وقتیکه مدیتیشن را در مفهوم بودایی بررسی میکنیم درباره مطلبی بسیار خاص سخن میگوییم. امروزه، همه جا کلمه «مدیتیشن» را میشنویم چون شهرت خوبی پیدا کرده است و بسیاری از مردم از آن استفاده میکنند تا آرامش پیدا کنند. اما وقتیکه میخواهند مدیتیشن را انجام دهند نمیدانند چه کنند. گمان بر این است که آرام و ساکت بنشینیم، بعد چه؟ آیا چیزی بیش از تمرکز بر تنفس و تمرکز بر اندیشههای توأم با مهربانی وجود دارد؟
کلمه مدیتیشن در سنسکریت به مفهوم آن است که چیزی به واقعیت بپیوندد. تبتیها برای مدیتیشن معادلی را انتخاب کردهاند که به معنی ایجاد عادتی خاص است. وقتیکه عادت خاصی را ایجاد میکنیم درواقع آن بخشی از وجودمان میشود و این دقیقاً همان کاری است که ما سعی میکنیم با مدیتیشن انجام دهیم. ما میخواهیم تغییری مفید در وجودمان ایجاد کنیم. اولین سؤالی که باید بپرسیم این است که چرا میخواهیم تغییر ایجاد کنیم؟ علت این است که ما از شیوه زندگیمان، احساسی که داریم، روش ارتباطمان با دیگران یا ارتباط کاریمان خوشحال نیستیم. البته این لیست تمامی ندارد. اما نکته دیگر این است که ما میخواهیم زندگیمان را بهبود بخشیم.
کنار آمدن با مشکلات به جای فرار کردن از آنها
نکته مهم این است که میخواهیم تغییر و پیشرفت کنیم. این به آن معنی نیست که میخواهیم با مدیتیشن به سرزمینی خیالی بگریزیم؛ روشهای دیگری وجود دارد مثل مواد مخدر و الکل، ما میتوانیم با استفاده از آنها این کار را انجام دهیم. میتوانیم همه روز به موسیقی گوش کنیم و به چیز دیگری فکر نکنیم. وقتیکه تحت تأثیر این مواد هستیم مشکلاتمان چندان بزرگ و واقعی به نظر نمی رسند. اما مشکلات بازمی گردند چون ما نیاموختهایم که چطور با آنها کنار بیاییم. بسیاری از مردم بهکار بردن مدیتیشن را مثل استفاده از مواد مخدر میدانند، اما این روش تأثیر ماندگاری نخواهد داشت. ممکن است که زنگها را به صدا دربیاوریم ـ مثل دیزنی لند بودایی ـ اما این کار تأثیر طولانی مدت نخواهد داشت.
بههرحال، اگر مدیتیشن بودایی را چنانکه در سنت بودایی آمده ـ انجام دهیم، در واقع بهجای گریختن از مشکلات با آنها کنار میآییم و بر آنها غلبه میکنیم. این حرکتی شجاعانه است و به کوشش فراوانی نیاز دارد، چون کار آسانی نیست. البته این کار تفریح نیست. میتوان مدیتیشن را با آموزش جسمانی مقایسه کرد که کار دشواری است. عضلاتمان سفت میشوند و درد میگیرند اما ما سختی آن را میپذیریم و ورزش را ادامه میدهیم چون میخواهیم قویتر و سالمتر بمانیم.
در مورد مدیتیشن هم همینطور است، تفاوت این است که ما روی ذهنمان کار میکنیم نه بدنمان. در برخی انواع بودیسم ترکیب مدیتیشن و ورزشهای جسمانی وجود دارد، مثلاً در هنرهای رزمی، اما در سنت تبتی چنین چیزی وجود ندارد. این بسیار مفید است، به هرحال، در اینجا ذهن متمرکز است، هم تمرکز بر عقل است و هم بر احساسات و هم بر قلبمان. استادان بزرگ بودایی بر این تأکید دارند که وقتی تمرینهای بودایی را انجام میدهیم، بنیادیترین امر آن است که ذهنمان را رام کنیم، زیرا چگونگی عملکرد، رفتار و ارتباط ما با دیگران تحت تسلط ذهنمان است.
