه به هر سوی می‌روند. حرف‌هایی می‌زنیم و کارهایی می‌کنیم که بعدها پشیمان می‌شویم. اگر متوجه شویم که آزردگی در ذهن یا انرژی‌مان وجود دارد، می‌توان مطمئن بود که این کار انگیزه‌های آزاردهنده است. راهش این است که به‌محض آشکار شدنش آن را احاطه کنیم و بعضی حالت‌های ذهنی‌ مثل عشق و شفقت را بر علیه آن به کار گیریم تا از مشکلاتی که ایجاد می‌شود ممانعت کنیم.

«احساس آزاردهنده» چیست؟

احساس آزاردهنده عبارت است ازحالت ذهن که، اگر پرورش یابد، موجب می‌شود ما آرامش ذهن و خویشتن‌داریمان را از دست بدهیم.

وقتی آرامش ذهنی‌مان را از دست می‌دهیم، آزاردهنده می‌شود؛ آن آرامش ذهن‌مان را خدشه‌دار می‌کند. زیرا وقتیکه آرامش ذهنی‌مان از بین می‌رود ما آزرده می‌شویم، اندیشه یا احساساتمان درهم می‌ریزند. به سبب عدم وضوح، ما حس تشخیصی را که برای خویشتن‌داری لازم است از دست می‌دهیم. باید بتوانیم در شرایط خاص بین آنچه کمک رساننده است و آنچه کمک نمی‌کند، میان آنچه مناسب و آنچه نامناسب است تمایز قائل شویم. 

احساسات آزاردهنده می‌توانند با حالت‌های سازنده ذهن همراه شوند.

مثال‌هایی از احساسات آزاردهنده عبارت اند از وابستگی، تمایل و اشتیاق، خشم، حسد، غرور، تکبر و غیره. برخی از این احساسات آزاردهنده ما را به سوی رفتارهای مخرب سوق می‌دهند، اما این الزاماً همیشه اتفاق نمی‌افتد. مثلاً وابستگی و اشتیاق می‌تواند به انجام رفتارهای مخرب منتهی شود ـ بیرون برویم و چیزی بدزدیم. اما ممکن است اشتیاق به این داشته باشیم که دیگران ما را دوست داشته باشند، پس به آنها کمک می‌کنیم تا مورد علاقه‌شان واقع شویم. کمک به دیگران نه تنها یک رفتار مخرب نیست بلکه سازنده است، اما احساس آزاردهنده‌ای در آن نهفته است: «می‌خواهم مورد علاقه دیگران باشم، پس در مقابل کاری که انجام می‌دهم، از شما می‌خواهم من را دوست داشته باشید.»

یا اگر احساس خشم را بررسی کنیم می‌بینیم که خشم می‌تواند ما  را به سوی رفتار مخرب سوق دهد، از خانه بیرون برویم و فردی را بیازاریم یا حتی کسی را بکشیم، چون خشمگین هستیم، این رفتار مخرب است. یا به مسأله ظلم در یک سیستم یا شرایط خاص نگاه کنیم ـ مثلاً اگر ما به قدری  خشمگین هستیم که می‌خواهیم شرایط را عوض کنیم، نباید الزاماً رفتاری خشونت آمیز داشته باشیم. اما نکته اینجاست که گاه رفتاری مثبت یا سازنده را با انگیزه آزاردهنده انجام می‌دهیم. بدون آرامش ذهنی، وقتی رفتار مثبت داشته باشیم، چون ذهن یا احساساتمان شفاف نیستند حالات احساسی ما ثبات ندارند.

