سوءتفاهمهای متداول درباره بودیسم
عقیده بر بدبین بودن بودیسم
اولین آموزه بودا درباره چهار حقیقت ناب و اولین آنها «رنج واقعی» بود. چه درباره اندوه حرف بزنیم یا شادیهای معمول یا تجربههای فراگیر کنترلناپذیری که دائماً اتفاق میافتند، همه آنها رنجاند. به هر حال، «رنج» در زبان انگلیسی کلمه تندی است. در اینجا، معنی کلمه عبارت است از اینکه همه این حالتها تؤام با نارضایتیاند و مشکلساز میباشند. بنابراین، از آنجا که همه میخواهند شاد باشند و هیچکس نمیخواهد اندوهگین باشد، برای دست یافتن به شادی باید بر مشکلاتمان غلبه کنیم.
اینکه بودیسم با شاد بودن موافق نیست سوءتفاهم است. اما شادیهای روزمره با محدودیتهایی همراهاند ـ آنها هرگز تداوم پیدا نمیکنند، آنها هرگز رضایت به همراه ندارند و زمانیکه پایان مییابند، ما همیشه خواهان شادی بیشتر هستیم. اگر ما مقدار زیادی از آنچه دوست داریم، مثلاً غذای مورد علاقهمان، داشته باشیم از آن خسته میشویم و از خوردن آن اندوهگین میشویم. بودیسم میآموزد که به شادی دست یابیم که از همه این شرایط توأم با عدم رضایت بهدور باشد. این به آن معنی نیست که هدف اصلی آن است که هیچ احساسی نداشته باشیم. به این معنی است که انواع گوناگون شادی وجود دارد و آنچه ما تجربه میکنیم، اگرچه بهتر از اندوه است، کاملترین نوع شادی نیست.
باور به اینکه ناپایداری فقط یک مفهوم منفی است
اینکه ناپایداری را فقط به شادیهای روزمرهمان محدود کنیم نیز سوءتفاهم است: شادیها پایان مییابند و به عدم رضایت و اندوه منتهی میشوند. ناپایداری به این اشاره دارد که هر شرایط اندوهناکی که در زندگی پیش میآید نیز به پایان خواهد رسید. این، امکان پیشرفت و بهره بردن از شرایطی که پیش میآید را فراهم میکند. بنابراین، بودیسم روشهای بسیاری ارائه میکند تا بتوانیم رویکرد و دیدگاهمان را نسبت به زندگی تغییر دهیم تا به رهایی و روشنگری دست یابیم. همه این تغییرات به همراه اصل بنیانی ناپایداری میباشند.
باور به اینکه بودیسم نوعی از پوچگرایی است
بودا چنین آموزش میدهد که علت واقعی مشکلات زندگی ناآگاهی (جهل) نسبت به واقعیت است ـ اینکه چگونه آنها، دیگران و سایر چیزها به زندگی ادامه میدهند. او (خلاء) تهی بودن را پادزهری برای این سردرگمی دانسته است. اگر گمان کنیم که خلاء نوعی پوچگرایی است و بودا گفته است که هیچ چیزی وجود ندارد ـ شما وجود ندارید، دیگران وجود ندارند، مشکلاتتان وجود ندارند، پس راه حل مشکلاتتان این است که بگوییم هیچ چیزی وجود ندارد، درست نیست.
خلاء اصلاً چنین معنی ندارد. ما انواع غیر ممکن وجود را به واقعیت منسوب میکنیم ـ مثلاً، منفک و غیر وابسته نسبت به همه چیز. ما از اینکه همه چیز از درون به صورتی جامع و ارگانیک به هم وابستهاند ناآگاهیم. سردرگمی ما در اینباره موجب میشود که چیزها را به صورتی غیرممکن ببینیم، مثل اینکه فکر کنیم این وب سایت به خودی خود وجود دارد، بدون وابستگی به ساعتها کار و صدها نفر که آن را فراهم میکنند. این نوع غیرممکن وجود با هیچ چیز واقعی همراه نیست. خلاء عبارت است از عدم وجود مرجعی که با اشکال غیرممکن وجود همراه باشد. هیچ چیزی به خودی خود وجود ندارد؛ این به معنی آن نیست که هیچ چیزی وجود ندارد.
سؤتفاهم درباره اخلاقیات و پیمانها
باور به اینکه اخلاقیات بودیسم بر اساس قضاوت اخلاقی بر مبنای خوب و بد است
در خصوص اخلاقیات و بسیاری موارد دیگر، سوءتفاهم ناشی از کلماتی است که در ترجمه انتخاب میشود. بهخاطر این کلمات ما مفاهیم غیربودایی را به آموزهها اضافه میکنیم. مثلاً شاید کلماتی را به کار بریم که در کتاب مقدس آمدهاند مثل فضیلت، عدم فضیلت، شایستگی و گناه. این نوع کلمات در آموزههای بودایی که به اخلاقیات میپردازد اعتقاد به قضاوت و گناه را ایجاد میکند؛ آنچه بر اساس فضیلت است، به معنی خوب و مناسب میباشد. اگر آن کارها را انجام دهیم، افراد خوبی هستیم و بر اساس آن نوعی شایستگی ایجاد میکنیم، مثل نوعی پاداش. اما اگر رفتاری عاری از فضیلت «غیرمقدس» داشته باشیم، فرد بدی هستیم و گناه گرد میآوریم، به خاطر این گناه باید رنج ببریم. این، بهوضوح، انتساب اخلاقیات کتاب مقدس در اخلاقیات بودایی است.
اخلاقیات بودایی براساس پرورش آگاهی از تبعیض است. ما باید بیاموزیم که بین آنچه سازنده و آنچه مخرب است تمایز قائل شویم و از رفتارهای مضر و مخرب دوری کنیم.
باور به اینکه اخلاقیات بودایی بر اساس اطاعت از قانون است
اینکه اخلاقیات بودایی را بر اساس اطاعت از قانون بدانیم سوءتفاهم است، اخلاقیات بودایی بر مبنای آگاهی از تبعیض است. در بعضی از فرهنگها، مردم قانون را بسیار جدی میگیرند در نتیجه کاملاً غیرمنعطف میشوند: آنها نمیخواهند قانون شکنی کنند. حال آنکه در خصوص دستورالعملهای اخلاقی تبتیها کاملاً در آرامش بهسر میبرند. این به معنی آن نیست که آنها از هیچ اصلی پیروی نمیکنند بلکه در شرایط خاص فرد باید آگاهی از تبعیض را به کار برد تا بتواند از دستورالعمل استفاده کند. آنچه سعی میکنیم دریابیم این است که آیا رفتار ما تحت تأثیر احساسات آزاردهنده است یا اینکه علت سازندهای برای رفتارمان وجود دارد.
