مبانی رفتار بر اساس اخلاقیات

سه حوزه اصلی اصول اخلاقی: خودداری از رفتار مخرب، انضباط، یاری به دیگران

موضوع امروز «مبانی اصول اخلاقی» است که موضوعی بسیار کلی است. وقتی از اصول اخلاقی یا رفتار اخلاقی در آیین بودایی سخن می‌گوییم، از سه حوزه مختلف صحبت می‌کنیم. نخستین مقوله خودداری از رفتار مخرب است.به این معنا که چه بخواهیم باعث آزار شویم و چه نخواهیم، تحت تأثیر خشم یا آز یا خودخواهی رفتار نکنیم. می‌دانید که ما گاهی خودخواهانه رفتار می‌کنیم و حتی آگاه نیستیم که رفتارمان خودخواهانه است، در واقع نیت ما هم این نیست که به کسی آزار برسانیم، اما رفتارمان در عمل موجب آزار و مشکلات فراوان می‌شود.

اگر فقط بخواهیم که «حرف حرفِ من باشد» و بگوییم «من باید به هر چه می‌خواهم برسم»، چون نگرش ما خودخواهانه است – فقط به فکر خودمان هستیم – دیگران را نادیده می‌گیریم، در نتیجه، حتی اگر نیت آزردن دیگران را نداشته باشیم، آنها را سخت خواهیم آزرد و اگر دچار خشم شویم خویشتن‌داری خود را به کلی از دست می‌دهیم و کارهایی می‌کنیم و حرفهایی می‌زنیم که بعد از آنها پشیمان می‌شویم و برای ما دردسر زیادی به وجود می‌آورند. پس اولین حوزه اصول اخلاقی، خودداری از رفتار مخرب است.

در عین حال می‌دانید که محور اصول اخلاقی داشتن انضباط است. انضباط یعنی اینکه بر زندگی خود مسلط باشیم و اجازه ندهیم که تنبلی یا حالت‌های آزاردهنده ذهنی که ما را از تحقق خواسته‌هایمان در زندگی بازمی‌دارند بر ما چیره شوند.

پس دومین نوع رفتار اخلاقی این است که به کاری سازنده مشغول شویم. مثالی از این دست تلاش در درس خواندن و برخورداری از تحصیلاتی عالی است. تحصیل مستلزم انضباط فراوان است – برای مطالعه و یادگیری باید به انضباط شخصی مقید بود. اگر می‌خواهیم هرآنچه مثبت است در زندگی ما تحقق یابد، باید شرایط لازم را داشته باشیم؛ باید آموزش ببینیم و این مستلزم انضباط است و انضباط هم مقوله‌ای اخلاقی است.

چرا اخلاقی است؟ معلوم است چون انسان می‌تواند یاد بگیرد که بر فرض دزد ماهری بشود، جنایتکار ماهری بشود، یا اینکه یاد بگیرد نقش مثبتی در جامعه ایفا کند. پس اگر قصد داریم که در زمینه‌ای آموزش ببینیم، واقعاً باید تصمیم بگیریم که بر اساس استعدادها و توانایی‌های ما چه چیز سودمندتر است. البته بخشی از موضوع هم این است که چه کاری را دوست داریم و از آن لذت می‌بریم. در این مورد هم از خود می‌پرسیم که از چه چیز لذت می‌بریم، البته ممکن است که من فقط دوست داشته باشم تلویزیون تماشا کنم و با دوستانم تفریح کنم، اما ما نمی‌توانیم تمام عمر خود را صرف چنین کارهایی کنیم، می‌توانیم؟ بنابراین وقتی به این فکر می‌کنیم که از چه چیز لذت می‌بریم، منظور چیزی نیست که همین حالا برای ما لذت‌بخش باشد، بلکه منظور چیزی است که در درازمدت به شادی ما در زندگی می‌انجامد.

