وابستگی: کنار آمدن با احساسات آزاردهنده

احساس آزاردهنده وابستگی به یک فرد موجب می‌شود که آرامش ذهنی ‌و کنترلمان را از دست بدهیم. با این روش ما درباره ویژگی‌های خوب یک فرد مبالغه می‌کنیم، مثلاً او زیبا به نظر می‌رسد، آن فرد را به یک شیئ تبدیل می‌کنیم، به او آویزان می‌شویم و نمی‌گزاریم که این احساس از ما منفک شود. اما با روش‌های متفاوت مراقبه، می‌توانیم بر وابستگی‌مان غلبه کنیم و با آن فرد یک ارتباط سالم ایجاد کنیم.

ناآگاهی ریشه در احساسات و رویکردهای آزاردهنده، به‌عنوان عمیق‌ترین علت، دارد. ممکن است ناآگاهی از  علت و معلول ـ یا تأثیر رفتارهایمان ـ باشد یا ناآگاهی از واقعیت. ناآگاهی از علت و معلول بودن رفتارمان معمولاً  چنین توصیف شده است، مسؤلیت در قبال عملکرد مخرب و انجام کارهای نادرست. ناآگاهی درباره واقعیت، شرایط می‌تواند هر نوع رفتار سامسارایی را، چه مخرب و چه سازنده، متمایز کند. بنابراین، اگر بخواهیم بدانیم که ناآگاهی چگونه زیربنای رفتارها و رویکردهای آزاردهنده است، لازم است به ناآگاهی از شرایط و ناآگاهی از واقعیت نگاهی بیاندازیم.

حال «واقعیت» کلمه‌ای خنده‌دار است. این کلمه می‌تواند مفاهیم متعددی در برداشته باشد. کلمه‌ای که معمولاً به‌کار می‌رود «حقیقت» است، حقیقت درباره چیزی. درباره هر چیزی دو حقیقت وجود دارد. یک حقیقت نسبی، قراردادی یا غیرواقعی از آنچه به نظر می‌رسد وجود دارد و حقیقتی عمیق‌تر درباره چگونگی وجود آنچه که موجود است. یک واقعیت از واقعیت دیگر درست‌تر نیست، شاید بتوان کلمه «سطح» را در این مورد به‌کار برد. هر دو آنها صحیح‌اند. من نمی‌خواهم کلمه «مطلق» را در ارتباط با دومین مورد از این دو حقیقت به‌کار ببرم، زیرا کلمه مطلق چنین القاء می‌کند که یک واقعیت درست‌تر از دیگری است؛ من کلمه «عمیق‌تر» را ترجیح می‌دهم. دو حقیقت، حقیقت‌های سطحی چیزی هستند که به‌نظر می‌رسد وجود دارد و حقیقت عمیق‌تر چگونگی وجود آن چیز است.

وابستگی چیست؟  

بیایید به دو واقعیت در ارتباط با احساسات آزاردهنده بپردازیم؛ شاید از آن پس کمی واضح‌تر شود. وابستگی یا تمایل اشتیاق‌آمیز چیست؟ این حالت آزاردهنده ذهن است که درباره ویژگی‌های مثبت چیزی مبالغه می‌کند و به دو صورت پدیدار می‌شود. تمایل توأم با اشتیاق بر چیزی متمرکز است که ما آن را نداریم و احساس ما این است که « من باید بروم آن را بگیرم، باید آن را داشته باشم!» وابستگی بر آن قرار دارد که ما چیزی را داریم و احساسمان می‌گوید «من نمی‌خواهم بگذارم برود!» هر دو اینها بر مبالغه ویژگی‌های مثبت چیزی یا آنچه ما فکر می‌کنیم ویژگی‌های مثبت آن است قرار دارد. سومین نوع حرص است، متمرکز است بر آنچه داریم و هرگز از داشتن آن به راضی نشده و همیشه می‌خواهیم مقدار بیشتری داشته باشیم.

با این همه تنوع، ما از حقیقت واقعی بی‌اطلاعیم، اینکه حقیقت واقعی درباره چیزی کدام است. به عبارت دیگر، ما فقط ویژگی‌ها یا نکات مثبت چیزی را نمی‌بینیم بلکه درمورد آنها مبالغه می‌کنیم یا ویژگی‌های خوبی به آنها می‌افزاییم که وجود ندارد. آنچه با این مبالغه همراه است بی‌اهمیت جلوه دادن یا نادیده گرفتن نقاط ضعف یا  جنبه‌های منفی است. بنابراین، ما از اینکه واقعاً نکات مثبت و نقاط ضعف چیزی کدام‌اند ناآگاهیم. منظور از آن چیز می‌تواند یک فرد یا کسی باشد که ما می‌شناسیم و او را بسیار زیبا و فوق‌العاده می‌انگاریم، یا می‌تواند یک شیئ، مثلاً بستنی، باشد.  

کسی را در نظر بگیریم که ما نسبت به او تمایلی توأم با اشتیاق داریم. ما در مورد ویژگی‌های او، مثلاً زیبایی‌اش، مبالغه می‌کنیم یا هر ویژگی دیگری که برایمان جذاب است را بزرگتر از واقعیت جلوه می‌دهیم. ما در این خصوص که او زیباترین فردی است که تا به‌ حال در زندگی دیده‌ایم مبالغه می‌کنیم و غیره. ما تمایل داریم که نقاط ضعف او را ندیده بگیریم؛ مثلاً اینکه او نق می‌زند یا به صورتی خنده‌دار غذا می‌خورد یا خُرخُر می‌کند. حال، [نکته اینجاست] که شاید او به‌طور نسبی زیبا باشد اما ما او را بسیار خوش سیما ببینیم. اما منکر آن نیستیم، مبالغه کردن درباره آن ویژگی خاص به تمایل توأم با اشتیاق و وابستگی منجر و در نهایت به بی‌اهمیت جلوه دادن نقاط ضعف آن فرد منتهی می‌شود. این حالت ذهن به ایجاد مشکل می‌انجامد زیرا شیفتگی ما نسبت به او از بین می‌رود. سپس زمانیکه نقاط ضعف فرد آشکار شود، آن عشق و وابستگی می‌تواند به آزردگی واقعی و خشم نسبت به او تبدیل شود. 