 در این موارد، با شوق یا خشم، انتظار داریم فرد دیگر ما را دوست داشته باشد یا، به سبب این علاقه، خواهان بی‌عدالتی نسبت به دیگران هستیم. اینها رفتارهای ناشی از ثبات ذهن یا ثبات احساس نیستند، ما درباره اینکه چه کاری را انجام دهیم و چگونه نیتمان را ثابت نگه داریم به‌وضوح فکر نمی‌کنیم. در نتیجه ما کفّ نفس نداریم. مثلاً، ممکن است سعی کنیم به کسی کمک کنیم یا کاری را برای او انجام دهیم، اما بهترین روش این است که اجازه دهیم خودشان آن کار را انجام دهند. مثلاً، اگر دختری داریم و می‌خواهیم که به او کمک کنیم تا غذا بپزد یا از خانه و کودکانش مراقبت کند، بهترین کمک برای او این است که اجازه دهیم خود او این کار را انجام دهد، چون کمک به او نوعی دخالت محسوب می‌شود. شاید او از کمک ما قدردانی نکند. اما چون ما می‌خواهیم مورد علاقه و مفید باشیم، خودمان را به او تحمیل می‌کنیم. ما کار مفیدی انجام داده‌ایم اما در اثنای انجام این کار چون کفّ‌ نفسمان را از دست داده‌ایم نتوانسته‌ایم خوب فکر کنیم، «پس بهتر است که دهنم را ببندم و عقیده و کمکم را برای خودم نگه دارم.» 

حتی اگر در شرایطی کمک کنیم که به‌نظر می‌رسد برای دیگران مفید است، ما احساساس آرامش نداریم چون انتظار داریم در مقابل کاری که انجام می‌دهیم چیزی دریافت کنیم. می‌خواهیم مورد علاقه واقع شویم؛ می‌خواهیم دیگران به ما نیاز داشته باشند؛ می‌خواهیم دیگران قدردان ما باشند. با این احساس شوقی که در ذهن داریم، اگر دخترمان پاسخگوی نیازمان نباشد، ما ناامید می‌شویم.

سیستم احساسات آزاردهنده به گونه‌ای است که موجب می‌شود ما آرامش ذهن و کنترلمان را از دست بدهیم زمانی که بر علیه بی‌عدالتی مبارزه می‌کنیم عدم آرامش ما بیشتر آشکار می‌شود. آزردگی شدید موجب می‌شود که دچار آشفتگی شویم و بر اساس آن آشفتگی واکنش نشان ‌دهیم بدون آنکه بدانیم چه می‌کنیم. ما معمولاً  برای آنکه به نتیجه دلخواه برسیم بهترین رفتار را در پیش نمی‌گیریم.

خلاصه آنکه، چه رفتاری مخرب در پیش بگیریم یا رفتاری سازنده داشته باشیم اگر با احساس آزاردهنده همراه باشد نه تنها نتیجه مورد نظر حاصل نمی‌شود بلکه مشکلاتی به همراه خواهد داشت. اگرچه نمی‌توان این را پیش‌بینی کرد که آیا برای دیگران مشکل ایجاد می‌شود یا نه، به هر حال ابتدا برای خود ما مشکل ایجاد خواهد کرد. این مشکلات الزاماً در همان زمان اتفاق نمی‌افتند، بلکه مشکلات دراز مدت‌اند زیرا تحت تأثیر احساسات آزاردهنده عادت‌هایی ایجاد می‌شود که به دفعات تکرار می‌شوند. در این حالت رفتارهای اجباری ما که متأثر از احساسات آزاردهنده‌اند طیف وسیعی از رفتارهای تؤام با مشکل را ایجاد می‌کنند. از این روی ما هرگز آرامش ذهنی نخواهیم داشت.

 مثال روشنی برای این مورد عبارت است از انگیزه کمک کردن به دیگران و انجام کارهای نیک برای آنها، چون ما می‌خواهیم مورد علاقه باشیم و از ما قدردانی شود. بدون این، احساس ناامنی می‌کنیم. هرچه این حس را در وجودمان بیشتر پرورش دهیم، احساس ناامنی بیشتری در ما ایجاد می‌شود. هرگز این احساس ما اقناء نمی‌شود که فکر کنیم «خوب، من مورد علاقه همه هستم. دیگر کافی است، دیگر به این نیاز ندارم.» هرگز چنین احساسی در ما ایجاد نمی‌شود. بنابراین رفتار ما به آن شدت می‌بخشد و عادت‌ احساسات اجباری را در ما افزایش می‌دهد، «من باید مورد علاقه باشم، دیگران باید به من اهمیت بدهند، من باید احساس کنم که از من قدردانی می‌شود.» شما امید به مورد علاقه واقع شدن را در وجودتان افزایش می‌دهید حال آنکه ناامید هستید. علت ناامیدی شما این است که حتی اگر فردی واقعاً از شما تشکر کند شما با خودتان فکر می‌کنید، « واقعاً قصد تشکر نداشت» یا افکاری شبیه این. به این سبب ما هرگز آرامش ذهنی نداریم. این شرایط بد و بدتر می‌شود، چون این سندروم بدتر و بدتر می‌شود. این «سامسارا» نام دارد ـ شرایط مکرر کنترل‌ناپذیر. 