سومین نوع رفتار اخلاقی این است که در عمل به دیگران یاری برسانیم. این کافی نیست که فقط مهارت‌هایی مفید را فرابگیریم و آموزش ببینیم، ما در جامعه و با دیگران زندگی می‌کنیم و بسیار مهم است که همه ویژگی‌ها و استعدادهای خوب خود را با دیگران سهیم شویم. هر نوع توانایی که داشته باشیم، می‌توانیم از آن برای کمک به دیگران استفاده کنیم. وقتی در جامعه زندگی می‌کنیم شادی ما تا حد زیادی به خشنودی تمام جامعه بستگی دارد. به همین دلیل وقتی از رفتار اخلاقی صحبت می‌کنیم باید ذهنی باز داشته باشیم و تنگ‌نظر و کوته‌بین نباشیم. یعنی فقط به فکر خود یا خانواده خود نباشیم، بلکه جامعه بزرگتر از خود را در نظر بگیریم. علاوه براین، فقط به اکنون فکر نکنیم، بلکه آینده و پیامدهای عمل خود را در نظر داشته باشیم.

مبانی رفتار اخلاقی: رویکردی توأم با مراقبت

وقتی می‌پرسیم که مبانی رفتار اخلاقی چیست، تأکید ما در مبانی بر چیزی است که آن را «نگرش مهربانانه» می‌خوانیم. منظور از رویکردی توأم با مراقبت این است که من در کاری که انجام می‌دهم به خودم توجه دارم و برای خود اهمیت قائلم. رفتارم ناخودآگاهانه نیست و صرف نظر از هر نوع نیاز یا میلی که در من وجود دارد، برای پیامد عمل خود و شیوه زندگیم اهمیت قائل هستم. این را در نظر می‌گیرم که تأثیر آن عمل بر من و بر دیگران چه خواهد بود.

فرض کنیم اگر من حالا رفتاری مخرب داشته باشم، یا آن قدر تنبل باشم که در زندگی هیچ کار مفیدی انجام ندهم، آینده‌ام چه خواهد شد؟ به خصوص اگر فردی جوان باشد، مثل بسیاری از شما که اینجا هستید، باید ببیند که معاش خود را از کجا تامین کند، در صورتی که حالا چیزی یاد نگیرد، با زندگی چطور کنار بیاید؟ اگر دیدگاه ما این طور باشد که بگوییم: «برایم مهم نیست. اهمیتی ندارد» یا احساس کنیم که «امیدی وجود ندارد، بنابراین چرا به خود زحمت بدهیم و درس بخوانیم یا کار و حرفه‌ای را یاد بگیریم؟» بعدها از اینکه فرصت را در زندگی از دست داده‌ایم بسیار افسوس خواهیم خورد.

بنابراین باید آینده را و پیامدهای نوع زندگی خود را جدی گرفت. باید این حس را در خود ایجاد کنیم که به خود نهیب بزنیم: برای من مهم است که بدانم آینده‌ام چه خواهد بود. اگر من به فکر خودم نباشم، چه کسی به فکر من خواهد بود؟

عنان افکار خود را در دست داشتن

در آیین بودایی ما اصطلاحی داریم به این مضمون که انسان باید افسار زندگی خود را در دست داشته باشد؛ به عبارت دیگر باید بر زندگی خود مسلط بود. این نکته را می‌توان با ذکر مثال یک اسب توضیح داد. شما افسار اسب را می‌شناسید، همان طناب‌هایی که سوارکار به کار می‌برد تا اسب را به جهتی که خود می‌خواهد براند، ما هم می‌گوییم باید افسار ذهن خود را در دست داشته باشیم، یعنی اجازه ندهیم مثل اسب سرکشی کند و یا کس دیگری افسار آن را به دست بگیرد.