خشم و آزردگی دقیقاً نقطه مقابل آن است. در این حالت، ما در مورد ویژگی‌های منفی افراد، نقاط ضعف یک فرد یا اشکالات یک شیئ اغراق می‌کنیم و ویژگی‌های خوب آنها را نادیده می‌انگاریم. مثلاً، در خصوص اینکه آنها اتاقشان را تمیز نگه نمی‌دارند و بی‌ سلیقه‌اند یا اینکه برای شستن ظرف‌ها کمک نمی‌کنند و غیره مبالغه می‌کنیم. ما آن مورد را بی‌اندازه بزرگ می‌کنیم تا آنجا که از حد بیرون است و عصبانی و ناراحت می‌شویم. در آن زمان تمایل ما بر این است که ویژگی‌های خوب او را ندیده بگیریم مثلاً اینکه آنها بسیار مهربان و با ثبات‌اند. تنها چیزی که متمایز است این است که «نمی‌توانم این را تحمل کنم که جوراب‌های کثیفش را روی زمین می‌اندازد.» و عصبانی می‌شویم.

عمیق‌ترین واقعیت  

چنانکه این مثال‌ها نشان می‌دهند ناآگاهی ما از واقعیت نسبی و سطحی درباره کسی ـ فارغ از نکات مثبت و منفی یا نقاط قوت یا ضعف آنها ـ در وابستگی و خشم ما نهفته است. یا آنها را نمی‌شناسیم یا آنها را ندیده می‌گیریم یا درباره آنها مبالغه می‌کنیم و یا کار آنها را اشتباه تلقی می‌کنیم. همچنین باید وابستگی یا خشممان را، در سطحی عمیق‌تر، به ناآگاهی درباره عمیق‌ترین واقعیت درباره آنها و اینکه آنها چگونه زندگی می‌کنند به آنچه گفته شد بیافزاییم. 

اگرچه می‌توانیم این مورد را در سطحی بسیار پیچیده‌تر و ظریف‌تر بررسی کنیم، اما برای آنکه از هدف‌مان دور نشویم اجازه دهید که آنرا در سطحی ساده‌تر مطرح کنیم. ما فکر می‌کنیم که این فرد مانند هویتی بیرونی است که خط  پهنی دور او کشیده شده است. به‌نظر می‌رسد که آنها، در برابر ما، درون یک پلاستیک یا چیزی شبیه آن قرار دارند، وجودشان به همانکه دیده می‌شود محدود است، مثل یک تصویر بی‌حرکت یخ زده‌اند. این بر اساس تصور غلط ماست که آنها را وجودی سیمانی می‌بینیم، که بر وجود خودش متکی است، و از علت‌ها، شرایط، تأثرات و غیره به ‌دور و پایدار است. این بسیار گیج‌کننده است و نادرست زیرا، در واقع، حالت‌ آنها دائماً در حال تغییر است؛ بدنشان نیز دائماً تغییر می‌کند؛ حالات احساسی آنها به‌طور مداوم تغییر می‌کند. اگرچه به نظر می‌رسد که آنها برای همیشه درون یک پلاستیک پیچیده شده‌اند، اما هیچ چیزی در آنها ثابت نیست. 

بر اساس تصور غلط ما از «تو» به‌عنوان فردی سیمانی، هویتی پایدار، مثلاً ما اینطور فکر می‌کنیم که «تو همیشه اینگونه خواهی بود؛ تو همیشه جوراب‌هایت را روی زمین می‌اندازی!» این تصور غلط ما و اینکه این تصور با واقعیت قرین نیست اساس مبالغه درباره ویژگی‌های منفی این «چیزی» که در آن سوی تخت است و ما را آزار می‌دهد می‌باشد. ناآگاهی ما از اینکه آنها چگونه زندگی می‌کنند نیز موجب می‌شود که درباره ویژگی‌های  خوب فردی که باثبات و فوق‌العاده است مبالغه کنیم، زیرا آنها نیز جذاب‌اند. ما چنان به آنها وابسته‌ایم که نمی‌خواهیم آن فرد ما را ترک کند و بخوابد. 

پس اگر بتوانیم از این دو جنبه ناآگاهی یعنی اینکه فکر می‌کنیم یک فرد سیمانی و پایدار است غلبه کنیم، آنگاه احساسات آزاردهنده پدید نمی‌آیند. لازم است این را تشخیص می‌دهیم که آن فرد دائماً در حال تغییر و آماده برای تغییر است. نه اینکه مثل یک چیزی واقعی در پلاستیک پچیده شده است. وقتی این را درک کنیم، دیگر اینگونه فکر نمی‌کنیم که این فردی که در پلاستیک پیچیده شده دارای ویژگی‌های خوبی است، که ما درباره آنها مبالغه می‌کنیم یا آنها را می‌سازیم. پس ذهن ما آزاد می‌شود تا بتوانیم ویژگی‌های خوب و بد آنها را ببینیم و به این درک برسیم که همه افراد ویژگی‌های خوب و بدی دارند. نه درباره آنها اغراق کنیم و نه آنها را ندیده بگیریم. بر آن اساس، می‌توانیم به صورتی تکامل یافته، با مهربانی و روشی دوست داشتنی، با شکیبایی و صبر و فهم با افراد مرتبط شویم. ما نه به آنها می‌آویزیم و نه از آنها آزرده می‌شویم.  

وابستگی و خشم نسبت به لوازم  

این مشابه ضبط صوت است، دقیقاً مثل همان است. این چه معنی دارد که ما اصل را بر وابستگی یا خشمگین شدن نسبت به آن قرار دهیم؟ ما ابتدا در ذهنمان از ضبط صوت چیزی بزرگ و واقعی می‌سازیم، اینطور فکر می‌کنیم، «من پول زیادی برای آن خرج کرده‌ام» و حالا آنجاست، دور آن خطی ممتد تصور می‌کنیم. سپس ویژگی‌های خوب آن را بزرگ می‌کنیم، «این برای ضبط کردن آموزه‌ها کاملاً قابل اعتماد است،» بنابراین، به آن وابسته می‌شویم. ما به سخنرانی و یادداشت کردن مطالب مهم توجه نمی‌کنیم، زیرا فکر می‌کنیم که ضبط صوت مصون از خطا و پایدار است و همیشه کار می‌کند. اما اگر کار نکند، ما، نسبت به آن، بی‌اندازه عصبانی می‌شویم.