صادقانه به خودمان بنگریم
ما این را تشخیص میدهیم که در زندگی مشکلاتی داریم و درمییابیم که منشاء آن ذهن ماست چیزی که توأم با عدم رضایت است. اگر صادقانه به خودمان نگاه کنیم، میبینیم که احساسات آزاردهنده بسیاری در ذهن ماست، از خشم گرفته تا حرص، خودخواهی، حسادت، وابستگی، تکبر و سادهلوحی. این لیست پایان ندارد. اگر کمی عمیقتر به آن نگاه کنیم میبینیم که نوعی ناامنی و سردرگمی درباره زندگی و اینکه زندگی چیست وجود دارد. اغلب چنین به نظر میرسد که این احساسات آزاردهنده بر ذهن ما مسلط هستند و موجب میشوند که رفتار، حرف زدن و ارتباط ما با دیگران به گونهای باشد که هم برای ما و هم برای دیگران مشکل ایجاد میکند. حتی زمانیکه تنها هستیم ذهنمان ناآرام است، همه افکار آزاردهنده در ذهنمان در حرکتاند. به سادگی میتوان گفت که ما واقعاً خوشحال نیستیم.
هدف از مراقبه آن است که به ما کمک کند تا تغییراتی در این وضعیت ایجاد کنیم. این احساسی شبیه مصرف مواد مخدر که مانع از اندیشیدن است، ایجاد نمیکند. آنها فکر میکنند که اگر بنشینند و چشمهایشان را ببندند و همه چیز را خاموش کنند مشکلاتشان ناپدید میشوند. اینچنین نیست. بلکه، ما باید فعالانه با مشکلاتمان مواجه شویم.
یافتن دشمن واقعی
اغلب در ادبیات بودایی، با ادبیات استواری مواجه میشویم که احساسات آزاردهنده ما را دشمن واقعی مینامد. این به آن معنی نیست که آنها را نوعی هیولا بدانیم و از آنها بترسیم و وحشتزده شویم. بلکه، تشخیص میدهیم که روی چه چیزی باید کار کنیم. متون بودایی زیبایی وجود دارد که با این مشکلسازها صحبت میکنند، «من به اندازه کافی وجود تو را تحمل کردهام، تو موجب همه این مشکلات و سختیهای من هستی. حال زمان تو تمام شده.» پس آستینهایمان را بالا میزنیم، مینشینیم و سعی میکنیم ذهنمان را تغییر دهیم. در واقع مدیتیشن بر این تغییر متمرکز است.
به سادگی میتوان گفت، مدیتیشن روشی است که خودمان را تعلیم میدهیم تا عادتهای مفید را در خودمان ایجاد کنیم و عادتهای بدمان را تغییر دهیم . این عادتهای بد عبارتند از شیوه اندیشیدن ما، احساساتمان و شیوه احساسی پاسخ دادن به آنچه اتفاق میافتد. این نیاز به تعلیم دارد و تکرار ـ این روشی علمی است. دقیقاً مثل انجام ورزشهای جسمانی است، یا تمرین نواختن ساز، یا رقص، وقتی کاری را آغاز میکنیم به نظر مصنوعی میرسد، اما پس از آنکه کاملاً با آن آشنا میشویم بهطور طبیعی بخشی از وجود ما میشود. این در مورد ذهن، احساسات و عواطف ما صدق میکند.
آیا تغییر ممکن است؟
اکنون سؤال مهمی ایجاد میشود. آیا ما واقعاً تغییر میکنیم؟ درواقع، برای آنکه خودمان را تغییر دهیم، ابتدا باید بپذیریم که این کار ممکن است. ما اغلب افرادی را میبینیم که میگویند، «من اینگونهام و همین؛ من نمیتوانم کاری کنم که آن را تغییر دهم، میخواهم با آن زندگی کنم،» یا «من آدمی خشمگینام، من بداخلاقم من اینطوریام.» اگر بهطور طبیعی با یک ویژگی خاص شناخته شدهایم، تغییر آن بسیار دشوار خواهد بود.
ما باید صادقانه به خودمان نگاه کنیم. چرا با ویژگیهای خاص شناخته شدهایم؟ اگر ما واقعاً خشمگین هستیم، مگر نه اینکه همیشه باید عصبانی باشیم؟ ممکن است دیگران را به عنوان عامل خشممان سرزنش کنیم: من عصبانیام چون پدر و مادرم این کار را کردهاند. این واقعاً، مفید نخواهد بود. اگر عمیقتر نگاه کنیم، میتوانیم بفهمیم مشکلات از کجا ناشی میشوند. اگر هر روز به خودمان بگوییم «عصبانی نباش، حریص نباش، خودخواه نباش» متوقف کردن این ویژگیها بسیار دشوار است، اینطور نیست؟ پس باید در جستجوی روشی باشیم تا آنچه را احساس میکنیم متوقف کنیم.