این موضوع بسیار مهم است که بکوشید بر زندگی خود مسلط باشید و بدانید که می‌خواهید با عمر خود چه کنید و در آینده چه نوع آدمی باشید. آیا قصد من این است که آدم تنبلی باشم که کاری در زندگی انجام نمی‌دهد؟ یا مایلم کسی بشوم که هدفی دارد و برای تحقق آن می‌کوشد؟ لازمه زندگی پربار و هدفمند این است که با دیگران تعامل داشته باشیم. باید از خود بپرسیم: آیا رفتارم، رفتار انسانی مهربان و دلسوز است یا رفتار فردی کاملاً خودخواه است که همیشه از دست همه عصبانی می‌شود.

کسی که در همه مواقع دلخور و عصبانی است را هیچ‌کس دوست ندارد و او را تحمل نخواهد کرد؛ مردم معمولا از چنین آدمی می‌ترسند. مایل نیستند وقت خود را در کنار چنین کسی بگذرانند چون با خود می‌گویند... ممکن است با من هم اوقات تلخی کند: «نمی‌خواهم وقتم را با این آدم بگذرانم.» یا کسانی که همیشه در حال گله و انتقاد هستند – معلوم است که معاشرت با چنین آدمی لذت بخش نیست، درست است؟ ولی اگر از آن دست افراد باشیم که به فکر دیگران است، غم آنها را می‌خورد، به آنها علاقه دارد و به جای انتقاد از عیب‌ها و اشتباه‌های آنها به آنها کمک می‌کند تا بیاموزند و بهتر شوند، آن وقت همه ما را دوست دارند؛ همه می‌خواهند دوست و معاشر ما باشند.

پس نوع شخصیت ما و آنچه خواهیم شد تا حد زیادی وابسته به اخلاقیات است. ما نگران تأثیر رفتارمان و آنچه بر سر خود می‌آوریم هستیم – اینکه در آینده چه نوع آدمی خواهیم شد – و برای ما اهمیت دارد که بدانیم این شخصیت چه تأثیری بر ارتباط ما با دیگران خواهد داشت. این نگاه، نگاه کسی است که به غیر از خود توجه دارد.

این عبارت (باگ-یود، به سانسکریت آپرامادا) که من آن را «رویکرد توأم با مراقبت» ترجمه کرده‌ام معنای دیگری هم دارد و آن «دقت داشتن» است. پس ما باید به آنچه انجام می‌دهیم، آنچه می‌گوییم و آنچه می‌اندیشیم دقت داشته باشیم. چون اگر عادت‌های بدی پیدا کنیم، این عادت‌ها ریشه‌دار و ریشه‌دارتر می‌شوند و ما بی‌اراده – در صورتی که عادت‌های بدی داشته باشیم – رفتار بدی خواهیم داشت.

مثالی بزنم: بسیاری از مردم وقتی صحبت می‌کنند ناسزا زیاد می‌گویند – یعنی زبانی درشت و خشن به کار می‌برند. در زبان انگیسی که به طور حتم چنین است و فکر می‌کنم در زبان روسی هم چنین باشد. من با زبان غالب در کشور شما آشنا نیستم، اما گمان می‌کنم که بیشتر زبان‌ها کلمات زشت و ناخوشایندی دارند. جوان‌ها اغلب عادت می‌کنند که این زبان خشن را به کار ببرند و این زبان طوری به بخشی از شیوه گفتار آنها تبدیل می‌شود که بعدها در زندگی وقتی در موقعیت‌هایی قرار می‌گیرند، بدون هیچ تأمل و فکری و به طور ناخودآگاه، این کلمات را به زبان می‌آورند و این ممکن است گوینده را بسیار خجالت‌زده کند.

برای جلوگیری از چنین چیزی باید بسیار مراقب – حالا که مراقب هم هستیم – عادت‌هایی باشیم که در ما شکل می‌گیرد. باید دقت کنیم، چون حالا دیگر ما برای تآثیر رفتارمان بر دیگران اهمیت قائل هستیم. بنابراین با رعایت انضباط می‌کوشیم در گفتار، پندار و کردار خود هشیار و مراقب باشیم و این را دریابیم که اگر ما الگویی را دنبال کنیم، عادتی را در خود شکل بدهیم، یا رفتارهایی منفی در پیش بگیریم، بعدها به سختی می‌توانیم این شیوه‌های رفتاری را تغییر بدهیم.