باور به اینکه پیمانها مانند قوانین هستند با ضعفهای خاص خودشان
از سوی دیگر، ما میتوانیم مانند یک وکیل به پیمانها نگاه کنیم و برای ارائه کارما در جستجوی نقاط ضعفی باشیم که بتوانند بهانهای برای رفتار مخرب ما باشند یا بهانهای برای پایبند نبودن به یک پیمان یا بیاهمیت جلوه دادن آن باشند. اجازه دهید مثالی بیاورم، مثلاً ما پیمان میبندیم که از رفتارهای جنسی نامناسب دوری کنیم اما میگوییم که ارتباط جنسی از طریق دهان اشکالی ندارد زیرا نشانه عشق است. ما بهانهای برای آنچه انجام میدهیم میتراشیم زیرا دوست داریم آن کار را انجام دهیم. یا بعد از آنکه پیمان میبندیم که مشروب نخوریم، میگوییم اشکالی ندارد که با خانوادهمان شراب سفید بنوشیم چون نمیخواهیم آنها احساس بدی داشته باشند، یا اشکالی ندارد که گاهی اوقات مشروب بخوریم اما مست نشویم. ما بهانههایی از این قبیل میتراشیم تا به پیمانمان عمل نکنیم.
نکته این است که اگر پیمان میبندید باید به همه آن عمل کنید. نه اینکه فقط به بخشی از آن عمل کنید. پیمانها به این صورت تعیین شدهاند. اگر به همه جزئیات یک پیمان، چنانکه در متون آمده است، عمل نمیکنید پیمان نبندید.
نکته این است که آیا جایگزینی برای پیمانها وجود دارد یا نه. در مباحث آبیدهارما درباره پیمانها آمده است، سه دستهبندی وجود دارد: پیمانی وجود دارد که شما قول میدهید از آنچه مخرب است دوری کنید. مبحث دیگری وجود دارد، البته ترجمه آن دشوار است، به نام ضدپیمان. پیمانی است که از آنچه مخرب است دوری نکنیم مثلاً کشتن. مثلاً اگر به ارتش میپیوندید شاید پیمان ببندید که از کشتن دشمن در زمانیکه حمله میکند خودداری نکنید. پس از آن پیمانی است که بینابین است: خودداری از انجام بخشی از آنچه در پیمان ذکر شده است.
در اینجا به دستهبندی بینابین میپردازیم. مثلاً در مورد پیمان دوری از رفتار جنسی نامناسب، اگر بخشهایی از این پیمان را نمیتوانیم انجام دهیم، میتوان قول داد که، مثلاً، با همسر فرد دیگر ارتباط جنسی برقرار نکنیم یا از خشونت در روابط جنسیمان، مثلاً تجاوز یا مجبور کردن فرد دیگر به ارتباط جنسی خودداری کنیم. در واقع چنین پیمانهایی در متون ذکر نشده اند، اما اگر کاری مثبت است که به افزایش انرژی مثبت منتهی میشودـ من ترجیح میدهم از کلمه انرژی مثبت بهجای شایستگی و از انرژی منفی بهجای گناه استفاده کنم ـ در نتیجه انجام آن کار، در زنجیره ذهنی ما انرژی مثبت ایجاد میشود بهجای آنکه فقط از آن نوع رفتار خودداری کنیم. این به جایگزینی پیمان منتهی نمیشود و رفتاری توأم با اخلاقیات خواهد بود.
باور به اینکه اخلاقیات بودایی بر مبنای ارزشهای انسانی است ـ خودداری از ضرر زدن به دیگران
اشتباه دیگر درباره اخلاقیات این است که چنین بپنداریم که اخلاقیات بودایی بر مبنای ارزشهای انسانی است. «ارزشهای انسانی» به معنی آن است که از رفتاری که به دیگران صدمه میزند خودداری کنیم. تا آنجا که رفتارمان به دیگران صدمه نمیزند اشکالی ندارد که آن کار را انجام دهیم. این اخلاقیات مبنی بر ارزشهای انسانی است، یا حداقل درک من از ارزشهای اخلاقی این است. در بودیسم، اساس اخلاقیات بر خودداری از رفتارهایی بنا شده که به خود فرد صدمه میزند، زیرا ما نمیدانیم چه چیزی دیگران را میآزارد: شما میتوانید به فردی یک میلیون یورو بدهید و فکر کنید که به او منفعت میرسانید. اما روز بعد متوجه شوید که بهخاطر آن پول او کشته شده و پولش دزدیده شده است. پس ما نمیدانیم چه چیزی به دیگران منفعت میرساند. ما نمیتوانیم آینده را ببینیم. در آموزههای بودیسم آمده و بهطور کامل مشخص شده است که اگر بر اساس احساسات آزاردهنده ـ خشم، حرص، حسادت، سادهلوحی و غیره ـ رفتار مخربی داشته باشیم این به نابودی خودمان میانجامد. این به ایجاد عادتهای منفی منجر میشود و تکرار آن عادتها موجب میشود که خودمان را رنج دهیم. این اساس اخلاقیات بودایی است.
سوءتفاهم درباره تولد دوباره
به سبب عدم باور به تولد دوباره، از اصلاح رفتارهای مخرب و احساسات آزاردهنده خودداری کنیم
این درک نادرست از اخلاقیات بودایی بر اساس ارزشهای انسانی است ـ اینکه آزار نرساندن به دیگران کافی است ـ ناشی از تأکید ناکامل بر تمرینهای ماهایانا است، اینکه ما میتوانیم از مراحل لایم ریم بگذریم. «لام ریم» به مراحل طبقهبندی شده راه که به روشنگری میانجامد اشاره دارد. انگیزه اولیه آن است که مانع از تولدهای بدتر شویم. خوب ما حتی به تولد دوباره عقیده نداریم. مرحله میانه آن است که از تولدهای مکرر کنترلناپذیر ممانعت کنیم. اما ما هنوز به تولد دوباره اعتقاد نداریم، هیچیک از اینها بهنظر مهم نمیرسند؛ ما فکر میکنیم که «بگذار این را کنار بگذارم.» اما به آموزههای ماهایانا علاقه داریم، در بسیاری موارد، آنها شبیه سنت غربی درباره عشق، شفقت، صبر، بخشندگی، خیریه و غیره میباشند. این خیلی جالب بهنظر میرسد و ما آن را دوست داریم، از این روی کنار گذاشتن آن یا بیاهمیت جلوه دادن این مراحل اولیه را بیمشکل میانگاریم.
با این کار، ما بخش مهمی از مفاهیم که به تخریب خود فرد میانجامد، یعنی اصلاح رفتارهای مخرب و احساسات و رویکردهای آزاردهنده، را کنار میگذاریم. ما فقط برای کمک به دیگران غوطه میخوریم. این هم یک اشتباه است. اگرچه تأکید بر ماهایانا مهم میباشد، این بر اساس حوزههای ابتدایی و متوسط است. ما ابتدا باید رفتارهای مخرب و احساسات آزاردهندهمان را اصلاح کنیم، زیرا وقتیکه میخواهیم به دیگران کمک کنیم آنها بر ما تأثیر میگذارند.