رویکرد ما بر همه چیز تأثیر میگذارد
بودیسم میگوید آنچه حالت احساسی ما را متمایز میکند «رویکرد» مینامیم. این، یعنی شیوه دیدن چیزها. تصور کنیم که کارمان را از دست دادهایم. میتوان آن را مثل یک فاجعه دید، در این حالت احساس خشم و ناامیدی میکنیم. چرا؟ زیرا در آن زمان فکر میکنیم که این بدترین اتفاق دنیاست.
ما کارمان را از دست دادهایم ـ این حقیقت است. ما نمیتوانیم آن را تغییر دهیم. آنچه میتوانیم تغییر دهیم شیوهای است که به از دست دادن کارمان نگاه میکنیم، و این منظور ما از رویکر است. پس میتوانیم آن را به گونهای دیگر ببینیم ـ ما میتوانیم وقت بیشتری با کودکانمان بگذرانیم، یا درباره تغییر شغلمان فکر کنیم. خوب، این شاید از لحاظ اقتصادی به ما کمک نکند، اما حداقل احساس بدی نسبت به آن نخواهیم داشت. این چیزی است که در مدیتیشن بر آن متمرکز میشویم ـ اینکه چگونه به هر چیزی نگاه کنیم، زیرا این بر چگونگی احساسمان تأثیر میگذارد.
دوست من هفته گذشته درگذشت. این حادثهای غمانگیز است. من احساس اندوه میکنم ـ این نوع احساس سالم است؛ این اشکالی ندارد. مسلماً از فوت او خوشحال نیستم! اما چگونه میتوانم با این حالت ذهنیام مواجه شوم؟ او یک هفته قبل فوت شده، من در همان هقته احساس میکردم که باید با او تماس بگیرم اما تماس نگرفتم. حال او کاملاً خوب بود رفت دوش بگیرد در اثر حمله قلبی همانجا زیر دوش افتاد. این کاملاً غیرمنتظره و ناگهانی بود.مسلماً میتوانم از اینکه هفته قبل با او صحبت نکردم احساس پشیمانی شدیدی داشته باشم، میتوانم نسبت به خودم عصبانی شوم، به همه چیزهایی که میخواستم به او بگویم، اگر میدانستم که او میمیرد، فکر کنم. اینگونه اندیشیدن موجب میشود که احساساتم خیلی خیلی بدتر شوند.
بهجای این، همه اوقات خوبی که با یکدیگر داشتیم را بهخاطر میآورم و اینکه چه لحظههای خوبی را در کنار هم بودیم ـ ما به مدت ۳۵ سال دوست بودیم ـ و شناختن چنین فرد فوقالعادهای چه منافعی برای من به همراه داشت. او احتمالاً تنها دوست غربی من بود که واقعاً صادقانه دارما را تمرین میکرد. او حتی برای من هنگام انجام تمرینهایم الهامبخش بود. اگر او بداند که من همانگونه از همسرش مراقبت میکنم که او در زمان حیاتش از او مراقبت میکرد، احساس راحتی خواهد کرد.
این نتیجه مراقبه است. شما تواناییهای خارقالعاده یا عجیب و غریبی پیدا نخواهید کرد. آنچه میآموزید این است که وقتی با شرایط مشکل مواجه میشوید و احساس میکنید که در شرایط ذهنی منفی و اندوهباری قرار دارید، اول این را میفهمید که اگر اینگونه ادامه دهید همه چیز بدتر خواهد شد. ما اینجا هستیم تا با روشهای بهتری شرایط دشوار را درک کنیم و با دریافت تعلیمات کافی میتوانیم نگرشمان را به هر چیزی تغییر دهیم. شاید هنوز احساس اندوه میکنیم، مثل زمانیکه دوستم را از دست دادم، اما ما میتوانیم افکاری را به ذهن بیاوریم که خوشحالی ایجاد کنند و اندوه را کم کنند.