وقتیکه احساسات آزاردهنده باعث می‌شوند که ما به‌طور منفی یا مخرب رفتار کنیم، این سندروم به راحتی قابل تشخیص است. مثلاً شاید همیشه آزرده‌ایم و نسبت به کوچکترین مسأله‌ای خشمگین می‌شویم و با دیگران با تندی حرف می‌زنیم یا دشنام می‌دهیم و حرف‌های ناپسند می‌زنیم. در این صورت، مسلماً کسی ما را دوست نخواهد داشت و مردم نمی‌خواهند با ما وقت بگذرانند. این مشکلات بسیاری در روابط ما ایجاد می‌کند. پس این بسیار آسان است که بدانیم چه اتفاقی می‌افتد. اما وقتی احساسات آزاردهنده محرک رفتارهای مثبت ما باشند نمی‌توان به آسانی آنها را تشخیص داد. اما ما باید بتوانیم آن را در همه شرایط تشخیص دهیم.

چگونه وقتی تحت تأثیر احساسات، رویکردها یا حالت‌های ذهنی آزاردهنده قرار می‌گیریم آن را تشخیص دهیم

اما چگونه وقتی تحت تأثیر احساسات، رویکردها یا حالت‌های ذهنی آزاردهنده قرار می‌گیریم آن را تشخیص دهیم. سؤال این است که چگونه این را تشخیص دهیم که تحت تأثیر چنین رویکرد یا احساسی هستیم؟ آن نباید فقط یک احساس باشد؛ می‌تواند رویکردی نسبت به زندگی یا رویکردی نسبت به خودمان باشد. به این دلیل لازم است که کمی حساس و درونگرا باشیم و احساس درونی‌مان را تشخیص دهیم. برای انجام این کار، آموختن معنی احساس آزاردهنده یا رویکرد آزاردهنده بسیار مفید است: این موجب می‌شود که آرامش ذهنی‌ و کفّ نفسمان را از دست بدهیم.

در اینصورت، وقتی می‌خواهیم حرفی بزنیم یا کاری را انجام دهیم، کمی احساس اضطراب می‌کنیم، آرامش کامل نداریم، این نشان می‌دهد که احساسات آزاردهنده‌ای وجود دارند.

 ‌این ممکن است ناآگاهانه باشد، در واقع، در اغلب مواقع به‌طور ناآگاهانه اتفاق می‌افتد و احساساتی آزاردهنده پشت آن وجود دارد.

مثلاً اگر چیزی را برای کسی توضیح می‌دهیم و هنگام حرف زدن، حس می‌کنیم نوعی ناآرامی در دلمان پدید آمده این نشانه خوبی است از این که نوعی غرور در ما ایجاد شده. شاید چنین حس کنیم که «من چقدر باهوش هستم که این را می‌فهمم. من به تو کمک می‌کنم که آن را بفهمی.» شاید ما صادقانه به فرد دیگری کمک می‌کنیم که چیزی را بیاموزد اما اگر حس ناآرامی در دلمان ایجاد شود نوعی غرور در ما ایجاد شده. این بیشتر زمانی اتفاق می‌افتد که ما درباره آنچه کسب کرده‌ایم یا درباره توانایی‌هایمان صحبت می‌کنیم. در اغلب مواقع ما کمی ناآرامی در وجودمان احساس می‌کنیم.