جدی نگرفتن تولد دوباره
یک علت اصلی که ما ترجیح میدهیم آموزههای اولیه را کنار بگذاریم این است که به تولد دوباره اعتقاد نداریم. تأکید بر حوزههای اولیه به این سبب است که از تولدهای دوباره بدتر خودداری کنیم؛ به این دلیل ما پناهگاهی مییابیم (مسیر مثبت در زندگی) و از قوانین کارما پیروی میکنیم تا از رفتارهای مخرب خودداری کنیم زیرا این به تولد بدتر منجر میشود. چون به تولد دوباره عقیده نداریم آن را حذف میکنیم یا از اهمیت آن میکاهیم. بهخصوص اگر به اقالیم جهنم، اقالیم ارواح مزاحم (ارواح گرسنه) و به خدایان و ضد خدایان اعتقاد نداشته باشیم، فکر میکنیم آنها اصلاً وجود ندارند و توصیفاتی که در متون دارما آمده است فقط مربوط به حالتهای روانی انسانهاست. این نوع تفکر واقعاً بیعدالتی نسبت به متون آموزهها و سوءتفاهم بزرگی است.
تولد دوباره به اشکالی غیر از انسان و حیوان
در اینجا نمیخواهم به جزئیات بپردازم، اما اگر به ذهن و جریان ذهنی خودمان یا افراد دیگر فکر کنیم درمییابیم که دلیلی وجود ندارد که ذهن نتواند طیف کامل شادی، اندوه و لذت و درد را دریابد و فقط به مقداری که بواسطه جسم ما تعیین شده بسنده کند. این در مورد ادراک حسی ما نیز اقتضاء میکند. برخی از حیوانات فراتر از ما انسانها میبینند؛ برخی بهتر از ما میشنوند و غیره. اما چرا مرزهای شادی، اندوه، لذت و درد قابل گسترش نیستد و چرا باید فرم خاصی برای اساس آن به عنوان جسم جهنمی یا خدایی وجود داشته باشد.
کاهش دیگر اشکال زندگی به حالت جسمانی انسان
اگرچه در ارائه کارما به این نکته پرداختیم که شاید در زندگی انسانیمان چیزهایی به همراه داشته باشیم که از زندگیهای پیشینی که در سایر اقلیمها داشتهایم بهجای مانده باشند ـ ما چیزهایی را تجربه میکنیم که شبیهاند به آنچه در آن زندگیها داشتهایم؛ البته این به آن معنی نیست که ما میتوانیم بحث اشکال دیگر زندگی که داشتهایم را به حالتهای روانی انسانی محدود کنیم. این، کوتاه کردن آموزههاست.
باور به اینکه کارما هیچ مفهومی ندارد، زیرا آن را به یک زندگی محدود میکنیم
از آنجا که تولد دوباره و حالتهای دیگر وجود را نمیپذیریم دچار این سوءتفاهم میشویم که کارما فقط درباره عواقب رفتاری است که در این زندگی تجربه میکنیم. این محدود سازی موجب میشود که ما درباره آموزههای کارما تردید کنیم. به هر حال، جنایتکاران بزرگی هستند که هرگز دستگیر نمیشوند و بهنظر میرسد که با جنایتهایشان گم میشوند. ممکن است در زندگی انواع چیزهای وحشتناک را تجربه کنیم مثلاً مرگ از سرطان، حال آنکه هیچ کار مخربی انجام ندادهایم. اگر بحث و دیدگاهمان را به این زندگی محدود کنیم دیگر دارما هیچ مفهومی نخواهد داشت.
سوءتفاهم درباره دارما
عاری کردن بودیسم از آنچه دوست نداریم
همه آنچه گفته شد مشکل بزرگتری را نشان میدهد و آن عبارت است از سوءتفاهمی بزرگتر درباره دارما یعنی فکر کنیم میتوانیم آنچه از آموزههای دارما را که دوست داریم انتخاب کنیم و آنچه را که نمیخواهیم بپذیریم ندیده بگیریم یا رد کنیم: به این میگوییم «عاری کردن» بودیسم. یعنی بودیسم را از آنچه انجام دادنش سخت است عاری یا پاک میکنیم.
زمانیکه داستانهایی درباره کارما میشنویم مثلاً فیلهایی که از زیر زمین طلا خارج میکنند و چیزهای دیگری از این قبیل ما با خودمان فکر میکنیم «این ممکن نیست، اینها فقط داستان دیو و پری برای کودکان است!» ما متوجه نمیشویم که در این داستانها درسهایی نهفته است چه آنها را واقعی بیانگاریم یا نه، چنانکه برخی از تبتیها آنها را باور ندارند، این مهم نیست. نکته مهم این است که آنها را رد نکنیم زیرا آنها بخشی از آموزهها هستند. مثالی از سوتراهای ماهایانا میآوریم جایی که بوداها صدها میلیون موجود را آموزش میدهند و در هر منفذ هر بودا یکصد میلیون موجود دیگر آموزش میبینند. معمولاً وقتی آنها را میآموزیم با خود میگوییم، «این خیلی عجیب است.» ما آنها را بعنوان بخشی از دارما نمیپذیریم.
مشکل از آنجا آغاز میشود که بخشیهایی را که دوست داریم انتخاب کنیم و فقط آنها را انجام دهیم. در تنتریک و بودهیستاوا پیمانهایی وجود دارد که بر اساس آنها نمیتوانیم بخشهایی از آموزههای بودیسم را ندیده بگیریم یا ادعا کنیم که آنها حقیقی نیستند؛ بهعبارت دیگر، این برای آن است که فقط به بخشهای مورد علاقهمان نپردازیم و بقیه را ندیده بگیریم. اگر بودیسم را بهعنوان راه تکامل معنویمان پذیرفتهایم حداقل باید به اندازه کافی آماده پذیرفتن آنها باشیم که نگوییم «من این آموزه را نمیپسندم،» حتی اگر برای ما ناآشنا بهنظر میرسند و «من قضاوت درباره آن را به تأخیر میاندازم تا زمانیکه آن را بهتر بفهمم.» این مهم است که ذهنمان را محدود و آنها را انکار نکنیم.
باور کنیم که تولد دوباره به صورت زندگی انسانی کار آسانی است
سوءتفاهم دیگر آن است که، وقتی تولد دیگر را میپذیریم، باور کنیم که تولد دوباره به صورت زندگی ارزشمند انسانی کار آسانی است. ما معمولاً اینطور فکر میکنیم که « بله، بله، من به تولد دوباره اعتقاد دارم و مسلماً در نتیجه این اعتقاد بار دیگر به شکل انسان متولد خواهم شد و بار دیگر فرصتهای لازم را برای ادامه تمرینهایم خواهم داشت،» و غیره. این طرز فکر خیلی سادهلوحانه است. بخصوص اگر مدت طولانی تحت تأثیر رفتارهای مخرب و احساسات آزاردهنده ـ خشم، حرص، خودخواهی و غیره قرار داشته باشیم ـ اگر این را با زمانیکه رفتاری عاری از عشق و شفقت داشتهایم محاسبه کنیم، معلوم میشود که تولد دوباره ارزشمند انسانی دشوار خواهد بود.