وقتی جوان هستید – همان طور که بسیاری از حاضران جوانند – عادت‌های شما در جوانی شکل می‌گیرند. از این رو ضروری است که عنان اسب اندیشه و رفتار خود را در دست بگیرید و خودتان تعیین کنید که شخصیت آینده شما چگونه باشد. باید از خود بپرسید که آیا می‌خواهم راهی منفی طی کنم یا در جهتی مثبت قدم بردارم؟ اگر بگوییم که «خب، اختیار زندگیم دست من نیست، چون جامعه این طور است و اوضاع اقتصادی آن طور» و فقط غر بزنیم، کار درستی نکرده‌ایم. چون صرف نظر از شرایط، این ما هستیم که تعیین می‌کنیم چه نوع آدمی باشیم. حتی اگر در بدترین شرایط زندگی کنیم، می‌توانیم بسیار مهربان باشیم یا بسیار ناخوشایند و بی‌رحم؛ می‌توانیم بسیار خودخواه باشیم یا اینکه سعی کنیم با دیگران همراه و همساز باشیم.

ویدئو: خاندرو رینپوچه — «زندگی ارزشمند انسانی چیست؟»
برای خواندن زیرنویس‌ها لطفاً روی آیکن «سی سی» که در گوشه سمت راست پایین صفحه ویدئو می‌باشد کلیک کنید. برای عوض کردن زبان زیرنویس، لطفاً روی آیکن «تنظیمات» و پس آن روی «زیرنویس‌ها» کلیک کنید و زبان مورد نظرتان را انتخاب کنید.

لازمه رفتار اخلاقی این است که قدرت تشخیص داشته باشیم و بدانیم کدام چیز مضر است و کدام مفید

وقتی در آیین بودایی از مبانی اخلاقی صحبت می‌کنیم منظور این نیست که بگوییم: «اینها قوانین ماست، اینها هم مقررات ما، و کار دیگری نداریم جز اطاعت و پیروی از قوانین.» رویکرد بودیسم چنین نیست. شیوه زندگی ما مثل نظامیان نیست که بگوییم: «بله قربان! من تابع مقررات هستم.» چنین چیزی نیست. بلکه در آیین بودایی اخلاقیات مبتنی بر چیزی است که آن را «قدرت تشخیص» می‌نامیم. ما باید بتوانیم تشخیص بدهیم که چه چیز مفید و چه چیز مضر است. بدیهی است که هر کسی می‌خواهد سعادتمند باشد و هیچکس نمی‌خواهد ناخرسند باشد، اگر می‌خواهیم از ناخشنودی پرهیز کنیم باید از چیزی که زیانبار است دوری کنیم، چیزی که سعادت من و دیگران را نابود می‌کند. من اگر می‌خواهم خشنود و سعادتمند باشم باید کاری را انجام بدهم که مفید است و موجب خشنودی می‌شود.

واقعیت این است که ما در جامعه زندگی می‌کنیم؛ ما تنها بشر ساکن این سیاره نیستیم. بنابراین وقتی محدوده‌ای را برای سعادت مطلوبمان در نظر می‌گیریم باید سعادت همگان را در نظر داشته باشیم. شاید بپرسید: «چطور ممکن است که من بتوانم همه را خشنود کنم؟» واضح است که تلاش ما به تنهایی برای سعادت همه کافی نیست. اما به گفته بودا یک سطل آب، قطره قطره از آب پر شده است. پس ما هم می‌توانیم قطره‌های خود را به سطل اضافه کنیم. من چه قطره‌ای را می‌خواهم به سطل اضافه کنم؟ قطره‌ای از مشکلات که باعث بروز مشکل برای دیگران بشود؟ یا قطره‌ای یاری، صرف‌نظر از اینکه کوچک باشد یا بزرگ؟ اگر این یاری محدود باشد به پرورش کودکانی که در زندگی ارزش‌های مثبتی دارند، آن قطره افزوده شده قطره سودمندی خواهد بود. لازم نیست کار بسیار شگرفی انجام بدهیم، درست است؟ پس همه چیز در اختیار خود ماست.