اما این فقط یک وسیله است که از قعطات متعدد درست شده و آنها کهنه می‌شوند؛ هیچ چیزی برای همیشه نمی‌ماند. درست است که ضبط صوت خوب ضبط می‌کرد، اما گاهی اوقات کار نمی‌کرد. این فقط یک وسیله است ـ باطری آن تمام می‌شود و غیره. اگر این را بفهمیم، دیگر از تمام شدن باطری آن خشمگین نمی‌شویم. ما قبل از استفاده از ضبط صوت، به روشی مسؤلانه نسبت به آن برخورد می‌‌کنیم، مثلاً اینکه مطمئن می‌شویم که آیا کار می‌کند یا نه، باطری آن شارژ شده یا نه و غیره. اما اگر به هر دلیلی کار نکرد از این مسأله ناراحت نمی‌شویم. یادداشت برمی‌داریم: کاملاً به ضبط صوت وابسته نمی‌شویم. 

این فوق‌العاده است که ما نسبت به وسائل و ماشین آلات، مثلاً ضبط صوت، و بخصوص در عصر کنونی نسبت به کامپیوتر چنین احساسات آزاردهنده‌ای داریم. وقتیکه آن وسیله کاری که ما می‌خواهیم انجام نمی‌دهد عصبانی می‌شویم و فکر می‌کنیم که «برای خودش ذهن دارد.» این واقعاً مسخره است. ما اینطور فکر می‌کنیم که این وسیله آنجاست و باید کار کند، انتظار می‌رود که به طور کامل کار کند. اما این فقط یک وسیله است و از قطعات متعدد به دست کسانی ساخته شده که نمی‌دانند چگونه کار بدون نقص انجام دهند. این به آن معنی نیست که ما نباید از کامپیوتر و یا ضبط صوت استفاده کنیم. ما از آن استفاده می‌کنیم زیرا بسیار مفید است، اما وقتیکه کار می‌کند به آن وابسته نمی‌شویم، و وقتیکه کاری که انتظار داریم را انجام نمی‌دهد، از آن عصبانی نمی‌شویم. با این روش ما از تعادل برقرار خواهیم بود و رویکردی سالم نسبت به آن خواهیم داشت. البته این کار ساده‌ای نیست به‌خصوص اگر آن وسیله گران باشد. 

یک روش موقت برای کنار آمدن با اشتیاق و وابستگی نسبت به یک فرد

در بودیسم دو سطح روش برای کنار آمدن با احساسات آزاردهنده وجود دارد. روش‌های موقت و کوتاه مدت که به ما کمک می‌کنند تا به‌طور درست واقعیت مرتبط با چیزی را ببینیم، و روش‌های نهایی یا عمیق‌تری که به وسیله آنها عمیق‌ترین واقعیت احساسات آزاردهنده که نسبت به چیزی ایجاد شده است را درک می‌کنیم. عمیق‌ترین روش‌ها به مطالعه و اندیشیدن فراوان نیاز دارند، اما از آنجا که درک و به‌کار بردن روش‌های موقت آسان‌تر است، ابتدا این روش‌ها را آموزش می‌دهیم و به‌کار می‌گیریم. در ادامه مثال‌هایی از روش‌های موقت می‌آوریم. 

فکر کردن به اینکه درون بدن چیست

اگر به فردی وابسته‌ایم و تمایل اشتیاق‌آمیزی نسبت به او داریم، بخصوص اگر بسیار شیفته او هستیم و نسبت به زیبایی ظاهری او مبالغه می‌کنیم یا حتی اگر به جسم خودمان بسیار وابسته‌ایم، مراقبه‌ای را انجام می‌دهیم که به آن «زشتی بدن» ‌‌گفته می‌شود. خوب استفاده از کلمه «زشت» تا اندازه‌ای اشتیاق ما را کم می‌کند. این کلمه‌ای نیست که به آسانی به‌کار ببریم. بنابراین، من فکر می‌کنم می‌توانیم مراقبه را بدون به‌کار بردن کلمه «زشتی» یا حتی بدون کلمه «کثیفی»‌ که گاه از آن استفاده می‌کنیم، انجام دهیم. این دو کلمه در جامعه امروز ما، که عدم عزت نفس در آن متداول است، مفاهیمی ناسالم به همراه دارند. به جای آن، بیایید فقط به بدن انسان بپردازیم، واقعیت نسبی چیزی.

در اینجا می‌توانیم از یک قیاس استفاده کنیم. یک بسته داخل کاغذ بسته‌بندی پیچیده شده است، مثلاً بگوییم یک کاغذ کادو بیرون آن است. و بعد از آن سؤال این است که درون آن چیست. بدن ما یا بدن افراد دیگر نیز همینگونه‌ است، آنها درون پوست پیچیده شده‌اند، این معمولاً تنها چیزی است که می‌بینیم. بنابراین، احتمالاً پوست بسته‌بندی زیبایی است و مانند یک بسته کادو می‌تواند با کاغذ کادو و ربان‌هایی زیبا و گران‌ قیمت پیچده شده باشد، پس بدن می‌تواند در لباس‌های زیبا و گران‌ قیمت پوشیده شده باشد تا زیباتر به نظر برسد. اما لباس نیز برای بسته‌بندی است. برای آنکه توجه افراد بیشتری به فروشگاه جلب شود، کارخانه‌ها با کوشش بسیار بسته‌بندی لباس‌ها نیز را طراحی می‌کنند و آگهی‌های گیرایی درست می‌کنند. بسیاری از افراد نیز چنین‌اند آنها سعی می‌کنند با آرایش، مدل موی فانتزی، عطر، تتو یا سوراخ کردن بدن و آویختن زینت‌آلات توجه دیگران را به خود جلب کنند.

اما یک بسته به ظاهر آن محدود نیست؛ چیزهایی درون آن است. داخل بسته بندی بدن چیزهایی از قبیل اسکلت بدن، عضلات و اندام‌ها وجود دارند. اگر آنچه درون شکم است بیرون آید، آن استفراغ است. داخل رودها مدفوعات است و داخل مثانه ادرار و در شریان‌ها و رگ‌ها خون جاری است. این واقعیت است؛ این حقیقت چیزهایی است که درون بسته‌بندی پوست قرار دارد. ما واقعاً نمی‌توانیم آن را انکار کنیم. اگر همه مواد را از شکم بیرون بیاوریم و همه تف را از دهان و عضلات را از بینی و همه مدفوعات را از روده‌ها و ادرار را از مثانه و همه خون را از رگ‌ها و شریان‌ها خارج کنیم و فقط پوست را به تنهایی نگه داریم، این فرد مورد علاقه ما نیست، همینطور است؟ واقعیت کسی که دوستش داریم همه وابسته به آن بسته‌بندی است. ما نمی‌خواهیم پوست کسی که دوستش داریم با پنبه یا چیزی شبیه آن پر شده باشد، مثل آنچه در موزه تاریخ طبیعی می‌بینیم. ما می‌خواهیم که این فرد زنده باشد و این واقعیت آن چیزی است که درون این بسته‌بندی است، چه این را دوست داشته باشیم یا نه.