تلاش برای تولد دوباره انسانی به منظور آنکه در کنار کسانی باشیم که آنها را دوست داریم
اشتباه دیگر آن است که سعی کنیم تولد ارزشمند انسانی داشته باشیم تا در کنار دوستان و خویشاوندان عزیزمان باشیم و این تلاش ناشی از وابستگی نسبت به آنها باشد. یا حتی فکر کنیم که اگر من تولد ارزشمند انسانی داشته باشم مسلماً بار دیگر دوستان، خویشان و عزیزانم را ملاقات خواهم کرد. این نیز سوءتفاهم است. تعداد موجودات زنده و اشکال زندگی بیشمار است. هریک از ما بر اساس پیشینه کارماییمان به شکلی متولد خواهیم شد. پس هیچ تضمینی وجود ندارد که در کنار فردی متولد شویم که در زندگی قبلی او را دیدهایم. در واقع تنها احتمال این است که بعد از مدت بسیار طولانی دوباره در کنار کسانی باشیم که در این زندگی با آنها بودهایم. شاید؛ این محال نیست. اما اینکه آن را تضمین شده یا آسان بدانیم سوءتفاهمی بیش نیست.
سوءتفاهم درباره کارما
باور به اینکه ما بد هستیم و شایسته دریافت نیروهای بالقوه کارماییمان میباشیم
نکته دیگر درباره کارما و تولد دوباره آن است که بپذیریم رنج ما در این زندگی در نتیجه نیروهای کارمایی منفی است که در زندگیهای پیشین ایجاد کردهایم. شاید فکر کنیم، «اگر رنج میبرم یا اتفاق بدی برای من افتاده، من شایسته آن هستم.» یا اگر اتفاق بدی برای تو افتاده تو لایق آن هستی. این سوءتفاهم ناشی از وجود «من» جامع است، که قانونشکنی کرده، گناهکار و بد است و اکنون تنبیه میشود و من شایسته آن هستم. ما «من» را سرزنش میکنیم ـ این «من» جامع که بد است و اکنون تنبیه میشود ـ این ناشی از درک نادرست قانون کارما و علت و معلول است.
باور به اینکه ما مسئول تکامل کارمای دیگران هستیم
پس از آن مفهوم گناه را به نقشی که در تکامل کارمای دیگران داریم ربط میدهیم. ما این را نمیبینیم که فاکتورها و شرایط فراوانی در تجربه تکامل کارما وجود دارند و هر یک از آنها با دلائل خاصی همراهاند. این سوءتفاهم است که فکر کنیم که من علت تکامل کارمای سایر افراد هستم. آنچه آنها تجربه میکنند به عوامل بسیاری ربط دارد نه تنها به من.
مثلاً، ما با یک ماشین تصادف میکنیم، این اتفاق ناشی از آنچه در زندگی پیشین انجام دادهایم نیست، زندگی پیشین ما موجب این اتفاق نشده. اگر بگوییم « از لحاظ کارمایی من مسئول این حادثه هستم،» این درست نیست. از لحاظ کارمایی ما مسئول تجربه تصادف هستیم. کارمای راننده دیگر مسئول تصادف است. پس آنچه برای ما اتفاق میافتد ناشی از ارتباط بین عوامل کارمایی متعدد واحساسات آزاردهنده و عوامل عام ـ مثل آب و هوا: بارش باران، لغزندهگی جاده و غیره است. همه آنها با هم مرتبط میشوند تا شرایطی را ایجاد کنند که ما رنج و مشکلات را تحمل کنیم.
سوءتفاهم درباره گوروها
نادیده گرفتن این حقیقت که گوروها باید واجد شرایط و الهامبخش باشند
به عقیده من، ما درباره گوروها اشتباهات فراوانی میکنیم، این به غربیها محدود نیست. اول اینکه به دلیل تأکید زیاد بر اهمیت گوروها فراموش میکنیم که آنها باید واجد شرایط باشند ـ و لیستی از شرایط وجود دارد. حتی اگر گورو واجد شرایط است، او باید برای ما الهامبخش باشد.
یکی از دلایل اهمیت معلم معنوی این است که او برای ما این امکان را فراهم میکند که از او الهام بگیریم، برای ما انرژی ایجاد میکند که بهتر تمرین کنیم، الگویی است که میخواهیم دنبال کنیم. ما میتوانیم اطلاعات را از کتابها، اینترنت و غیره بهدست آوریم. مسلماً گورو باید پاسخگوی سؤالات ما باشد همچنین وقتی تمرینهای مراقبه را انجام میدهیم باید بتواند اشتباهات ما را اصلاح کند. اما اگر او برای ما الهامبخش نباشد ما از مسیرمان دور میشویم.
پذیرفتن یک فرد بهعنوان گورو قبل از آنکه او را امتحان کنیم
به سبب سوءتفاهمی که درباره واجد شرایط بودن و الهامبخش بودن آنها وجود دارد ما برای پذیرفتن گورویی که او را کاملاً امتحان نکردهایم عجله میکنیم. ما بهخاطر این تأکید احساس میکنیم که تحت فشار قرار گرفتهایم: «تو باید گورو داشته باشی؛ تو باید گورو داشته باشی.» پس از آن، وقتیکه اشتباهات او را میبینیم این احتمال وجود دارد که سرخورده شویم. ما گورویمان را چنانکه باید امتحان نکردهایم. این مشکل بزرگی است زیرا رسواییهای فراوانی بهبار میآورد زیرا گوروها، چه حق با آنها باشد یا نباشد، مورد اتهام قرار میگیرند که رفتار نادرستی داشتهاند. گاه این اتهام درست است، آنها چنانکه باید واجد شرایط نبودند و ما بهخاطر تأکید بر انتخاب یک گورو و اینکه نمیدانیم کدام یک را انتخاب کنیم تحت فشار قرار گرفتهایم. پس وقتی از رسواییهایی که به گورویمان منسوب شده اطلاع پیدا میکنیم ناامید میشویم.