شناخت ما از ارزش‌ها

یکی دیگر از مبانی اخلاق، شناخت ارزشهاست. ما باید برای ویژگی‌های خوب و مثبت و انسان‌هایی که چنین ویژگی‌هایی دارند احترام قائل باشیم. سرمشق من کیست؟ آیا سرمشق من جنایتکاری شناخته‌شده است، یا رهبری برجسته که به دیگران کمک کرده است؟ سؤال جالبی است، نه؟ آیا من یک ستاره راک اند رول را سرمشق خود قرار می‌دهم؟ یا یک ستاره سینما را؟ یا یک چهره ورزشی را؟ شکی نیست که بعضی از این افراد در زندگی کارهای مثبتی انجام می‌دهند، پس اشکالی ندارد که سرمشق باشند. اما بعضی دیگر چنین نیستند. یا آیا یک رهبر معنوی بزرگ، مثلا عالیجناب دالایی لاما را الگوی خود قرار می‌دهم؟

چه ارزش‌هایی را در زندگی مهم‌ترین ارزش‌ها می‌دانم؟ آیا پرتاب کردن یک توپ به داخل یک تور مهم‌ترین ارزش است؟ یا انجام کاری که برای زندگی دیگران مفید باشد؟ ما می‌توانیم یاد بگیریم که چطور یک توپ را به داخل تور بیندازیم. این کار خیلی قشنگی است و آدم‌های بسیاری را هم سرگرم می‌کند، ولی به یک حیوان هم می‌شود یاد داد که توپی را به داخل تور پرتاب کند. پس اگرچه ممکن است یک ورزشکار خوب بودن هدف پسندیده‌ای باشد، من از خود می‌پرسم که آیا کاری مهم‌تر از آنچه یک حیوان هم به احتمال می‌تواند یاد بگیرد و انجام بدهد وجود دارد که من یاد بگیرم؟ پاسخ این است که البته، ما انسانیم و می‌توانیم کارهای فراوانی انجام بدهیم، چون هوش داریم، احساسات داریم، این توانایی را داریم که هم دیگران را سرگرم کنیم و هم به شیوه‌های بسیار به آنها کمک کنیم.

بدیهی است که سرگرم کردن دیگران راهی است برای کمک به آنها تا دغدغه‌های خود را از یاد ببرند و آرامتر شوند، بنابراین هیچ چیز منفی در این کار وجود ندارد. اما اگر ما این توانایی را داریم که کاری بیشتر انجام بدهیم، چرا این کار را نکنیم؟ ما می‌توانیم هم کسی باشیم که دیگران را سرگرم می‌کند – مثل یک ورزشکار خوب – و هم انسانی که می‌کوشد تا به شکل‌های بیشتر به جامعه‌اش سود برساند. این امر به شناخت ما از ارزش‌ها بستگی دارد. چه چیز برای دیگران سودمند است؟ سرگرمی یکی از چیزهایی است که برای انسان‌ها سودمند است. وقتی بیمار می‌شوند، رسیدگی و نگهداری از آنها یکی از راه‌های کمک به آنهاست. تدریس و آموزش هم راه دیگر یاری به دیگران است. اگر من هنرمند یا ورزشکاری موفق باشم بسیار خوب است. اما باید دید که می‌خواهم با پول و شهرتم چه کنم؟ ممکن است که برای خود قصری بسازم که در آن زندگی کنم یا پولم را صرف ساختن بیمارستان برای دیگران کنم یا با استفاده از شهرتم برای کارهای عام‌المنفعه اعانه جمع کنم. پس در اینجا شناخت ارزش‌ها مطرح است. کدام یک مهم است: زندگی در یک قصر یا کمک به دیگران؟