اطمینان یافتن از نیروهای بالقوهمان
سؤال این است که آیا ما میتوانیم نگرشمان را به آنچه میبینیم تغییر دهیم؟ پاسخ ما این است که بله. اگر به آنچه در دوران کودکی برای ما جالب و عالی بود نگاه کنیم، میبینیم که اکنون برای ما بسیار احمقانه و کسالتآورند. هر چه سن ما بیشتر شده، رویکردمان نیز تغییر کرده است. وقتیکه متقاعد شویم که این امکان وجود دارد که از آن هم فراتر رویم آنگاه شروع میکنیم به آموختن روشهایی برای انجام این کار. این دارای سه مرحله است:
- کسب اطلاعات درست، ما باید بیاموزیم که چه عادتی مفیدتر است، کدامیک ناشی از شنیدن است، کدام ناشی از خواندن یا آموختن است. این قدم به آن معنی نیست که الزاماً آن را میفهمیم، بلکه تشخیص میدهیم که این یک روش بودایی است.
- تعمق بر روی معنی، ما باید اطلاعاتی که بهدست میآوریم را از زاویههای مختلف تجزیه و تحلیل کنیم و درباره آنها بیاندیشیم تا آنها را درک کنیم. باید این را تشخیص دهیم که آیا به آنچه میپردازیم واقعی است یا چیزی بیپایه است. همچنین باید متقاعد شویم که آن برای زندگی ما مفید است و ما میتوانیم آن را در زندگیمان بهکار ببریم.
- مراقبه، اکنون آمادهایم که برای نهادینه کردن آنچه آموختهایم به مراقبه بپردازیم و آن را به صورت عادتی مفیدتر درآوریم.
اطلاعات درست و تعمق
کسب اطلاعات درست به آن آسانی که ما فکر میکنیم نیست. افراد زیادی ادعا میکنند که میتوانند روشهای معتبر بودایی را تعلیم دهند، اما صرف اینکه کسی کتابی مینویسد و آن را چاپ میکند دلیل بر این نیست که مطالب آن کتاب درست است و کاریزماتیک بودن یک معلم یا صرف اینکه او بسیار مورد علاقه دانشآموزانش است دلیل بر این نیست که آنچه تعلیم میدهد درست است. هیتلر بسیار کاریزماتیک و مورد علاقه افراد بود اما آنچه تعلیم داد نادرست بود.
بنابراین، در بودیسم بر این تأکید شده است که ما از هوشمان بهره میبریم. چه چیزی ما را از حیوانات متمایز میکند؟ حیوانات این قابلیت را دارند که تعلیم ببینند و کارهای متفاوت انجام دهند اما ما از لحاظ عقل بر آنها برتری داریم. ما میتوانیم بین آنچه مفید و آنچه غیر مفید است تمایز قائل شویم. حتی اگر چیزی را ابتدا نفهمیم، میتوانیم از هوشمان استفاده کنیم و آن را دریابیم. وقتیکه آموزهها را میخوانیم دقیقاَ باید این کار را انجام دهیم.
آنچه بودا تعلیم میدهد به نیت آن است که به دیگران منفعت برساند. اما ما هنوز میتوانیم این را دریابیم که آیا آنچه آموزش داده برای ما مفید است یا نه. برای این منظور باید به تأثیر دراز مدت آن نیز توجه کنیم، زیرا، شاید تأثیر کوتاه مدت آن چندان دلپذیر نباشد. این مثل درمانهای پزشکی است که اصلاَ دلپذیر نیستند، اما در دراز مدت منفعت آنها نشان داده میشود، مثل شیمیدرمانی که برای درمان سرطان انجام میشود.
اما اگر آنچه که ذکر شد را انجام نداده باشیم و آموزهها را بررسی نکنیم آنها را با زندگی و تجربههایمان ارتباط ندهیم پس چگونه میتوانیم بر آنها مراقبه کنیم؟ مانند این است که چیزی میخریم بدون آنکه فکر کنیم که آیا به آن نیاز داریم و آیا آن را میخواهیم یا نه و آیا اصلاً چیز خوبی است یا نه.
مراقبه رسمی
مسلماً روند بررسی آموزهها بسیار مفید است و برخی از مردم آن را نوعی مراقبه مینامند. اما آنچه را ما رسماً «مراقبه» مینامیم عبارت از روندی است که به وسیله آن این حالتهای مفید ذهن را در زندگی روزمرهمان بهکار میبندیم. این به دو مرحله میانجامد:
- مراقبه تشخیصی، این حالت اغلب «مراقبه تحلیلی» نیز نامیده میشود و زمانی است که بر چیزی با نگرشی بهبود یافته متمرکز شویم، به همه جزئیات و عوامل حمایت کننده توجه کنیم.