یا اگر به رویکردی آزاردهنده بپردازیم، مثلاً «همه باید به من توجه کنند،» ما اغلب چنین حسی را داریم. ما می‌خواهیم مورد توجه باشیم، هیچکس نمی‌خواهد که مورد بی‌توجهی واقع شود ـ پس ما حس می‌کنیم که «مردم باید به من و به آنچه می‌گویم توجه کنند،». خوب، چه بسا که این با نوعی اضطراب درونی همراه باشد، بخصوص اگر مردم به ما توجه نمی‌کنند. چرا آنها باید به ما توجه کنند؟ وقتی شما درباره آن فکر می‌کنید، دلیل خوبی برای آن پیدا نمی‌کنید.

 کلمه سنسکریت «کلشنا» ـ «نیون ـ مونگ» در زبان تبتی ـ کلمه‌ای است که ترجمه آن به آسانی امکان پذیر نیست، من آن را «احساس آزاردهنده» یا «رویکرد آزاردهنده» ترجمه می‌کنم. علت دشواری آن این است که بعضی از آنها زیر مجموعه احساس یا عملکرد قرار نمی گیرند، مثلاً ساده‌لوحی. ممکن است که ما نسبت به رفتار خودمان با دیگران ساده انگارانه نگاه کنیم. یا شرایطی را ساده بیانگاریم، حقیقت آنکه چه اتفاقی می‌افتد. برای مثال، ما نسبت به اینکه فردی احساس خوبی ندارد یا ناراحت است به سادگی نگاه می‌کنیم. در چنین شرایطی از نتیجه حرفی که به آنها می‌زنیم ناآگاه خواهیم بود؛ شاید علی‌رغم نیت خوب ما، آنها بسیار آزرده شوند.

وقتی چنین احساسات آزاردهنده‌ای در ذهنمان است، الزاماً احساس ناآرامی نمی‌کنیم. اما چنانکه دیدیم، وقتی آرامش ذهنمان را از دست می‌دهیم، ذهنمان شفاف نیست و زمانیکه ساده‌انگاریم، حقیقتاً ذهنمان شفاف نیست؛ ما در دنیای کوچک خودمان زندگی می‌کنیم. ما کفّ نفسمان را از دست می‌دهیم چون در دنیای کوچکمان هستیم، نمی‌توانیم بین آنچه مفید است و آنچه غیرمفید است تمایز قائل شویم. به سبب آن عدم تمایز ما رفتارمان مناسب و تؤام با احساس نیست. به‌عبارت دیگر، ما کفّ نفس نداریم تا بتوانیم رفتار مناسبی در پیش بگیریم و از آنچه نامناسب است دوری کنیم. به این ترتیب، ساد‌گی در تعریف حالت ذهن می‌گنجد، اگرچه این دشوار است که ساد‌گی را یک احساس یا رویکرد بدانیم. چنانکه گفتم به سختی می‌توان کلمه «کلشا» را ترجمه کرد.

احساسات غیرآزاردهنده

در سنسکریت و تبتی معادلی برای «احساسات» نداریم. این زبان‌ها درباره عوامل ذهنی، که اجزاء متفاوت هرلحظه از حالت ذهنی ما را می‌سازند، حرف می‌زنند. آنها این عوامل ذهنی را به عوامل آزاردهنده و غیرآزاردهنده و به عوامل سازنده و غیرسازنده تقسیم می‌کنند. آن دو معنی یکدیگر را نمی‌پوشانند. به‌علاوه، عوامل ذهنی در این دسته‌بندی قرار نمی‌گیرد. بنابراین، آنچه در غرب «احساسات» می‌نامیم، برخی از آنها آزاردهنده و برخی غیرآزاردهنده هستند. در بودیسم هدف ما این نیست که از همه احساسات خلاص شویم، به هیچ وجه. ما می‌خواهیم از احساسات آزاردهنده رها شویم. این دارای دو مرحله است: اولین مرحله این است که تحت کنترل آنها نباشیم و دومین مرحله این است که از آنها رها شویم تا دوباره ایجاد نشوند.