حال این مطلب بسیار جالب می‌شود. ما چه چیزی را زیبا و چه چیزی را زشت می‌دانیم؟ ما چه چیزی را تمیز و چه چیزی را کثیف می‌شماریم؟ بعضی از مردم پوست را بسیار زیبا و اسکلت را زشت می‌بینند، اما اسکلت زشت چگونه تعریف می‌شود؟ این فقط یک اسکلت است. اگر برای تماشای یک عمل جراحی به بیمارستان برویم و همه آنچه که داخل بدن است را ببینیم، آنوقت چه چیزی زشت و زننده است؟ مسلماً دکترهایی که عمل جراحی انجام می‌دهند آن را زشت و زننده نمی‌بینند. اینها چیزهایی هستند که درون بدن‌اند.

 خودداری از مبالغه درباره ویژگی‌های خوب، مانند زیبایی

 نکته اینجاست که درباره ویژگی‌های خوب مبالغه نکنیم، و اینکه ویژگی‌های خوب نسبی و ذهنی‌اند. مثلاً اگر کسی به چشم من زیباست، شاید به نظر شما اصلاً زیبا نباشد. یا شاید به نظر من کسی زشت باشد اما برای شما زیبا به نظر برسد. این کاملاً ذهنی است. پس اگر پوست کسی یا فرم بدن فردی برای ما جذاب باشد هیچ اشکالی ندارد. مطلب این است که درباره آن مبالغه نکنیم. هیچ اشکالی ندارد اگر وقتی فردی را می‌بینیم از دیدن او لذت ببریم. ما از ظاهرشان خوشمان می‌آید؛ از دیدنشان خوشحال می‌شویم. وقتی مشکل ایجاد می‌شود که درباره او اغراق می‌کنیم، و سپس احساس می‌کنیم که «دائم باید بدن او را لمس کنم؛ باید هر وقت او را می‌بینم، در آغوشش بگیرم؛ باید برای همیشه او را در کنارم داشته باشم.» این مشکل است. اگر فرد دیگری به او با علاقه نگاه کند، آنوقت ناراحت می‌شویم. «این فرد و بدنش به من تعلق دارد.» ما در خیابان افراد زیبای بسیاری را می‌بینیم. اما این آزار دهنده است که اجبار افکارمان بر ما مسلط می‌شود، «ایکاش می‌توانستم این فرد را لمس کنم، یا این، یا آن کار را با آن فرد بکنم.» این از لحاظ احساسی ما را بسیار آزرده می‌کند. 

اگر در خصوص بسته‌بندی بیش از اندازه مبالغه کنیم ـ اینکه آن فرد چطور به نظر می‌رسد ـ  آنوقت اگر چیزی شبیه دید ایکس ری در خودمان ایجاد کنیم و فقط اسکلت آن فرد را ببینیم، این روش بسیار سودمند خواهد بود. این کار دشواری نیست بخصوص اگر بدانیم یک اسکلت چه شکلی است. این درس آناتومی نیست؛ پس لازم نیست که کامل باشد. اما می‌توانیم جمجمه را در نظر بگیریم که زیر پوست صورت و سر است. این به آرامش ما کمک می‌کند. یا اگر شکم کسی را نوازش می‌کنیم و فکر می‌کنیم، «این فوق‌العاده است،» می‌توانیم کمی حضور ذهن داشته باشیم و فکر کنیم که اگر سه یا چهار سانتیمتر زیر پوست را نوازش کنیم چه خواهد بود. این به معنی آن نیست که آن را دفع کنیم. به معنی آن است که لذتی که از نوازش بدن کسی می‌بریم را بیش از اندازه بزرگ نکنیم. به‌کار گرفتن این روش‌ها به ما تعادل احساسی بیشتری می‌دهد.

 این روش‌های ذکر شده موقت‌اند؛ آنها ما را از تمایل اشتیاق‌آمیز یا وابستگی رها نمی‌کند. اما آنها، به طور موقت، این احساسات آزاردهنده‌ای را که در شرایط خاص ایجاد می‌شوند آرام می‌کنند. برای آنکه خودمان را از آنها رها کنیم، باید بدانیم که یک فرد چگونه زندگی می‌کند و از او «چیز» خاصی نسازیم. اما این روش بسیار دشوار و پیچیده است. بنابر‌این، ابتدا این روش‌های کوتاه مدت و موقت را به کار می‌بریم. برای آنکه بتوانیم این کار را انجام دهیم به روند سه مرحله‌ای گوش کردن، فکر کردن و مراقبه نیاز است. 

گوش کردن به یک روش و اندیشیدن به آن

ابتدا، لازم است به این گوش کنیم که روش کدام است. اگر وابستگی ما به یک فرد به علت بدن و ظاهر او است، روش این است که توجه کنیم به اینکه در زیر پوست چه چیزی وجود دارد، از قبیل اسکلت و آنچه درون شکم است. بعد از اینکه این روش را شنیدیم، باید راجع به آن فکر و آن را درک کنیم و متقاعد شویم که اگر فقط به بسته‌بندی فکر نمی‌کردیم و به آنچه درون آن است نیز توجه می‌کردیم، آنگاه با تمایل اشتیاق‌آمیز و آویختن به آن فرد آزرده نمی‌شدیم. در این صورت مشکلات کمتری نسبت به این فرد و مسائل احساسی خودمان خواهیم داشت.

به‌کار گرفتن چهار اصل

برای فکر کردن به نکاتی که شنیده‌ایم، لازم است که آنها را از دیدگاه «چهار اصل»‌ بررسی کنیم. اینها روش‌هایی برای متقاعد شدن‌ هستند.

اصل استقرار از طریق منطق 

با اولین اصل، آموزه‌ها را بررسی می‌کنیم که آیا معقول و منطقی هستند یا نه. در مورد مذکور، این واضح است که انسان‌ها فقط پوست نیستند. لازم نیست که این را ثابت کنیم. اما، اگر بخواهیم این مورد را طبق منطق بررسی کنیم، مسلماً یک جعبه پوست خالی نمی‌تواند بدون داشتن اسکلت بایستد. بنابراین، این کاملاً منطقی است که بدن یک فرد محدود به پوست او نیست زیرا باید چیزی درون پوست باشد. 