- مراقبه تثبیت، وجهه دوم آن است که ما به جزئیات توجه نمیکنیم، اما به طور فشرده فقط بر نتیجهگیری تجزیه و تحلیلمان و نگرشی که نسبت به آن داریم متمرکز میشویم.
بسیاری از افراد زمانیکه مراقبه را شروع میکنند یاد میگیرند که چگونه بر تنفسشان متمرکز شوند. ابتدا اینطور به نظر میرسد که کار آسانی است اما در واقع چنین نیست. هدف ما از اینکه بر تنفسمان متمرکز میشویم، چیست؟ ابتدا، سعی میکنیم که صدایی که در سرمان است را، که همه احساسات آزاردهنده را برای ما ایجاد میکند، ساکت کنیم. مثل این است که ایستایی زمینه را از بین ببریم. اما بهطور همزمان، میتوانیم با درک آنچه در اینباره شنیدهایم، در آن تعمق کرده و آن را فهمیدهایم روی تنفسمان متمرکز شویم. در اینجاست که مراقبه تؤام با اندیشه و مراقبه تثبیت عمل میکنند، مثلاً، اگر نفس کشیدن را نشانهای از ناپایداری بدانیم: اینکه دائماً در حال تغییر است. یا به این حقیقت بیاندیشیم که یک «من» جدا از نَفَسمان وجود ندارد ـ بعد از آن به این فکر کنیم که چه کسی نفس میکشد؟ البته ممکن است چنین تجزیه و تحلیلهایی برای مبتدیان دشوار باشد.
شروع بهتر این است که به خودمان نگاه کنیم. ما دائماً، چه برای کارمان، چه بهخاطر خانواده یا جامعهمان، بهطور کل، به شدت تحت فشار هستیم ـ به این سبب، ذهن ما دائماً درحال مسابقه دادن با نگرانیها و افکار تؤام با مشکلات است. آرامش پیدا کردن مشکل است! پس این برای ما بسیار مفید است که بتوانیم آرامتر باشیم و احساس ثبات کنیم. اگرچه این در نهایت مشکلات ما را حل نمیکند، این اولین قدم سازنده است. با تمرکز بر تنفسمان، میتوانیم به این حقیقت دست یابیم که ـ «من زندهام!» نفس نشانه خوبی از آن است زیرا تا زمانیکه بمیریم ادامه پیدا میکند. اگر بیشتر از آن آگاه شویم، به ما کمک میکند که بفهمیم زندگی در حال ادامه یافتن است؛ اینکه بدون نفس کشیدن زندگی متوقف میشود. این نوع تفکر، حتی زمانیکه دوستم از دنیا رفت، به من کمک کرد تا این را بپذیرم که زندگی ادامه دارد.
ما این اطلاعات را داریم، به آنها فکر کرده و آنها را دریافتهایم و متقاعد شدهایم که زندگی ادامه دارد. آیا این برای من مفید است که ادامه یافتن زندگی را بپذیرم و با جسمم مرتبط شوم تا کاملاً در افکار تؤام با ترس و اضطرابم غرق نشوم؟ بله، این مفید است. آیا میتوانیم کاملاً بر تنفسمان متمرکز و از آن آگاه باشیم؟ بله، اگر برای یک یا دو ثانیه سایر فعالیتهایمان را متوقف کنیم، متوجه نفس کشیدنمان میشویم: همیشه اینجاست. بنابراین، اصلاً لازم نیست که درک پیچیدهای از این مسأله داشته باشیم. مسلماً هرچه درکمان عمیقتر باشد بهتر است اما این برای شروع کار کافی است.
روند مراقبه
ما این را آموختهایم که وقتی دو فاکتور ذهنی، حالتهای ذهنی همراه با متمرکز شدن، وجود دارد بر تنفسمان تمرکز میکنیم، آن دو فاکتور عبارتند از:
- تشخیص ناخالص ـ تشخیص چیزی در سطح ناهنجار
- بصیرت ظریف ـ درک چیزی در سطح جزئیات.