اعتقاد به اینکه همه تبتیها، بخصوص راهبان و آنها که صاحب عنواناند بوداییهای کاملی هستند
برای توضیح این عنوان، اگر فکر کنیم که همه تبتیها یا آن را محدود کنیم و بگوییم همه راهبها و راهبهها، یا حتی محدودتر از آن، همه رینپوچهها، گشهها و کنپوها الگوهای کاملی از انجام اصول بودایی هستند. این سوءتفاهمی عام است. ما فکر میکنیم، «آنها باید بوداییهای کاملی باشند: چون تبتی هستند،» یا «بوداییهای کاملی هستند چون ردا میپوشند.» یا «به بوداییهای کامل عنوان رینپوچه داده میشود. آنها باید موجوداتی روشنگر باشند.» این طرز فکر بسیار سادهلوحانه است. بیشتر آنها افرادی عادی هستند.
شاید در بین تبتیها، در مقایسه با سایر جوامع، تعداد بسیار زیادی بودایی باشد و ارزشهای خاص بودایی وجود داشته باشد که بخشی از فرهنگ آن جامعه است، اما این، به هیچ وجه، به معنی آن نیست که همه آنها افرادی کامل هستند. حتماً دلائلی وجود دارد که یک فردی راهب یا راهبه میشود. مثلاً در بین تبتیها این رایج است که خانوادهای کودکشان را در یک صومعه میگذارند زیرا توان مالی نگهداری او را ندارند، در آنجا او غذا میخورد و درس میخواند. ماندن در یک صومعه میتواند ناشی از دلائل شخصی باشد ـ مثلاً فردی نیاز به انضباط داشته باشد تا بر مشکلاتش غلبه کند.
یکی از دوستان رینپوچه من میگفت، «پوشیدن این ردا نشانه آن است که من به این انضباط نیاز دارم، زیرا من فردی بیانضباطم و بسیاری از احساسات آزاردهنده بر من تأثیر دارند و من همه کوششم را بهکار میبرم تا بر آنها غلبه کنم.» این به مفهوم آن نیست که او بر آن احساسات غلبه کرده است. بنابراین، ما نباید سادهلوحانه فکر کنیم که همه آنها روشنگراند، بخصوص درمورد رینپوچهها. چنانکه عالیجناب دالاییلاما میگوید: تکیه بر عنوانی که پیشینیان داشتهاند اشتباه است. او تأکید دارد که این رینپوچهها باید در این دوران زندگی نشان دهند که واجد شرایطاند و آن را اثبات کنند، نه آنکه بر شهرت نامشان تکیه کنند.
فقط به راهبها و راهبهها احترام نگذارید، آنها را مجبور کنید که در خدمت مردم باشند
این سوءتفاهم است که فکر کنیم نباید به راهبها و راهبهها احترام بگذاریم و از آنها حمایت کنیم، آنها فقط باید در خدمت مردم و مراکز دارما باشند. اغلب چنین اتفاق میافتد که در یک مرکز دارما راهبها یا راهبهها زندگی میکنند. آنها باید آنجا را تمیز کنند، همه چیز را مرتب کنند و سرجایش قرار دهند تا برای آموزش آماده باشد، کمکهای مالی را جمع کنند و غیره. اگر افرادی هستند که در آن مراکز میخوابند، آنها باید به آن مکانها و آنچه در آنجاست رسیدگی کنند، در نتیجه آنها فرصت ندارند در کلاسهای آخر هفته شرکت کنند یا حتی نمیتوانند در آموزهها شرکت کنند. مثل اینکه مردم فکر میکنند این راهبهها خدمتکارانشاناند.
حال آنکه باید بر عکس این باشد. راهبها و راهبهها، بدون توجه به سطح اخلاقیاتشان، شایسته احتراماند. این بخشی از آموزههایی است که در مسیر امن یا پناه در سانگها آمده است: باید به ردا احترام گذاشت. این به معنی آن نیست که فکر کنید آنها کاملاند و این را سادهلوحانه باور کنید. اما باید به آنها احترام گذاشته شود.
تصور اینکه گورو یک بودای عاری از خطاست و کنار گذاشتن همه مسئولیتهای زندگیمان
همچنین نباید درباره کلمه « از خودگذشتگی گورو» دچار سوءتفاهم شویم. البته به نظر من این ترجمه درستی نیست، زیرا این ترجمه به پرستش کورکورانه گورو اشاره دارد، مثل آنچه در یک فرقه میبینیم. این سوءتفاهم بسیار بزرگی است. کلمهای که در اینجا به کار رفته اشاره دارد به ارتباط معنوی با معلم، مثل اعتمادی که به دکترمان داریم. پس همان کلمهای که برای ارتباط با دکترمان بهکار میبریم برای گورو هم همان را استفاده میکنیم. اما از آنجا که آمده است که گورو را همانند بودا بدانیم این سوءتفاهم پیش میآید و فکر میکنیم که او فردی عاری از خطاست و ما باید از او اطاعت محض داشته باشیم، مانند آنچه در فرقهها رایج است. این نادرست است زیرا با چنین طرز فکری ما همه انتقادها و مسئولیتها را کنار میگذاریم و به مو (فالِ تاس) وابسته میشویم ـ تاس بیاندازیم و همه تصمیمات زندگیمان بر آن اساس باشد.
هدف ما این است که بودا شویم تا آگاهی از تبعیض را در خود پرورش دهیم و بتوانیم تصمیماتی هوشمندانه تؤام با شفقت بگیریم. پس اگر هدف معلم این باشد که ما را به خود وابسته کند، مثل حرکتی که توأم با زور است، پس اشکالی وجود دارد. اگر فکر کنیم که این خالی از اشکال است و آن را ادامه دهیم، این سوءتفاهمی بیش نیست. اگر با این نوع سندروم زرو و کنترل کنار بیاییم در واقع دستورالعملها را به طور کامل انجام ندادهایم.
دادن نقش یک درمانگر یا کشیش به گورو
این نیز سوءتفاهم است اگر به یک معلم بودایی نقش کشیش یا درمانگر بدهیم و مشکلات شخصیمان را با او مطرح کنیم و از او بخواهیم ما را نصیحت کند. یک معلم بودایی، بهطور سنتی، دستورالعملها را به ما میدهد و این وظیفه ماست که آنها را انجام دهیم. در واقع، میتوانیم از او درباره چگونگی درکمان از آموزهها و تمرینهای مراقبهمان سؤال کنیم.
اگر شما مشکل روانی داشته باشید برای حل این مشکل به یک درمانگر مراجعه میکنید نزد معلم معنویتان نمیروید. همچنین مطرح کردن مشکلات زندگی خصوصی یا روابط جنسی با راهب یا راهبه کار بسیار نادرستی است زیرا آنها عزباند. آنها با چنان مشکلاتی مواجه نشدهاند. آنها افرادی نیستند که بتوان چنین مشکلاتی را با آنها درمیان گذاشت. اما اگر پیشینه ما با سنتی است که کشیش یا خاخام به مسائل عمومی نیز میپردازند و مشکلات زندگی شخصی ما را رفع میکنند، این متفاوت است.