اصل کارایی

به بررسی این می‌پردازیم که چگونه یک آموزه خاص می‌تواند کارایی داشته باشد تا نتیجه مورد نظر کسب شود. مثلاً اگر ما، به یک اندازه، از اینکه بیرون و درون این فرد چیست اطلاع داشتیم، این درک موجب می‌شود که ما یک ویژگی را برتر ندانیم و ویژگی دیگر را نادیده نگیریم. 

اگر فردی در نظرمان بسیار زیبا و جذاب است، ما می‌توانیم اینطور تجزیه و تحلیل کنیم که چرا پوست او را زیبا می‌بینیم؟ چرا نباید تهوعات درون شکم او برایمان زیبا باشد؟ واضح است، اینها برایمان جالب نیستند. بنابراین، آگاه بودن از دو جنبه بدن آنها، یعنی بیرون و درون آن، آیا عملکرد این چنین نیست که بیرون را زیبا ببینیم یا لذتی که از زیبایی آنها می‌بریم را از بین ببرد. این فقط لذت ما را در چشم‌انداز نگه می‌دارد. خوب، شاید بدن این فرد از بیرون زیبا به نظر برسد اما از درون همانند همه افراد است. 

کار کردن با این نکات و فکر کردن به آنها و سعی در  تجسم آنها بسیار جالب است، زیرا آنچه معمولاً اتفاق می‌افتد این است که نمی‌خواهیم آنها را باور کنیم. از لحاظ احساسی نمی‌خواهیم تصور کنیم که درون شکم این فرد چیست. نگاه کردن به آن بسیار جالب است. نکته اینجاست که این یک واقعیت است؛ این حقیقت است. تبتی‌ها به گرافیک و تصاویر خاکی علاقه‌مندند. آنها می‌گویند اگر مقدار زیادی مدفوع داشته باشید و از آنها مجسمه بدن یک انسان را بسازید و آن را به رنگ پوست بدن رنگ کنید، هر چند که آن مجسمه زیبا باشد هیچ اهمیتی ندارد زیرا مدفوع است!

کاربرد این نکته، وقتی آن را درک کنیم، این است که آگاهی از درون و بیرون بدن یک فرد موجب می‌شود که با تمایل اشتیاق‌آمیز به او وابسته نشوم. این به آن علت نیست که من یکی از این دو را انکار نمی‌کنم یا  در مورد دیگری مبالغه نمی‌کنم. بنابراین، چنین درکی با شیفتگی ناسازگار است. تعهدی ثابت و درازمدت نسبت به آن فرد با رویکردی توأم با عشق و صبر نسبت به آنچه در طول زمان اتفاق می‌افتد با درک آنچه گفته شد سازگار است. اگر در خصوص جسم کنونی فرد اغراق کنیم، وقتیکه مسن می‌شود یا بیمار می‌شود، زیبایی‌اش را از دست می‌دهد، شاید در جستجوی فرد زیباتر و جذاب‌تری برآییم. اما اگر این را درک کنیم و بپذیریم که درون و بیرون فرد تغییر می‌کند، چنین بصیرتی با ایجاد رابطه‌ای ثابت و عاشقانه با فرد مورد نظر سازگار است.

اصل طبیعت چیزها

چرا بعضی از افراد علی‌رغم اینکه ظاهرشان زیباست اما از درون اسکلت و مدفوع دارند و استفراغ می‌کنند؟ خوب این طبیعت چیزهاست؛ ما موجودات زنده‌ایم و این چیزی است که بدن را استوار نگه می‌دارد. ما چاره‌ای بجز پذیرفتن واقعیت نداریم. بدن اینگونه کار می‌کند.

اصل وابستگی 

سرانجام، آنچه به پیشرفت این حالت ذهن و به این درک  کمک می‌کند این است که بتوانیم آن را حفظ کنیم. مهم‌تر از همه آن است که ما به خویشتن‌داری نیازمندیم. وقتیکه آن فرد را می‌بینیم، ما باید بتوانیم آن احساس اجباری که ما را به سوی لمس همه بدن آن فرد سوق می‌دهد کنترل کنیم. باید خودمان را کنترل کنیم تا قدمی به عقب برداریم تا تجزیه تحلیل و درون‌گرایی لازم را اعمال کنیم. این خویشتن‌داری به ما اجازه می‌دهد که بتوانیم شفاف‌تر و عمیق‌تر ببینیم.

علاوه بر آن، لازم است که اشتیاق و آزادی اندیشه داشته باشیم تا از اینکه آن فرد می تواند برای ما قدرت دافعه داشته باشد نترسیم. به‌کار گرفتن صحیح این روش به همه فاکتورهایی که ذکر شد بستگی دارد. اگر این را ابتدا درک کنیم، می‌فهمیم که برای چه چیزی باید آماده باشیم.    

مراقبه

وقتیکه این روند فکری را انجام دادیم، یعنی آموزه را فهمیدیم و متقاعد شدیم که پروردن آن برایمان مفید است و این همان چیزی است که می‌خواهیم در وجودمان پرورش دهیم، آنگاه بر آن «مراقبه» می‌کنیم. مراقبه عبارت از آن است که آموزه‌هایی را که درک کرده‌ و متقاعد شده‌ایم که برایمان مفیدند را در زندگی‌مان ادغام کنیم.

این روند دارای دو جنبه است. ابتدا مراقبه تشخیص را انجام می‌دهیم، این نوع مراقبه گاه «مراقبه تحلیلی» نیز نامیده می‌شود. ما در شرایطی کنترل شده، به عبارت دیگر، خودمان تنها هستیم و فرد مورد علاقه‌مان در برابر ما نیست، ما با همان وابستگی به عبارتی با تمایل اشتیاق‌آمیز نسبت به ظاهر او به مراقبه می‌پردازیم. فقط عکس او را در برابرمان قرار می‌دهیم یا او را در ذهن‌مان به تصویر می‌کشیم و با این روش به بررسی او می‌پردازیم، «بله آنها نیز اسکلت دارند. بله آنها نیز چیزی در شکمشان دارند.» تصور می‌کنیم که بدنشان شفاف است و اسکلتشان را تصور می‌کنیم و آنچه درون شکمشان است و سایر چیزهایی که زیر پوستشان است، ما سعی می‌کنیم که بدنشان را با آنچه درون آن است تشخیص دهیم. با این روش خودمان را متقاعد می‌کنیم که این چشم‌انداز درست است. این مثل آن است که به تصویر ایکس ری نگاه کنیم، بدون آنکه ظاهر آن فرد را نادیده بگیریم، که شاید زیبا هم باشد. دیدن درون آنها زیبایی قراردادیشان را بی‌اعتبار نمی‌کند.