اگر به خودمان نگاه کنیم می‌بینیم که همه ما توانایی‌های بسیار زیادی داریم و از همه این توانایی‌ها می‌توان استفاده کرد. چیزی که اهمیت دارد این است که خودمان را بشناسیم و از خود بپرسیم: توانایی‌های من چیست؟ استعدادهایم کدامند؟ درست؟ هر انسانی توانایی‌هایی دارد. ممکن است من در آشپزی استعداد داشته باشم؛ لازم نیست که این استعداد چیزی خارق العاده باشد. بعد از خود می‌پرسیم: «چطور می‌توانم از این استفاده کنم؟ این استعداد یا توانایی را در چه راهی می‌توانم به کار ببرم تا به دیگران کمک شود؟» کمک به دیگران... بی‌شک ضروری است. اگر بتوانیم باید بی‌درنگ، همین حالا و بدون اتلاف وقت به دیگران کمک کنیم. مثلاً می‌توانیم غذای خوشمزه درست کنیم تا دیگران بخورند یا آنها را سرگرم کنیم. همه این کارها خوب است و اشکالی ندارد. اما اگر بتوانیم کاری کنیم که کمک ما تأثیری ماندگار داشته باشد – نه مثل غذایی خوب که فقط برای رفع نیاز این ساعت و اکنون مفید است – بهتر نخواهد بود؟

پس همه اینها در دست خود ماست: «چه انضباطی باید در پیش بگیرم؟ آیا اصلاً قید نظم و انضباط را بزنم؟ یا به نظمی سست پایبند باشم؟ یا اینکه بر اساس مبانی اخلاق انضباط فردی را رعایت کنم؟» همان طور که گفتم پاسخ همه این پرسش‌ها بستگی دارد به رویکرد توأم با مراقبت ما و اینکه دقت کنیم تا مهار امور را در دست داشته باشیم و بتوانیم میان «آنچه مفید است» و «آنچه مضر خواهد بود» تمایز قائل شویم و به آن عمل کنیم. به خود آموزش بدهیم – عادت‌های مثبت در خود ایجاد کنیم؛ بکوشیم عادت‌های منفی را ترک کنیم. سعی کنیم به رفتار خود توجه داشته باشیم: «چه می‌کنم؟ چطور با دیگران ارتباط برقرار می‌کنم؟ چطور فکر می‌کنم؟» تنها به این قانع نباشیم که به هر یک از این عوامل تا حدی توجه داریم چون خشنودی کامل به این ترتیب به دست نمی‌آید؛ همیشه می‌توان بهتر عمل کرد.

زندگی اخلاقی راهی برای رسیدن به شادی بیشتر

وقتی از عملکرد بهتر حرف می‌زنیم، منظور این نیست که خود را سرزنش کنیم، بگوییم «من اصلا به درد چیزی نمی‌خورم» و از خود برداشتی منفی داشته باشیم به حدی که بخواهیم با زندگی اخلاق‌گرایانه خود را تنبیه کنیم. اخلاقی‌ زیستن تنبیه نیست. باید این نکته را درک کنیم که پیروی از اصول اخلاق و پایبندی به اخلاق راهی است برای شادی بیشتر. کمک می‌کند تا دیگران را خشنودتر کنیم و خشنودی آنها خشنودی ما را هم بیشتر می‌کند.

به این ترتیب آینده ما در دست خود ماست. اینکه اکنون چه نوع آدمی هستیم و در آینده چه خواهیم بود – همه به خود ما بستگی دارد. چه فردی جوان و مشغول تحصیل باشیم، چه انسانی بالغ یا سالخورده، فرقی نمی‌کند همه می‌توانیم این راه را دنبال کنیم.