برای مثال، من به مدت نه سال هر روز با معلم معنویام، تِسِنژاب رینپوچه، بودم. در مدت آن نه سال او هرگز درباره مسائل شخصیام از من سؤالی نپرسید. او هرگز دربار زندگی شخصیام، درباره خانوادهام یا درباره پیشینهام چیزی نپرسید. هر روز، در تمام طول روز، یا او به من درس میداد یا برای منفعت رساندن به دیگران با او تمرین میکردم ـ برای او ترجمه میکردم، یا برنامه سفرهای او را تنظیم میکردم، یا کارهای دیگر. در مقایسه با آنچه در غرب به آن عادت کردهایم، درک این نوع ارتباط بسیار دشوار است.
بیاهمیت جلوه دادن پناه بردن ـ ایجاد یک مسیر امن در زندگی
کار کردن با یک معلم ما را به موضوع پناه بردن مرتبط میکند، البته من ترجیح میدهم که آن را «مسیر امن» بنامم. آن عبارت است از اینکه مسیری امن در زندگی ما ایجاد میکند، چنانکه بودا، دارما و سانگها ذکر کردهاند. این سوءتفاهم درباره بیاهمیت جلوه دادن پناه بردن در حد پیوستن به یک باشگاه است. شما کمی مویتان را کوتاه میکنید و بند قرمزی دور گردنتان میبندید و یک نام بودایی انتخاب میکنید، اکنون به باشگاه پیوستهاید. این به یک مشکل تبدیل میشود زمانیکه معلم شما تبتی و از سلسله خاصی است، ما پیوستن به این گروه را مانند پیوستن به بخش خاصی از بودیسم تبتی میدانیم، بهجای بودیسم بهطور عام: «حالا من یک گلوپا هستم.» «حال من یک کارما کایگوام.» «اکنون من یک نیانگما شدهام.» «حالا من یک ساکیا هستم.» بهجای آنکه بگوییم: «حال من از راه بودا پیروی میکنم.» بهخاطر این سوءتفاهم ما فرقهگرا و انحصار طلب میشویم و دیگر به سایر مراکز دارما نمیرویم. این خیلی جالب است که بیشتر بوداییهای غربی فقط به یک مرکز دارمای خاص میروند و هرگز در سایر مراکز قدم نمیگذارند.
هر معلمی که به غرب میآید باید مرکز دارما و مؤسسه خاصی برای خودش ایجاد کند
آنچه گیج کننده است این است که هر معلم سنتی که به غرب میآمد مرکز دارما و مؤسسهای برای خودش باز میکرد. این اشتباه بزرگی است زیرا شرایط بسیار ناپایدار میشود. شما در آینده نمیتوانید ۴۰۰ مدل متفاوت بودیسم داشته باشید. بهعلاوه، این برای دانشجویان سردرگمی زیادی ایجاد میکند. از سوی دیگر از لحاظ مالی به صرفه نیست که همه این مکانها مورد حمایت قرار گیرند و هزینههای نگهداری از محراب، کتابخانه و پرداخت اجاره و غیره تأمین شود.
اگرچه معلمان متعددی از هند ونپال به تبت آمدند و صومعههای متفاوتی بنیان نهاده شدند، سرانجام آنها به یکدیگر پیوستند و گروههای خاصی را بنا نهادند. آنها دیگر گروههایی که در هند داشتید، نبودند ـ شما در هند گروه کاگیو یا ساکا را نداشتید ـ اما آنها در این گروهها جذب و ماندگار شدند و دودمانهای متفاوتی را تشکیل دادند.
اگرچه سازمانهای بزرگی در دارمای غربی وجود دارد، مانند آنهایی که ترونگپا رینپوچه، سوگیال رینپوچه، لاما یشه و لاما زوپا بنا نهادند، اما ما به گروههایی فکر میکنیم که اگر در کنار هم قرار بگیرند دودمانهای بزرگتری را تشکیل میدهند، مانند آنچه در تبت اتفاق افتاد. اما برای انجام این کار باید از دو نوع افراط جلوگیری کنیم. یکی آنکه بودیسم غرب کاملاً جدا نشود، دیگر آنکه خیلی تنظیم خاصی نداشته باشد، زیرا هیچیک از آنها نتیجهبخش نخواهد بود. به عقیده من تداوم بسیار مهم است.
باور به اینکه اگر یک معلم داشته باشیم، نمیتوانیم از معلم دیگری درس بگیریم
در خصوص پیوستن به سایر مراکز دارما، این سوءتفاهمی بیش نیست که فکر کنیم نمیتوانیم با معلم دیگر درس بگیریم، این حتی در مورد دودمان معلمان خودمان هم صدق میکند. بیشتر تبتیها چند معلم دارند نه یک معلم. این ثبت شده است که آتیشا ۱۵۵ معلم داشت. هر معلمی تخصصی دارد. یکی میتواند یک مطلب را خوب توضیح دهد دیگری میتواند مطلب دیگری را خوب توضیح دهد. یکی به این دودمان و دیگری به دودمان دیگر تعلق دارد. درس گرفتن از معلم دیگر، نشانه بیوفایی به معلمتان نیست. چنانکه عالیجناب دالایی لاما میگوید: ما میتوانیم به معلمانمان مثل آوالوکیتشوارای یازده سر نگاه کنیم، هر معلم مثل چهرهای متفاوت است اما همه آنها با یکدیگر بدن راهنمای معنوی ما را تشکیل میدهند.
داشتن چند معلم که با یکدیگر هماهنگ نیستند
این بسیار مهم است که معلمانی انتخاب نکنیم که با یکدیگر در تضادند. شما باید معلمانی انتخاب کنید که با هم ارتباط خوبی ـ در زبان تبتی دام ـ تشیگ ـ یعنی ارتباط نزدیک و هماهنگی، داشته باشند. متأسفانه، چنین چیزهایی اتفاق میافتد که ما آن را «جنگ ستارگان معنوی» میگوییم، گاه معلمان در مورد مسائل خاصی اعم از نگاهبانان، یا چه کسی کارماپای واقعی است و غیره به شدت با هم مخالفت میکنند. پس اگر میخواهید بیش از یک معلم داشته باشید، معلمانی را انتخاب کنید که با هم هماهنگاند.
باور به اینکه اگر به سخنرانی یک استاد گوش کنید او معلم معنوی شما خواهد شد
باید این را تشخیص دهیم که گوش کردن به حرفهای یک معلم بودایی او را به استاد معنوی شما تبدیل نمیکند، حتی اگر همه نشانههای اعتقاد داشتن در آن گورو وجود داشته باشد، اگرچه ما باید به او احترام بگذاریم. چنانکه عالیجناب میگوید:«شما میتوانید به هر سخنرانی گوش کنید، همانطور که در یک دانشگاه این کار را انجام میدهید.» این، مفهمومی بجز شرکت در آن سخنرانی ندارد.