حالات غیرآزاردهنده چیستند؟ خوب، شاید ما فکر کنیم که «عشق» یک احساس غیرآزاردهنده یا «شفقت» یا «شکیبایی» است. اما وقتی این کلمات را در زبان‌های اروپایی تجزیه و تحلیل کنیم، درمی‌یابیم که این احساسات به انواع آزاردهنده و غیرآزاردهنده  تقسیم می‌شوند. بنابراین، باید تا حدی دقت کنیم. اگر عشق نوعی احساس باشد که ما آن را حس می‌کنیم، «من تو را بسیار دوست دارم، من به تو نیاز دارم، هرگز مرا ترک نکن!» پس این نوع عشق حالت ذهنی آزاردهنده‌ای است. آزاردهنده است زیرا اگر آن فرد ما را دوست نداشته باشد یا به ما نیاز نداشته باشد ما خیلی ناامید می‌شویم. عصبانی می‌شویم و هر از گاهی احساسات ما تغییر می‌کنند، «من دیگر تو را دوست ندارم.»

بنابراین، وقتی یک حالت ذهنی را تجزیه و تحلیل می‌کنیم، اگرچه آن را حالتی احساسی بدانیم، یا آن را «عشق» نام بگذاریم، در واقع این حالت ذهنی ترکیبی از بسیاری عوامل ذهنی است. ما فقط یک احساس را تجربه نمی‌کنیم. حالت‌های احساسی ما غالباً ترکیب چند احساس‌اند و اجزاء متعددی دارند. آن نوع عشقی که ما احساس می‌کنیم مثلاً «من تو را دوست دارم، نمی‌توانم بدون تو زندگی کنم» مسلماً نوعی وابستگی به همراه دارد و بسیار آزاردهنده است. اما نوعی عشق غیرآزاردهنده هم وجود دارد که تؤام است با آرزوی خوشحالی برای فرد دیگر و اینکه او عوامل خوشحالی را به‌دست آورد، بدون آنکه به اینکه چه کاری انجام می‌دهد توجه داشته باشیم. ما انتظار نداریم در مقابل چیزی از آنها دریافت کنیم. 

مثلاً، شاید نوعی عشق غیرآزاردهنده نسبت به فرزندمان داشته باشیم. از آنها انتظار نداریم که در مقابل این عشق کاری برای ما انجام دهند. خوب، مسلماً برخی از والدین از فرزندشان انتظاراتی دارند. اما اغلب مواقع، مهم نیست که فرزند چه کاری انجام می‌دهد، ما همچنان او را دوست داریم. می‌خواهیم که او خوشحال باشد. اما در بیشتر مواقع، این احساس با حالتی آزاردهنده ترکیب شده است، که عبارت است از آنکه ما می‌خواهیم آنها را خوشحال کنیم. اگر با این نیت کاری انجام دهیم که فرزندمان را خوشحال کنیم، او را به یک عروسک خیمه شب بازی تبدیل کرده‌ایم و این نتیجه نمی‌دهد. آنها همچنان ترجیح می‌دهند که با کامپیوترشان بازی کنند، ما احساس بدی می‌کنیم. ما احساس بدی داریم چون می‌خواهیم که ما عامل خوشحالی فرزندمان باشیم نه بازی کامپیوتری. اما ما این احساس را «عشق» نام می‌گذاریم. «من می‌خواهم که خوشحال باشم، من سعی می‌کنم که تو را خوشحال کنم، اما من می‌خواهم مهمترین فردی در زندگی تو باشم که این کار را انجام می‌دهد.»

پس نکته مهم در همه این بحث آن است که ما باید نسبت به احساساتمان دقت زیادی داشته باشیم و آنها را با عناوین مشخصی ننامیم. ما باید این را بررسی کنیم که چه جنبه‌هایی از حالت‌های ذهنی ما آزار دهنده‌اند و موجب می‌شوند که آرامش ذهنی‌، شفافیت‌ ذهنی و کفّ نفسمان را از دست بدهیم. اینها مواردی هستند که باید روی آنها کار کنیم.