بعد از آنکه دوره مراقبه تشخیصی را طی کردیم، در طول این مراقبه انرژی ذهنی ما به سوی چیزی که به آن علاقه‌مندیم، یعنی بدن آن فرد، حرکت می‌کند پس از آن به مراقبه ثبات می‌پردازیم. در طی جنبه دوم انرژی ذهنی ما به سوی درون جریان دارد، زیرا ما سعی می‌کنیم اجازه دهیم تا آنچه فعالانه تشخیص داده‌ایم درونمان جذب شود. سعی می‌کنیم که احساس کنیم «بله، این واقعیت است؛ این واقعیت بدن این فرد از بیرون به درون است. بله این واقعیت است. و اگر آن فرد را فقط با جسمش شناخته‌ایم، به خودمان یادآوری می‌کنیم که او دارای ذهن، احساسات و ... نیز هست. اما، این موضوع برای مراقبه به توضیحات بیشتر نیاز دارد. 

به‌کار گرفتن روش در زندگی روزانه 

وقتیکه با این روش کنار آمدن با تمایل اشتیاق‌آمیز و وابستگی آشنا شدیم، پس از آنکه به صورت یک عادت در وجودمان شکل گرفت آنگاه این روش‌ها را در زندگی روزانه به‌کار می‌بریم، وقتیکه به آنها نیاز داریم از آنها استفاده می‌کنیم، یعنی زمانیکه این احساس عجیب وابستگی و تمایل اشتیاق‌آمیز برای اینکه او را نوازش کنیم در ذهنمان ایجاد شود. انگیزه‌هایمان را بررسی می‌کنیم، تشخیص می‌دهیم که، مثلاً، علت اینکه می‌خواهیم او را لمس کنیم این نیست که او به آرامش یا ماساژ یا مواردی از این قبیل نیاز دارد، بلکه تشخیص می‌دهیم که می‌خواهیم او را لمس کنیم زیرا به او آویخته‌ایم. در آن مرحله، ما همان شفافیت بدن را، چنانکه مراقبه‌اش را انجام داده‌ایم به کار می‌بریم. ما تشخیص می‌دهیم که آنها دارای اسکلت هستند و در شکمشان استفراغ است، همانگونه که ما هستیم و سعی می‌کنیم که احساس کنیم این واقعیت دارد.

در نتیجه ما این تجربه را به دست می‌آوریم که در این شرایط، ذهن شفاف‌تری برای دیدن آنچه مناسب و آنچه نامناسب است داریم. بعد از اینهمه، در اینجا ما فقط با یک روش کوتاه مدت و موقت کار می‌کنیم. بنابراین، حتی اگر هنوز احساس می‌کنیم که می‌خواهیم آن فرد را لمس کنیم یا اینکه دست‌ او را بگیریم یا هر چیز دیگری، باید تشخیص دهیم که این کار را انجام می‌دهیم زیرا با این کار احساس بهتری به ما دست خواهد داد. اینطور نیست که آن فرد به این نیاز دارد. اما با به‌کار گرفتن این نوع مراقبه در آن زمان خاص، ما در آنچه انجام می‌دهیم اغراق نمی‌کنیم، آیا اگر چنین کاری را انجام دهیم از نظر آنها اشکالی ندارد؟ اگر برای آنها اشکال دارد، بهتر است که خویشتن‌داری را تمرین کنیم تا از لمس کردن آنها خودداری کنیم. 

سرانجام این به حالتی طبیعی و خود به خودی تبدیل می‌شود و می‌توانیم به حالتی متعادل و با ملاحظه رفتار کنیم: ما نه مبالغه می‌کنیم  و نه به دیگران می‌آویزیم. در نتیجه، فرد دیگر نیز، اگر به ما حساس باشد، این را احساس می‌کند. اگر ما اغلب اوقات دست آنها را می‌گیریم، به این دلیل است که احساس ناامنی و تنهایی می‌کنیم، و فکر می‌کنیم نگه داشتن دست آنها موجب می‌شود که ما احساس بهتری داشته باشیم،این مشکل ما را حل می‌کند. بنابراین، این امواج آزاردهنده درباره ما و آویختن به آن فرد همچنان ادامه خواهد داشت. این برای فرد دیگر راحت نیست. اگر آن فرد کمی هم حساس باشد این را احساس می‌کند. اگر در لذت ارتباط جسمانی اغراق نکنیم، پس از آن احساس می‌کنیم، «بسیار خوب، این عبارت است از نگه داشتن دست یک فرد؛ این احساس خوبی است؛ من می‌دانم درون دستشان چیست، استخوان‌ها و سایر چیزها» پس این « آه، این چیزی فوق‌العاده است!»‌ نیست. بلکه اگر تشخیص دهم، «این لطیف است و موجب می‌شود که من احساس بهتری داشته باشم، اما این همه مشکلات این دنیای من را حل نمی‌کند،» پس کمی آرام می‌شویم. این به خودی خود و طبیعی است و فرد دیگر حس نمی‌کند که حالتی مصنوعی است؛ آنها حتی احساس آرامش بیشتری می‌کنند.این همان هدفی است که ما دنبال می‌کنیم. هدف ما این نیست که بگوییم «کسی را لمس نکن همه آنها یک کیسه مدفوع‌اند،» این منظورما نیست. ما می‌خواهیم در اینجا تعادل ایجاد کنیم، به‌طوری که بتوانیم به دیگران منفعت برسانیم.