سوءتفاهم درباره تمرین
ترکیب نکردن مطالعه و تمرین
اگر فکر کنیم که سنت گورو به مطالعه صرف میپردازد و سنتهای کایگو و نینگما فقط به انجام تمرینها محدوداند، این سوءتفاهمی بیش نیست. بهخاطر این سادهلوحی، شاید تصور کنیم که اگر یکی از آنها را انجام دهیم سایر جنبهها را از دست خواهیم داد ـ یا مطالعهمان را کنار خواهیم گذاشت یا مدیتیشنمان. وقتی معلمانمان بر یکی از این دو تأکید میکنند ـ مطالعه یا مراقبه ـ این به آن معنی نیست که فقط یکی از آنها را انجام میدهیم و دیگری را کنار میگذاریم. مسلماً به هر دو آنها نیاز داریم.
اخیراً عالیجناب دالایی لاما برای گروهی از غربیهایی که در کتابخانه دارماسالا در دهه ۷۰ و ۸۰ تحصیل کرده بودند، سخنرانی ارائه داد. او در سخنرانی خود مثال جالبی بهکار برد. او گفت تنترا، ماهامودرا، دزوچن و سایر تمرینهای پیشرفته مانند انگشتان یک دست هستند. کف دست، اساس، آموزههای سنت هندی صومعه نالاندا، تعالیم استادان نالاندا درباره سوترا میباشد. این نادرست است اگر بیش از اندازه بر انگشتها تأکید کنیم. او گفت، گاه معلمان چنین کاری را انجام میدهند، آنها بیش از اندازه بر انگشتها تأکید دارند. آنها دانشآموزانشان را تشویق میکنند که دائماً انگشتها را تمرین دهند اما از تمرین دست غافل میشوند. انگشتها به تنهایی کاربرد ندارند آنها به دست متصلاند. این تصویر و تشبیهی است که عالیجناب استفاده کرد، من فکر میکنم که این پندی بسیار سودمند است. اگر فکر کنیم که «من فقط باید دزوگچن را تمرین کنم، فقط بنشینم و حالت طبیعی داشته باشم.» انجام چنین کاری یعنی ساده کردن بیش از اندازه این نوع تعالیم بدون آنکه به اساس آنها توجه داشته باشیم.
گمان کنیم که ما میلارپا هستیم و لازم است که در دورههای مراقبه دائم شرکت کنیم
این نیز نادرست است اگر فکر کنیم که میلارپا هستیم و همه ـ بخصوص خود ما ـ باید در دورههای دائم مراقبه شرکت کنیم یا حداقل به دورههای سه ساله بپیوندیم. فقط تعداد معدودی از افراد میتوانند به مراقبه دائم بپردازند، سایرین باید در خدمات اجتماعی شرکت کنند. این پند عالیجناب دالایی لاما است. افراد بسیار کمی برای شرکت در دورههای مراقبه دائمی مناسباند، به عبارت دیگر، مطلب اینجاست که واقعاً بتوانیم از دورههای سه ساله بهره ببریم نه اینکه فقط بنشینیم و منتراها را تکرار کنیم بدون آنکه بر سطوح عمیقترمان کار کنیم.
فکر کنیم که میتوانیم با انجام مراقبه در وقت آزادمان روشنگر شویم
مسلماً انجام تمرینهای دارما بهطور تمام وقت برای رهایی یا روشنگر شدن لازم است و این اشتباه است اگر فکر کنیم که میتوانیم بدون تمرین دائم به رهایی و روشنگری دست یابیم. شاید با خودمان فکر کنیم که «خوب، من در ساعات آزادم تمرین میکنم و سرانجام به رهایی و روشنگری دست مییابم.» این نیز سوءتفاهمی بیش نیست. در عینحال این نادرست است اگر نسبت به تواناییهایمان بیتوجه باشیم و تمرینها را بهطور مداوم انجام ندهیم. مطلب این است که اگر خودمان را تحت فشار قرار دهیم اما هنوز برای این نوع تمرینها آماده نباشیم ناامید میشویم. به مرحلهای میرسیم که تبتیها آن را ریه مینامند، حالتی از انرژی که توأم با ناامیدی و اضطراب است که از لحاظ روانی، احساسی و جسمی در ما ناهمآهنگی ایجاد میکند.
بهطور واقعبینانه به این باور نداشته باشیم که هزاران سال طول میکشد تا به روشنگری دست یابیم
این باور تا اندازهای به عدم اعتقاد به تولد دوباره مرتبط است، زیرا اگر ما به تولد دوباره عقیده نداشته باشیم، بهطور جدی به اهداف بلند مدتمان که پس از قرنها تمرین به آنها دست مییابیم فکر نمیکنیم. آموزهای وجود دارد که میگوید این امکان وجود دارد که در این زندگی به روشنگری برسیم، اما این نباید بهانهای باشد که فکر کنیم، «ما فقط این زندگی را داریم چون تولد دوبارهای وجود ندارد،» و برای انجام آنچه فراتر از توانمان است خودمان را تحت فشار قرار دهیم.
درک اهمیت تداوم در تمرینهای روزانه
همچنین اگر به جنبه دیگر این مطلب نگاه کنیم، این اشتباه است که اهمیت تمرینهای روزانه را نادیده بگیریم. این بسیار مهم است، اگر ما تمرینهای دارما را بهطور مداوم انجام دهیم تا تمرین روزانه منظمی داشته باشیم. منظم انجام دادن تمرینها منافع فراوانی در نظم گرفتن، متعهد بودن و ثبات در زندگی و عدم وابستگی، به هر چه باشد، به همراه دارد. اگر میخواهیم عادتهای مفیدی ایجاد کنیم، که مراقبه به این میپردازد، باید تمرین کنیم.
«تمرین» یعنی چه؟ تمرین یعنی ایجاد عادتهای مفید از طریق تجزیه و تحلیل و تکرار. مثلاً در شرایطی کنترل شده که ما معمولاً ناامید میشویم و پس از آن به تجزیه و تحلیل علل آشفتگی احساساتمان میپردازیم. ما آن را بررسی میکنیم که «چرا من در این شرایط یا شرایط دیگر ناامید میشوم؟ چرا وقتیکه بیمارم، مثلاً کم حوصله میشوم؟ علت این است که ....» پس از آن عمیقتر به این مسأله نگاه میکنیم و میبینیم که «خوب من فقط به خودم توجه دارم. من رنج میبرم، من بیچاره.»
حتی اگر وقتیکه بیماریم آگاهانه به «من بیچاره» فکر نکنیم، اگر صداقت داشته باشیم میبینیم که همه تأکید و توجهمان روی «من» است. چون آنچه را که تجربه میکنیم دوست نداریم آزرده میشویم و حالت آزردگیمان را به افراد دیگر منتقل میکنیم. بنابراین، در مراقبه، ما چنین حالتهایی را که ناشی از تجربههای شخصی ماست تجزیه و تحلیل میکنیم، پس از آن رویکردی مفید ـ مثلاً شکیبایی ـ نسبت به آن شرایط چالشآور ایجاد میکنیم. تمرین روزانهای که ما در آن چنین کارهایی را انجام میدهیم و سعی میکنیم عادتهای مفید ایجاد کنیم، بسیار ثمربخش است. این سوءتفاهم است اگر فکر کنیم بدون ایجاد این عادتهامیتوانیم پیشرفت کنیم.