شاید همین اندازه برای سخنرانی کافی باشد. حالا وقت داریم که به پرسش‌ها پاسخ بدهیم، گفتگو کنیم، هر چه شما مایل باشید.

پرسش‌ها

چه کنیم تا به شناختی از ارزش‌ها دست یابیم؟

الکس: برای درک ارزش‌ها، باید در وجود خود ویژگی‌های مثبتمان را تشخیص دهیم. همه ما جسم داریم، پس همه قادریم که همراه دیگران عمل کنیم و کارهای مختلفی انجام بدهیم. همه ما این توانایی را داریم که با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم. همه ما مغز داریم و می‌توانیم پدیده‌ها را درک کنیم؛ چیزهایی یاد بگیریم. همه قلب داریم – دارای عواطف هستیم – می‌توانیم احساساتی گرم و صمیمی از خود بروز دهیم. اینها چیزهایی است که همه داریم، صرف نظر از اینکه چه کسی هستیم. این را هم درک می‌کنیم که اینها مواد کار ما را تشکیل می‌دهند. اینکه من با این مواد چه می‌کنم واقعاً به خودم بستگی دارد. وقتی هم که تشخیص بدهیم که همه این مواد اصلی را برای کار در اختیار داریم، آن وقت برای وجود و نفس خود ارزش و حرمت قائل می‌شویم. به خود می‌گوییم: «من هیچ چیز کم ندارم. می‌توانم با این چیزهایی که در اختیار دارم کاری مثبت انجام بدهم» -همین فکر ما را به شناخت ارزش‌ها می‌رساند.

ویژگی‌های خوب خود را چطور ارزیابی کنیم و چطور آنها را به سود دیگران به کار بگیریم؟

الکس: اینکه ویژگی‌های مثبت خود را چطور ارزیابی کنیم در واقع مستلزم این است که درون خود را بکاویم. این مواد اصلی که در اختیار داریم... لازم نیست برای یافتن آنها خیلی در خود جستجو کنیم – اینکه من ذهنی دارم، جسمی دارم، قدرت تکلم دارم و غیره. تشخیص اینها کار دشواری نیست. در عین حال باید بررسی کنیم: «آیا در زندگی چیزی یاد گرفته‌ام؟» هر چقدر هم جوان باشیم، به یقین چیزهایی در زندگی یاد گرفته‌ایم. یاد گرفتیم که چگونه راه برویم، چگونه حرف بزنیم... مهارت‌هایی کاملا ابتدایی. برای اینکه بدانم از نظر استفاده از خصلت‌های اصلی‌ام در چه مسیری قدم برمی‌دارم کافی است از خود بپرسم: «چه کاری برای من آسان بوده؟ یاد گرفتن چه مهارتی برای من آسان است؟» بعضی از ما در یادگیری زبان خیلی خوب هستیم اما ریاضیات برایمان آسان نیست. بعضی در ریاضی و علم قوی هستند اما نوشتن برایشان سخت است.

پس باید استعدادهای خود را بررسی کنیم تا ببینیم: «در چه کاری خوب هستم؟» و این تا حد بستگی دارد به اینکه بدانیم: «از چه کاری لذت می‌برم؟ چه کاری را دوست دارم؟» ما باید خودمان زندگی را تجربه کنیم. در جواب به اینکه عمرم را چطور بگذرانم... باید گفت این منم که باید زندگی را تجربه کنم: خوشبخت خواهم بود؟ بدبخت خواهم بود؟ مطلوب این است که عمر خود را صرف کاری کنیم که واقعاً دوستش داریم و احساس می‌کنیم ارزشمند است. اگر فعالیت مورد علاقه ما به شکلی برای یک یا چند نفر دیگر هم مفید باشد، ارزشمند خواهد بود. لازم نیست که در حد معیارهای جهانی، کاری خطیر و چشمگیر باشد.