وقتیکه ما درباره چنین روش‌هایی در برخی از متون عالی بودایی، مانند اثر شانتی‌دوا به نام تعامل در سلوک بودهیساتوا می‌خوانیم باید مفهوم آن را درک کنیم و وقتیکه به این موضوع می‌پردازد باید قدردان وی باشیم. این موضوع اکتساب ثبات ذهنی و تمرکز است. یکی از چیزهایی که بیش از همه حواس افراد را در مراقبه پرت می‌کند فکر کردن به کسی است که نسبت به او تمایل اشتیاق‌آمیز داریم و به او وابسته‌ایم. این بزرگترین حواس‌پرتی است. بنابراین، برای اینکه بتوانیم ثبات ذهن و تمرکز به دست آوریم، به ویژه در هر تمرین مراقبه، لازم است که این روش را، حتی هنگامی که فرد موردعلاقه‌مان در کنار ما نیست، انجام دهیم. اینها زمینه‌هایی است که برای به کار گرفتن این روش در متون بودایی به آنها پرداخته شده است.

اما، مسلماً، این روش‌ها فراتر از شرایط ذکر شده که سعی می‌کنیم با مراقبه تمرکز پیدا کنیم نیز کاربرد دارند. آنها در مورد ارتباط روزانه‌ای که با دیگران داریم کاربرد بسیاری دارند. بنابراین، وقتیکه در متون درباره این روش‌ها برای مقابله با تمایل اشتیاق‌آمیز و وابستگی می‌خوانیم باید به شرایط دیگر برای به کار بردن این روش‌ها نیز فکر کنیم تا زمانیکه به مراقبه‌های تمرکز می‌پردازیم تا با حواس‌پرتی مقابله کنیم.

این متون به تجزیه و تحلیل جزئیات و ارائه روش‌هایی برای مقابله با احساسات آزاردهنده، از قبیل خشم، حسادت و غیره نیز می‌پردازند. اما ما زمان کافی برای پرداختن به همه آنها نداریم. به عقیده من این مثال که چگونه با وابستگی و میل اشتیاق‌آمیز نسبت به یک فرد کنار بیاییم به ما این امکان را می‌دهد که روشی که در این خصوص به کار گرفته شده است را دریابیم.‌   

کنار آمدن با ناامنی 

اگر عمیق‌تر نگاه کنیم، درمی‌یابیم که وابستگی و تمایل اشتیاق‌آمیز نسبت به کسی علت احساس ناامنی ماست.

اشتیاق برای امنیت، ما امیدواریم که در نتیجه ارتباط با این فرد احساس امنیت کنیم. عدم امنیت، یکی از عمیق‌ترین احساسات آزاردهنده می‌باشد و ناشی از ترس، تنهایی و غیره است. چگونه از آن رها شویم؟

به این منظور باید عمیق‌ترین واقعیت درباره «من» ـ یعنی عدم وجود «من» ثابتی که در پلاستیک پیچیده شده و از همه کس و همه چیز جداست و می‌توان برای آن امنیت ایجاد کرد، را درک کنیم. چنین چیزی که بتوان برای امنیت ایجاد کرد وجود ندارد. ما سعی می‌کنیم برای چیزی امنیت ایجاد کنیم که اغراق درباره چگونگی وجود ماست. واقعیت این است که ما دائماً در حال تغییر هستیم: حالت ذهنی ما دائماً در حال تغییر است، بدنمان نیز دائماً در حال تغییر است، احساسات ما دائماً تغییر می‌کنند، همه اینها تحت عنوان «من» قرار دارند، اما یک من ثابت وجود ندارد که از همه آنها منفک باشد، و اینکه باید در امنیت بماند. همه اینها در همه لحظه‌ها در حال تغییر‌ند.

اگر آن «من» قراردادی دائماً تغییر می‌کند، پس تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که مسیری مشخص و امن در پیش بگیریم ـ این معنی پناهگاه است ـ که ما به سوی آن می‌رویم. آن مسیر امن، اگر به‌طور واقع‌بینانه نگاه کنیم، بر افزایش رویکردهای مثبت‌مان و بر بهبود خودمان و مواردی از این قبیل اثر دارد. اما چیزی نیست که بتوان برای آن امنیت ایجاد کرد و چیزی نیست که بتوان آن را از بین برد. هیچ چیزی وجود ندارد که مستقل از سایر چیزها باشد و از آنها متأثر نشود. اگر این را به‌طور عمیق درک و تجسم کنیم، آنگاه مشکل ناامنی و تنهایی به آرامی و به تدریج کم‌رنگ و سپس ناپدید می‌شود. به عبارتی، چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. اما وقتی می‌خواهیم آنچه «من» ثابت و پایدار نامیده شده است را دوباره سازی کنیم، باید مراقب باشیم که در ورطه نهیلیسم نیفتیم و گمان نکنیم که ما وجود نداریم پس مسؤلیتی در قبال رفتارها و کارهایمان نداریم. شاید از نتیجه رفتارهایمان بی‌اطلاع باشیم اما همچنان تلاشمان را به کار می‌گیریم.

حال، این البته کنار آمدن با ناامنی عاطفی است، اما انواع دیگر ناامنی وجود دارد ـ مثلاً ناامنی مالی و غیره. ما در این زمینه باید واقعیت مرتبط با «من» و مسؤلیت‌هایم را تشخیص دهم. ما، مطمئناً، باید مراقب وضعیت اقتصادی‌مان یا هر آنچه مرتبط با آن است باشیم تا به ما حس امنیت بدهند. اما وقتی این کار را انجام می‌دهیم، مانند فضای احساسی، ما نباید در خصوص واقعیت شرایط اغراق کنیم. واقعیت شرایط اقتصادی ما این است که به‌طور کامل تحت کنترل ما نیست. وضعیت اقتصادی همه دنیا بر شرایط اقتصادی و شرایط اجتماعی ما تأثیر خواهد گذاشت. مثلاً در زمان فروپاشی کمونیست نوع جدید دولت و سیستم اجتماعی ایجاد شد، همه چیز تغییر پیدا کرد. بنابراین، تنها چیزی که به ما ثبات و امنیت می‌دهد به دست آوردن یک مسیر امن است که برای ما این امکان را فراهم می‌کند که در مسیر ابزار بیشتری به دست آوریم تا برای مواجه شدن با آنچه در مسیرمان قرار می‌گیرد آماده باشیم. فقط درصورتی می‌توانستیم امنیت داشته باشیم که زندگی‌مان ثابت بود و هرگز تغییر نمی‌کرد، زیرا در این صورت می‌دانستیم چه چیزی در انتظارمان است. اما این غیرممکن است.