باور به اینکه تمرینهای بودایی به معنی انجام مراسم است
این نیز سوءتفاهم است اگر گمان کنیم که تمرینهای بودایی به معنی شرکت در مراسم و انجام آنهاست نه اینکه روی خودمان کار کنیم. بعضی از افراد گاهی، بهطور جمعی یا انفرادی، سادهانا (sadhana) را قرائت میکنند، این عبارت است از یک متن تجسم تنتریک. اغلب آن را به زبان تبتی میخوانند ـ زبانی که حتی کلمهای از آن را نمیفهمند ـ و فکر میکنند که این «تمرین» است. دزونگسر خینتسه رینپوچه مثالی فوقالعاده آورد. او گفت اگر تبتیها باید هر روز دعاها و قرائتهای مختلف را به زبان آلمانی که فقط رسمالخط آن تبتی بود، میخواندند، بدون شک بسیاری از آنها آن تمرینها را انجام نمیدادند. اما ما غربیها این کار را انجام میدهیم و آن را تمرین روزانه تلقی میکنیم و فکر میکنیم این برای کسب روشنگری کافی است. اما تمرین واقعی آن است که روی خودمان کار کنیم: برای تغییر در رویکردمان، برای تسلط بر احساسات آزاردهندهمان با تجزیه و تحلیل و درک آنها، و برای ایجاد عادتهای مفیدی از قبیل عشق، شفقت، درک درست و ....
باور به اینکه برای تمرین درست دارما باید رسوم تبتی را انجام دهیم
سوءتفاهم دیگر آن است که فکر کنیم برای آنکه تمرین دارما را درست انجام دهیم باید آن را بر اساس سنتهای تبتی یا دیگر سنتهای آسیایی، مثل بنا کردن یک محراب زیبای تبتی در «اتاق زیارتگاه» شخصیتان یا حتی در مراکز دارما. بسیاری از معلمان تبتی که به غرب میآیند، دوست دارند که مرکز دارمایی ایجاد کنند و آن را مانند صومعههای تبتی تزئين کنند، دیوارها را به سبک تبتی نقاشی کنند و با طومارهای نقاشی بیآرایند و غیره.
دوست تبتی من می گفت، « اگر شما غربیها این را دوست دارید چرا که نه؟ این کار ضرری نمیرساند.» اما اگر فکر کنیم که لازم است حتماً مراکز را اینطور تزئین کنیم، این اشتباه است. بخصوص وقتیکه هزینه زیادی داشته باشد، و این پول را بتوان برای کار دیگری خرج کرد. پس چه در مرکز دارما و چه در خانههایمان لازم نیست که آن را، به شکل تبتی، تزئین کنیم، تا بودیسم تبتی را تمرین کنیم. منظم و تمیز بودن اتاقی که در آن مراقبه میکنیم کافی است.
باور به اینکه بتوانیم به سرعت خودمان را از احساسات آزاردهنده رها کنیم
اگرچه تأکید اصلی در دارما این است که علت رنج را از میان برداریم ـ یعنی جهل و ناآگاهی درباره واقعیت و احساسات آزاردهندهمان، این سوءتفاهم است که فکر کنیم تسلط بر احساسات آزاردهنده به سرعت اتفاق میافتد. ما به آسانی فراموش میکنیم که وقتی آرهات شویم، یک موجود رها شده، کاملاً از خشم، وابستگی و سایر احساسات آزاردهنده رها خواهیم شد. اگرچه در این مسیر این احساسات تا حدی کمتر خواهند شد. اگر ما این را فراموش کنیم و پس از سالها تمرین ناگهان عصبانی شویم آنگاه ناامید میشویم. این چیزی است که بسیار اتفاق میافتد.
این اشتباه است که نسبت به خودمان صبور نباشیم. لازم است که این را تشخیص دهیم که تمرینهای دارما فراز و نشیب دارد، همانطور که سامسارا با فراز و نشیب همراه است. ما امیدواریم که در درازمدت پیشرفت کنیم، اما این کار چندان آسان نیست. این اشتباه است که وقتی در حالت نشیب هستیم، نسبت به خودمان صبور باشیم. اما از سوی دیگر، لازم است که عادتهای منفیمان را نادیده نگیریم و برای کار کردن روی خودمان سست و تنبل نباشیم. راه میانه آن است که وقتی عصبانی میشویم خودمان نباشیم، اما از سوی دیگر فقط نگوییم که «من احساس عصبانیت میکنم،» یا «من بداخلاقم» و سعی نکنیم روشهای دارما را انجام دهیم تا بر احساساتمان غلبه کنیم.
این جالب است که ببینیم وقتی بداخلاق هستیم برای ایجاد آرامش چه کاری انجام میدهیم. آیا به مراقبه میپردازیم؟ آیا به پناه میپیوندیم؟ یا شکلات میخوریم یا سکس میکنیم یا تلویزیون تماشا میکنیم یا با دوستانمان حرف میزنیم یا در اینترنت میچرخیم؟ من کدامیک را انجام میدهم؟ من فکر میکنم این نشان میدهد که ما تمرین دارما را چگونه انجام میدهیم وقتیکه بدانیم مثلاً با بدخلقیمان چطور کنار میآییم.
خلاصه
آنچه ذکر شد برخی از سوءتفاهمهایی است که وقتیکه نشسته بودم و به آنها فکر میکردم، به ذهنم خطور کردند. مطمئنم که موارد بسیار زیادی وجود دارد که میتوان آنها را ذکر کرد. چنانکه اشاره کردم، سوءتفاهمهای بسیاری وجود دارد که ناشی از دشواری متون است، این بخصوص در مورد تهی بودن و سیستمهای متفاوت اصول صدق میکند. یکی از نکات اصلی در مورد دارما این است که: آنچه بودا آموزش داد برای منفعت رساندن به دیگران است. اگر ما آن را جدی بگیریم، درمییابیم که هدف از همه این نکاتی در آموزهها ذکر شده و موجب سردرگمی است چیست. اگر چیزی را نمیفهمیم سعی کنیم که با استفاده از روشهای دارما و منطق آن را بفهمیم، اگر هنوز مفهوم آن را درنمییابیم، از کسی که مورد اعتماد و معتبر است سؤال کنیم. اگر آماده پذیرش این هستیم که بیشتر سردرگمی ما از سوءتفاهم ناشی میشود، آنگاه آمادهایم که آن را اصلاح کنیم و بیشترین منفعت را از آموزهها ببریم.