ناآگاهی از عوامل اصلی احساست آزاردهنده

اگر می‌خواهیم خودمان را از این حالت‌های ذهنی آزاردهنده یا احساسات و رویکردهای ذهنی آزاردهنده رها کنیم باید عوامل آنها را بیابیم. اگر عوامل اصلی آنها را پیدا کنیم می‌توانیم خودمان را از دست آنها  خلاص کنیم. فقط نکته این نیست که خود را از احساسات آزاردهنده که عامل مشکلات ما هستند رها کنیم بلکه باید ریشه آنها را از بین ببریم.

عمیق‌ترین عامل این حالت‌های آزاردهنده ذهنی چیست؟  پاسخی که می‌یابیم «جهل» ترجمه می‌شود، البته برای این مورد من [مؤلف] ترجیح می‌دهم کلمه «ناآگاهی» را انتخاب کنم. ما از چیزی ناآگاه هستیم، ما نمی‌دانیم. کلمه جهل نوعی حماقت را به ذهن القاء می‌کند. اما ما نادان نیستیم. بلکه معنی آن است که از چیزی بی‌اطلاعیم، یا به این معنی که گیج شده‌ایم: چیزی را نادرست فهمیده‌ایم.

چیزی ما را گیج کرده، یا ما از چه چیزی بی‌اطلاع هستیم؟ اساساً، این تأثیر رفتار ما و شرایط حاکم بر ماست. به نوعی خیلی عصبانی، وابسته یا سردرگم هستیم. این موجب می‌شود که رفتاری اجباری داشته باشیم، این رفتار به عادت‌ و تمایل‌های پیشین ما بستگی دارد و بدون خویشتن‌داری است.

 ناآگاهی عامل اصلی این رفتار اجباری محسوب می‌شود: ما نمی‌دانستیم تأثیر آنچه گفته‌ایم یا انجام داده‌ایم بر دیگران چیست؟ یا سردرگم بوده‌ایم: فکر می‌کردیم دزدیدن چیزی موجب خوشحالی ما می‌شود، اما آن ما را خوشحال نکرد. یا فکر می‌کردیم که کمک کردن به فرد دیگر موجب می‌شود که مورد علاقه واقع شویم؛ اما این اتفاق نیفتاد. پس نمی‌دانستیم تأثیر آن چه خواهد بود. «نمی‌دانستم اگر این حرف را زده بودم شما را می‌آزرد.» یا ما نسبت به چیزی سرگشته شده‌‌ایم. «من فکر می‌کردم آن کمک خواهد کرد اما اینطور نبود.» «من فکر می‌کردم که آن من را خوشحال می‌کند، اما این اتفاق نیفتاد.» یا گمان می‌کردم شما را خوشحال می‌کند، اما اینطور نشد. یا در مورد شرایط متفاوت، «نمی‌دانستم که شما مشغول هستید.» یا «نمی‌دانستم که شما ازدواج کرده‌اید.» یا موردی شبیه این «فکر می‌کردم که شما وقت دارید.» اما وقت نداشتید. «فکر می‌کردم شما مجرد هستید، به این دلیل شما را دنبال کردم و سعی کردم رابطه عاطفی با شما داشته باشم.» که مناسب نیست. پس بار دیگر، ما از شرایط ناآگاه هستیم: چه ندانیم چه شرایطی وجود دارد و چه سردرگم باشیم، در هر دو صورت آن شرایط را به‌طور نادرست فهمیده‌ایم.

این حقیقت دارد که ناآگاهی ریشه رفتارهای اجباری ماست. اما اینکه ناآگاهی ریشه احساسات آزاردهنده ما نیز می‌باشد برای ما ناشناخته است. ما باید با دقت بیشتر به این نکات نگاه کنیم.


ویدئو: جتسوما تنزین پالمو — «اهمیت آگاه بودن»
برای خواندن زیرنویس‌ها لطفاً روی آیکن «سی سی» که در گوشه سمت راست پایین صفحه ویدئو می‌باشد کلیلک کنید. برای عوض کردن زبان زیرنویس، لطفاً روی آیکن «تنظیمات» و پس آن روی «زیرنویس‌ها» کلیلک کنید و زبان مورد نظرتان را انتخاب کنید.
Top