البته لازم است که قناعت کنیم، و بدانیم که آنچه داریم کافی است. من افرادی را می‌شناسم که یک میلیون دلار دارند اما همچنان احساس ناامنی می‌کنند، زیرا می‌گویند « من ده میلیون دلار ندارم. اگر ده میلیون دلار داشتم آنوقت احساس امنیت می‌کردم.» سعی کنیم که اینطور نباشیم. این حالت عدم شادی ذهن است.

آیا امیدی نیست که با کوشش بتوان از ناآگاهی رها شد؟

شاید مخالفت کنید و بگویید، «ما انسان‌هایی محدود هستیم، ما بودا نیستیم، بنابراین ما نمی‌توانیم همه عواقب کارهایی که انجام می‌دهیم را ببینیم و همچنین نمی‌توانیم واقعیت خودمان یا دیگران را ببینیم. پس، آیا ما محکوم به رنج بردن و اندوهگین بودن هستیم؟ آیا هرگز می‌توانیم خودمان را از ناآگاهی و سردرگمی رها کنیم؟» مسلم است که ما محکوم نیستیم، زیرا رها شدن از ناآگاهی برای ما ممکن است. البته این آسان نیست و روندی طولانی است. اما ذهن توانایی این را دارد که همه چیز را درک کند و از گستره لازم برای اینکه همه چیز را در کنار هم قرار دهد نیز برخوردار است. بنابراین، آنچه انجام می‌دهیم این است که به درکمان وسعت بخشیم. ما سعی می‌کنیم تا بصیرت بیشتری پیدا کنیم و چیزهای بیشتری را بفهمیم، بنابراین، اگرچه دقیقاً نمی‌دانیم تأثیر رفتارمان چه خواهد بود، زیرا از همه متغیّرهایی که در آن مؤثرند مطلع نیستیم، ما بیشتر و بیشتر و بیشتر می‌آموزیم. ابتدا، می‌توانیم بر اساس تجربه‌هایمان، به‌طورعلمی حدس بزنیم که بهترین روش برای کنار آمدن با شرایط چیست، و پس از آن روی خودمان کار کنیم تا اینکه پیشرفت کنیم.

برای آنکه توانایی‌ کنار آمدن با دیگران را در خودمان پرورش دهیم، باید سعی کنیم تا آنجا که می‌توانیم اطلاعات بیشتری درباره فرد دیگر، درباره شرایط و غیره گردآوری کنیم. سعی می‌کنیم الگوهای آنچه اتفاق می‌افتد را ببینیم: الگوی رفتاری چیست و این فرد چگونه واکنش نشان می‌دهد و غیره، همچنین منحصر به فرد بودن هر وضعیت را نیز در نظر داشته باشیم. ما، بر این اساس، حداقل می‌فهمیم که چگونه با آن فرد مرتبط شویم و غیره. 

همه ما از این توانایی‌ها برخورداریم، زیرا ذهن اینگونه کار می‌کند. ما به‌طور طبیعی، همه اطلاعات حسی را گرد‌آوری می‌کنیم. شاید به همه آن اطلاعات توجه نداشته باشیم، یا به همه آنها علاقه‌مند نباشیم، اما آن اطلاعات وجود دارند؛ آنها وارد ذهن می‌شوند. ما توانایی دیدن آن الگوها را داریم. ما می‌توانیم این را دریابیم که، مثلاً، چرا این هر سه زن هستند، بنابراین، می‌توانیم الگوی چگونه قرار گرفتن در کنار یکدیگر را پیدا کنیم. ما می‌توانیم اطلاعات را در کنار هم بگذاریم و الگویی قابل درک از آنها بسازیم. ما می‌توانیم این را بفهمیم که دست راستمان دست چپ نیست در نتیجه به منفرد بودن چیزها پی می‌بریم. ما می‌توانیم به‌طور مؤثر به چیزهایی که متفاوت‌اند مرتبط شویم. ما می‌دانیم که چگونه با یک کودک و چگونه با یک فرد بزرگسال حرف بزنیم، ما با هر دو آنها با یک روش صحبت نمی‌کنیم. مگر آنکه هیچ حساسیت یا انعطاف پذیری نداشته باشیم، پس همه مطالب ابتدایی در اینجا هستند.

ذهن ما با روش‌های متفاوت کار می‌کند، اما بعضی از این جنبه‌ها «طبیعت بوداگونه» نام دارند. همه ما از این طبیعت بوداگونه که ما را به یک بودای روشنگر تبدیل می‌کند برخورداریم. فقط باید آنها را تشخیص و تعلیم دهیم.

خلاصه

خلاصه مطلب آنکه، این روشی است برای مواجه شدن با احساسات آزاردهنده، با تعلیم یافتن می‌توانیم روش‌ها را به‌طور ماهرانه به‌کار بریم. روش‌های متعددی برای مواجه شدن با احساسات آزاردهنده وجود دارد که آموختن، تمرین و توانایی به کار گرفتن آنها در حوزه‌ای وسیع بسیار مفید است. زیرا ممکن است یک روش در همه شرایط کاربرد نداشته باشد یا اینکه ما برای به‌کار گرفتن آن آمادگی نداشته باشیم. درمواردی، مثل بیماری، لازم است چند نوع دارو استفاده کنیم، در این مورد نیز لازم است که ترکیبی از چند روش به کار ببریم تا با احساسات آزاردهنده قوی مواجه شویم. بنابراین، اگر چیزهای بیشتری بیاموزیم و خودمان را تعلیم دهیم، توانایی بیشتری برای خودداری از مواجه شدن با شرایط مشکل و درد سر ساز خواهیم داشت. 

به این منظور، خواندن و مطالعه متن شانتی‌دوا، تعامل با رفتار بودهیساتوا، بسیار مفید است زیرا همه سخنرانی او درباره بررسی این مطلب است که «چرا اجازه می‌دهم که این احساسات آزاردهنده بر من حکم کنند؟ چرا در ذهنم جای راحتی برای آنها ایجاد می‌کنم؟ این دشمن واقعی است و هنگامی که از دست آن رها شوم به کجا خواهند رفت؟ آنها نمی‌توانند، مثل یک دشمن معمولی، جایی بایستند و دوباره به من حمله کنند؛ آنها ثابت نیستند.» فکر کردن و متقاعد شدن که این درست است، بسیار مفید خواهد بود. این برای ما یک اساس مستحکم  ایجاد می کند تا از احساسات آزاردهنده رها شویم. تحت کنترل آنها قرار نگرفتن به ما این امکان را می‌دهد که مسؤلیت کیفیت زندگی‌مان را برعهده بگیریم. 

Top