بنابراین ارزیابی خصوصیات خوب ما بستگی به نوع نگاهمان دارد: «تا به حال چه کرده‌ام؟» و «چه چیزی برایم راحت است و دوست دارم انجام بدهم؟»

بگذارید ویژگی را مثال بزنم که شاید بعضی آن را نادیده گرفته باشند. خصوصیت خوب عده‌ای این است که دوست دارند با دیگران حرف بزنند؛ آنها کمرو نیستند و خیلی راحت می‌توانند با هر کس گفتگو کنند. این افراد در حضور دیگران راحت هستند. شاید فکر کنیم که چنین خصوصیتی آن قدرها هم مثبت و فوق‌العاده نیست، اما در واقع بسیار ارزشمند است. فرض کنیم که شما در یک فروشگاه کار می‌کنید. باز شاید بگویید: «اوه، اینکه حرفه خیلی هیجان‌انگیری نیست.» اما اگر بتوانید با مردمی که به فروشگاه شما می‌آیند خوب صحبت کنید و دوستانه رفتار کنید – چون نه کمرو هستید و نه سرد و خشک (وگرنه یک روبات هم می‌تواند در فروشگاه کار کند) – مردم شما را دوست خواهند داشت و دوست دارند که به فروشگاهتان بیایند و وقتی آنجا را ترک می‌کنند، لبخند به لب دارند. این یک ویژگی خوب است، چیزی که ارزش دارد. چون برای دیگران سودمند است.

وقتی با کسی سر و کار داشته باشیم که بسیار خودخواه است چه کنیم؟

واقعاً همه چیز بستگی دارد به اینکه این شخص آماده پذیرش کمک هست یا خیر.من نمونه‌ای از این افراد را در محل زندگیم، برلین، سراغ دارم. او زنی است که همیشه به فکر خودش و مسائل خودش است، آدمی کاملا خودمحور که بی‌وقفه درباره خودش صحبت می‌کند و اغلب هم گله و شکایت دارد و در حال انتقاد است. مثلاً به اتفاق او ناهار می‌خورید و او تمام مدت غر می‌زند که پارچه مناسبی برای تعویض پرده اتاقش پیدا نکرده است. با چنین آدمی چطور کنار می‌آیید؟ یک نکته اساسی در مورد این افراد آن است که بسیار ناشاد و تنها هستند. به همین دلیل وقتی به یک نفر می‌رسند بی‌وقفه حرف می‌زنند تا به آنها توجه شود. پس وقتی این خانم همراه من ناهار صرف می‌کند قصد او قطعاً این نیست که دیدار با من را ناخوشایند و کسالت‌آور کند بلکه انگیزه‌اش جلب توجه و دلسوزی است. به همین دلیل در چنین موقعیتی، من واقعاً نمی‌توانم حرف تندی به او بگویم – مثلاً «غر زدن را تمام کن و بیا راجع به موضوعی جالب‌تر از پرده صحبت کنیم» – چون بسیار رنجیده‌خاطر می‌شود. کاری که می‌توانم انجام بدهم این است که صبر پیشه کنم و با ذهنی باز به حرف‌هایش گوش بدهم و کمی هم ابراز همدردی کنم تا او آرام بشود. چون او وقتی به آن شکل صحبت و انتقاد می‌کند، بسیار عصبی است.

به نظر من اینها ویژگی‌های بیشتر افراد خودخواه و خودمحور است. آنها ناشاد و بسیار بسیار عصبی هستند و پیوسته حرف می‌زنند و می‌خواهند به آنها توجه شود. بنابراین مشکل می‌توان رفتاری به جز این داشت که کمک کنیم آرام شوند، کمی همدردی نشان بدهیم و با آنها مدارا کنیم. آن وقت آنها کم کم متوجه می‌شوند که شما هم نه به عنوان فقط یک مخاطب بلکه به عنوان یک طرف این ارتباط انسانی در این فضا حضور دارید.

Top