مثال سنتی که برای توصیف تفاوت بین این دو بهکار میرود عبارت است از نگاه کردن به یک نقاشی. با تشخیص ناخالص، ما فقط تشخیص میدهیم که این یک نقاشی است که، شاید، از تعدادی از افراد کشیده شده است. با آگاهی از این، حتی به نظر میرسد که ذهن، فقط با نگاه کردن به نقاشی، این را تشخیص نمیدهد.
با بصیرت ظریف ما به جزئیات نقاشی نگاه میکنیم و با توجه به ویژگیهای آن درمییابیم که نقاشی چه کسی است.
این کاری است که با تمرکز بر تنفس انجام میدهیم. ما این را تشخیص میدهیم و درک می کنیم که تنفس چیزی است که در بهطور مداوم ادامه دارد و به بینی ما وارد میشود و از آن خارج میشود. مهم نیست که این چطور اتفاق میافتد، تا زمانیکه ادامه داشته باشد، من زندهام، به اینصورت پایدار، امن و قابل اعتماد است. به این دلیل است آن را «مراقبه تشخیصی» مینامیم که چیزی است که بهطور فعال تشخیص میدهیم. ما آن را تجزیه و تحلیل نمیکنیم، فقط آن را از دیدگاهی خاص میبینیم و به شکلی خاص درک میکنیم.
مرحله بعد که مراقبه تثبیت است، عبارت است از آنکه بهصورت فعالانه و بهشکلی خاص آن را تشخیص نمیدهیم، فقط آن را [چنانکه هست] میشناسیم. فقط مراقبه میکنیم، نتیجه این مراقبه آن است که ما تثبیت پیدا کردهایم و بیشتر احساس ثبات و امنیت میکنیم. این در صورتی حاصل میشود که ما هر روز بهطور کامل آن را تمرین کنیم.
بهکار بردن تمرین در زندگی روزانه
ما وقتیکه ناراحت هستیم، حتماً، سعی میکنیم تا این تمرین را بهخاطر بیاوریم. البته این کار آسانی نیست، ما قبلاً آن را با آموزش ورزش مقایسه کردیم اما در نهایت چنان عمیق آن را درک میکنیم که در هر شرایطی آن را میفهمیم. ما میدانیم که زندگی ادامه دارد و در سطحی بسیار عمیق، فارغ از اینکه چه اتفاقی بیافتد، هیچ مشکلی وجود ندارد. این به اندازهای در وجود ما مسکن میگزیند که به عادتی تبدیل میشود که نگاه ما را به زندگی تغییر میدهد. این نتیجه از مراقبه حاصل میشود. اگر آن را فراموش کنیم، میتوانیم بر تنفسمان متمرکز شویم و دوباره آن را بهخاطر آوریم. کاری که انجام میدهیم این است که تغییر اصلی در حالت ذهنیمان نسبت به زندگی روزانه ایجاد میکنیم. این گریز از مشکلات با پنهان شدن در اقلیمی خیالی نیست بلکه روندی فعالانه است که دنبال میکنیم تا بتوانیم حالتهای احساسی و ذهنی، و در نهایت، شرایطی که در آن زندگی میکنیم را بهبود بخشیم.
البته آنچه مطرح شد میتواند یک روش پیچیده روانشناسی محسوب شود. هیچ اشکالی ندارد اگر آن را نوعی رانشناسی بدانیم، البته باید توجه داشته باشیم که بودیسم به این روش ـ به عنوان نوع دیگری از روانشناسی ـ محدود نمیشود. بودیسم بسیار فراتر از این است. در بودیسم ما از این فراتر میرویم ـ یعنی روشنگری و کمک به دیگران ـ با این وجود لازم است که این مرحله مهم را نیز انجام دهیم.
خلاصه
فرار کردن از مشکلات بسیار ساده است، میتوانیم همه روز به موسیقی گوش دهیم تا خودمان را مشغول نگه داریم، مست شویم یا الکل بنوشیم تا همه چیز را فراموش کنیم. این روشهای موقت هرگز چندان مفید نیستند و مشکل اصلی همیشه باقی میماند. اما با انجام مراقبه و تمرکز بر روی دارما میتوانیم نوع نگرش نسبت به خودمان، دیگران و تجربههایمان را تغییر دهیم. اگرچه این به از بین رفتن همه مشکلات ما منتهی نمیشود اما به ما کمک میکند تا به این آگاهی برسیم که توانایی مواجه شدن با آنها را داریم.